بطری های شناور در دریا

نه، هیچ کس چنین خطری را به چنان خاطره یی تاب نیاورد از آن که خیال خوبی ها درمان بدی ها نیست بلکه صدچندان بر زشتی آنها می افزاید

بطری های شناور در دریا

نه، هیچ کس چنین خطری را به چنان خاطره یی تاب نیاورد از آن که خیال خوبی ها درمان بدی ها نیست بلکه صدچندان بر زشتی آنها می افزاید

نوشته ۳۳۰ (طبقه بندی ۲)

 این نوشته ها به صورت مسلسل و با شماره مشخص شده ند. برای خواندن مطالب قبل به همین موضوع مراجعه کنید.  

 

30. خیلی سخت است خودمان را جای انسان­های اولیه بگذاریم که با بهت و کنجکاوی بیش­تری نسبت به ما به جهان پیرامون­شان می­نگریستند که هر لحظه امکان داشت از سمتی خطری براشان به وجود بیاید. در جهانِ تا حد زیادی کنترل شده­ی ما، که همه چیز به سمت تخصصی شدن پیش می­رود، فکر کردن به دنیای پیرامون هم به گروهی که فیلسوف، دانشمند و هنرمند (که جای بحث دارد) نامیده می­شوند، واگذار شده. الگوهای موجود در جهان توسط آن­ها شناخته می­شود و توسط مهندسین، مدیران، سیاست­مداران و واعظین در سطح جامعه گسترش پیدا می­کند. این تفاوت درست مانند قوه­ی مقننه و مجریه است، با این تفاوت که مرز کم­رنگ تری میان­شان وجود دارد که فرد به آسانی می­تواند بین دو حوزه تغییر موقعیت بدهد. هستند افرادی که هم مدیر باشند و هم دانشمند، هر چند که معدود باشند.

به­تر است از تخیل­مان، هر چند آغشته به زندگی معاصر است، استفاده کنیم و خودمان را جای انسانی بگذاریم که دارد جهان را با کنجکاوی می­بیند.

انسان اولیه زمانی که بیرون می­رود باید مراقب خطر باشد، او پدیده­ها را حس می­کند و اولین مسئله­یی که براش مطرح می­شود تفاوت بین خطرهاست. قطعاً خطر شیر و مارمولک یکی نیست، گیاهی می­تواند او را بکشد و گیاه دیگر به او نیرو بدهد. او تمام این پدیده­ها را حس می­کند. زمانی که این پدیده­ها را به عنوان خطر طبقه­بندی می­کند، هنوز قسمت غریزه مشغول به کار است. (باز تاکید می­کنم که تفاوت گذاشتن بین غریزه و تفکر تنها برای درک به­تر حوزه­های مجزا و در عین حال متاثر از هم است) این طبقه­بندی بسیار کلی است. او متوجه می­شود که در مقابل پدیده­هایی مانند شیر و مارمولک باید واکنش نشان دهد، اما گیاهان (فرض کنیم گیاه گوشتخوار وجود ندارد) توانایی آسیب رساندن با کنش را ندارند بلکه خودش می­تواند از میوه­ی آن­ها بچیند.

زمانی که قهرمان ما موفق می­شود تفاوت بین جانور و گیاه را درک کند، این درک بیش­تر مبتنی بر حس است. این اطلاعات در حافظه­ش ذخیره می­­شود. اما زمانی که می­خواهد از این اطلاعات استفاده کند باید برچسبی داشته باشد که بتوان ازش استفاده کرد. در این حالت فکر به کار می­افتد که بتواند آن ویژگی را شناسایی کند و بر اساس آن اطلاعات مورد نظر را در گروهی قرار دهد. این حالت همان شکل گرفتن معیار طبقه­بندی است که امری آگاهانه می­باشد. حال که او موجودات زنده را به دو دسته­ی جانوران طبقه­بندی کرده، با دیدن موجود جدید، با بررسی ابعاد و مشابهت با یکی از این گروه­ها می­تواند تشخیص بدهد که جانور است یا گیاه و برای واکنش مناسب با آن آماده بشود. اگر دقت کنیم می­بینیم که پیش­بینی آینده در این تشخیص نهفته است اما هنوز خام و ابتدایی است.

در نوشته­ی بعد درباره­ی طبقه­بندی بیش­تر بحث خواهیم کرد.

نظرات 2 + ارسال نظر
الاخون دوشنبه 22 مهر 1387 ساعت 05:08 ب.ظ

این قضیه فکر من و چند وقتی که درگیر کرده ٬ خیلی ها ترجیح میدن مهره باشن خیلی ها مقابله می کنن خیلی ها انکار میکنن ولی یه مهره بشتر نیستن...

الهه سه‌شنبه 23 مهر 1387 ساعت 10:13 ب.ظ

درک، چیزی که امروز دقیقا تجربه کردم (البته خیلی تجربه کردم دقیقا رو به خاطره موضوع نوشته ت گفتم)، درک دقیقا "در مورد مسائل کوچکتر" و با احتمال x درصد "در مورد مسائل بزرگتر و پیچیده تر" توانایی پیش بینی آینده رو به آدم ها میده نمونه ساده ش میزان درک آدم ها از شرایط دیگران در واقع میزان قدرت پیش بینی شون از آینده ایی که ممکنه برای خودشون بوجود بیاد و فقط با سنجش که وسیله ش هم قدرت تفکر قابل انجام (البته با پیش فرض اینکه اون آدم از نظر روحی سالم باشه ( حالا به کی میگیم سالم؟؟؟) و از نظر روابط با طرف مقابلش مشکل نداشته باشه)
با تجربه های هر چند کوچیک و ابتدایی ولی دارم به عمق فاجعه پی میبرم قضیه خشت اول و معمار و دیوار ِ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد