بطری های شناور در دریا

نه، هیچ کس چنین خطری را به چنان خاطره یی تاب نیاورد از آن که خیال خوبی ها درمان بدی ها نیست بلکه صدچندان بر زشتی آنها می افزاید

بطری های شناور در دریا

نه، هیچ کس چنین خطری را به چنان خاطره یی تاب نیاورد از آن که خیال خوبی ها درمان بدی ها نیست بلکه صدچندان بر زشتی آنها می افزاید

نوشته ۱۹۱ (جیغ)

 

به نظر شما این تابلو چه ویژگی خاصی دارد؟ آیا صرفاً یک نقاشی ساده­ست که هر کودکی می­تواند آن را بکشد؟ (این جمله را شوهر دخترعموم گفت وقتی داشتم پازل­ش را درست می­کردم). البته کسانی که با دید سنتی (تابلوهای رئالیستی که جزییات مو به مو رعایت شود) به­ش نگاه می­کنند، قطعاً جذابیتی درش نخواهند دید. کسانی هم که می­دانند این تابلو یک شاهکار است با همان پیش­فرض تحسین­ش می­کنند بدون آن که به­ش عمیق شوند. من نقاشی را به صورت حرفه­یی دنبال نکرده­م و ادعای نقد ندارم و فقط نکاتی را که در این اثر من را درگیر کرده می­نویسم، ممکن است ظرافت­های بیش­تری بوده باشد که آن­ها را ندیده باشم.

فردی که تنها می­توان از روی اندام و صورت­ش فهمید انسان است (نمی­توان گفت زن یا مرد است) در وسط تصویر دو دست­ش را روی گوش­ش گذاشته و دارد جیغ می­کشد. پیدا کردن دلیل جیغ هم ساده­ست. آقا و خانمی که از روی لباس­شان می­شود جنسیت­شان را نشان داد از کنارش­ رد شده­ند. مکان پلی­ست روی رودخانه­یی که به سمت ساحل می­رود و رودخانه به دریا می­ریزد.

این جیغ برای چه می­تواند باشد؟ از آن­جا که زن و مرد بودن­ش معلوم نیست می­شود گفت که مرد یا زنی که دوست­ش داشته را با کس دیگری دیده. خیلی آرام و روشنفکرمابانه از کنارشان گذشته و بعد که دور شده جیغ کشیده. می­توانیم حالت­های زیادی را برای این واقعه متصور بشویم. آن­ها او را ندیده­ند و از کنارش رد شده­ند. گرم حرف بوده­ند و با صدای بلند می­خندیدند. این چیزها اصلاً مهم نیست. در این­جا جیغ است که طنین دارد و همه­ی اتفاق­ها مقابل­ش رنگ می­بازند. جیغ یک اکسپرسیون از احساسی­ست که هر منشا­یی می­تواند داشته باشد.

به­تر است مثالی بزنم. اگر فردی به شما بگوید دوست­ت دارم احساس­ش را راحت­تر می­گیرید یا بگوید دوست­ت دارم به این دلیل و آن دلیل؟ در انتقال احساس هرچه جزییات کم­تر شوند، انتقال راحت­تر صورت می­گیرد. وقتی خوش­حالید اگر لبخند بزنید احساس­تان سریع­تر منتقل می­شود تا زمانی که ساعت­ها درباره­ش حرف بزنید که طرف مقابل بگوید "بسه. فهمیدیم خوشحالی"

در این تابلو هم هدف انتقال احساس است. در واقع نقاشی مدرن که از امپرسیونیست­ها شروع شد به سمت کم کردن بازنمایی­ها رفت تا تاثرات به­تر منتقل شود. زمانی که شما یک گل را می­بینید با جزییات، ذهن­تان درگیر فرم ظاهری می­شود ولی اگر گل را نبینید بلکه یک شمای (scheme) کلی از آن را ببینید، مفهومی که کلیت گل در ذهن می­سازد اول از همه به وجود می­آید و شما گل بودن را حس می­کنید. این کم کردن بازنمایی تا حدی رسید که به نقاشی انتزاعی منجر شد. دیگر خطوط و رنگ نمایانگر یک پدیده­ی عینی نیستند بلکه نمایانگر مفهومی هستند که در ذهن مخاطب با مدت­ها نگاه کردن به آن به وجود می­آید (چقدر این بینش کار شیادان و دلالان هنری را پر رونق کرد).

انسان در این تابلو هیچ ویژگی جنسیتی و نژادی ندارد، با وجود این که بی­مو بودن امکان دافعه­ در مخاطب را به وجود می­آورد ولی به انتقال حس به­تر کمک می­کند. رنگ در کارهای امپرسیونیستی و به تبع آن اکسپرسیونیستی نقش عمده­یی را بازی می­کند (هر چند رنگ این نقاشی به کیفیت عکس برمی­گردد). رنگ قرمز-نارنجی آسمان، هنگام غروب که احساسات شدید فرد را به ما منتقل می­کند نه تعبیر سطحی خون دل و این مسائل، رنگ سیاه-آبی تیره رودخانه و دریا که ناراحتی فرد را نشان می­دهد و رنگ سبز لجنی و کرم و آبی کم­رنگ پل (چون پازل­ش را درست کردم رنگ­هاش با جزییات یادم مانده)، بی حسی و بی­تفاوتی را منتقل می­کند.

خطوطی که نقاش در این اثر استفاده کرده، منحنی و راست است و مرز آن نرده­ی پل است که به نحو بسیار هنرمندانه­یی از زیر سر فرد رد می­شود. برای من این امر بیان­گر دو دنیای واقعی و ذهنی است. در دنیای واقعی خطوط راست و ذهن فرد با خطوط منحنی. همان­طور که می­بینیم. دنیا­ی اطراف فرد به گونه­یی تغییر می­کند که حتی خط افق هم منحنی می­شود. کانون این آشفتگی سر فرد است. حتی جریان رودخانه­یی که از سر فرد رد می­شود این مسئله را تشدید می­کند. دیگر مهم نیست که این جیغ دنیا را از ریخت انداخته (deformed) یا دنیایی که دیگر برای او مثل قبل نیست باعث جیغ کشیدن شده. خطوط راست پل نگاه ما را سریع از فرد به مرد و زن معطوف می­کند و بعد متوجه آشفتگی می­شویم. (توالی اتفاق­ها با خطوط نشان داده شده البته فلاش بک جیغ). این جیغ دیگر در محدوده­ی مکان و زمان نمی­گنجد. احساسی­ست که در هر عصر با دیدن این تابلو به وجود می­آید. میلان کوندرا نوشته­یی درباره­ی این تابلو دارد که در مجله­ی هفت چاپ شد و وقت نکردم بخوانم­ش. اصلاً یادم رفته شماره چندِ مجله بود.

به­تر است با هم بنشینیم و جیغ را باز هم ببینیم.