بطری های شناور در دریا

نه، هیچ کس چنین خطری را به چنان خاطره یی تاب نیاورد از آن که خیال خوبی ها درمان بدی ها نیست بلکه صدچندان بر زشتی آنها می افزاید

بطری های شناور در دریا

نه، هیچ کس چنین خطری را به چنان خاطره یی تاب نیاورد از آن که خیال خوبی ها درمان بدی ها نیست بلکه صدچندان بر زشتی آنها می افزاید

نوشته ۳۶۹ (جامعه، قوانین، تغییر و جنگ)

 

1.      وقتی دو فرد با هم ارتباط برقرار می­کنند و قراردادی بین­شان به وجود می­آید، بسته به نوع قرارداد تصمیم­ و کنش­های جدیدشان محدود می­شود. به عنوان مثال زمانی که قرار است برای شام خانه بروید، نمی­توانید به سینما یا پارک بروید مگر این که به خانه زنگ بزنید و قرار جدیدی تعیین کنید. (بحث نتوانستن از دید منطقی است و گرنه می­شود به هزار بهانه به سینما یا پارک رفت یا اهمیتی برای کسانی که خانه هستند قائل نشد). اگر فردی بخواهد کارهای ABCDEF را انجام بدهد و با فردی ارتباط برقرار کند که از او بخواهد کار ABCDMN را انجام بدهد و او این قرارداد را بپذیرد، نمی­تواند کارهای EF را انجام بدهد. الزام زمانی مطرح است که فرد قرارداد را پذیرفته باشد. می­شود به زبان دیگر گفت که در این حالت دیالوگی بین دو نفر شکل می­گیرد. اما اگر قراردادی به فرد تحمیل شود، مونولوگ به وجود می­آید.

2.      زمانی که می­خواهید مسیری را انتخاب کنید مسیرهای دیگر را قربانی می­کنید. مهم نیست که انتخاب­تان احساسی یا منطقی باشد اما وقتی می­خواهید تعطیلات را به شمال بروید امکان رفتن به جنوب، شرق و غرب را می­کشید. به همین دلیل هر چه موضوع مهم­تر باشد تصمیم­گیری درباره­ی آن به وقت و سنجیدن جوانب بیش­تری احتیاج دارد.

3.      وقتی که رابطه­یی را به وجود می­آورید اختیار با خودتان است که تصمیم­ بگیرید آیا محدودیت­ها به امتیازاتی که رابطه در پی دارد می­ارزد یا نه؟

4.      تمام این مسائل در حالتی اتفاق می­افتد که شما قدرت تصمیم­گیری و انتخاب دارید. زمانی که در یک اجتماع به دنیا می­آیید چطور؟ روابطی به شما تحمیل می­شود که احتمالاً برای بقای شما مفید خواهد بود (با خانواده و شاید نزدیکان)، شما می توانید به هر شکلی غذا بخورید اما کم کم که رشد می­کنید قوانین به شکل سرسختانه­یی خودشان را به شما تحمیل می­کنند. زمانی که طرز غذا خوردن درست (اجتماعی) یک نوع است یعنی جلوی بی­شمار حالت دیگر خط قرمز کشیده شده.

5.      جامعه به ازای امتیازاتی که به شما می­دهد نقشی را براتان انتخاب می­کند. منظورم از نقش تنها حرفه نیست بلکه کلیه­ی ملزومات آن، لباس و برخورد و مناسک و مواردی از این دست است. قطعاً در یک جامعه­ی طبقاتی یک موزه­دوز نمی­تواند با اشراف­زادگان نشست و برخاست کند.

6.      از آن­جایی که زندگی در اجتماع مزایایی نسبت به زندگی در انزوا دارد، اکثر نیازهای فرد توسط دیگران به نحو احسن تامین می­شود (پزشکی که رشته­ی تخصصی دارد خیلی به­تر از خود فرد که در حد اطلاعات عمومی پزشکی می­داند می­تواند او را مداوا کند و تخصصی شدن مشاغل گام بزرگی در پیش­رفت­شان بوده است تا زمانی که فرد باید تمام نیازهای خود و خانواده­ش را تامین می­کرد)، فرد موظف است که نیازهای دیگران را برآورده کند تا از اجتماعی زندگی کردن استفاده کند، این نیازها صرفاً فیزیکی و مادی نیست بلکه زندگی در اجتماع نیازهای روحی مرتبط با جمع را مانند تایید شدن، احترام و شخصیت داشتن، به وجود می­آورد. او ملزم به رعایت قوانین می­شود.

7.      البته شما این آزادی را دارید که در میان نقش­ها انتخاب کنید، حتی اگر قدرت داشته باشید می­توانید وارد قسمت­های ممنوعه بشوید و به کاری که دوست دارید بپردازید اما قطعاً هزینه­ی بیش­تری را خواهید پرداخت، ممکن است به قیمت طرد یا حتی محکومیت و مجازات باشد.

8.      ممکن است کار به جایی برسد که قوانین علیه مولفه­های وجودی یک فرد عمل کنند طوری که تحمل آن سخت و در برخی شرایط غیر ممکن شود. سوالی که مطرح می­شود این است: انسان مقدم است یا قوانین؟ به عبارت دیگر چرا نباید به جای تغییر انسان­ها قوانین را تغییر داد؟ آیا قوانین به وجود آمده­ند که انسان­ها راحت کنار هم زندگی کنند یا انسان­ها موجوداتی هستند که باید تابع هر قانونی باشند؟

9.      بحث مهمی را که باید در این بخش باز کرد نحوه­ی انتقال قانون به مردم است. این امر از دو راه امکان­پذیر است: آموزش و اجبار. انسان می­تواند هر عقیده­یی را بپذیرد (البته شرایط می­تواند تاثیر در پذیرش یا اجرای آن داشته باشد)، به شرطی که از کودکی به شیوه­ی درست آموزش دیده باشد. آدم­­کشان حسن صباح (واژه­ی assassination به معنی آدم­کشی و ترور از کلمه­ی حشاشین گرفته شده) در راستای شیوه­ی حکومتی رهبرشان به درستی آموزش دیده بودند که قوانین اجتماع­شان و وظایف­شان را به خوبی انجام می­دادند، هر چند که این آموزش از دید ما می­تواند غیر انسانی و نادرست باشد. به عنوان مثال اگر کودکی یاد بگیرد که نباید دروغ بگوید ولی پدرش به او می­گوید بگو بابا خونه نیست، از این حرکت پدر دروغ­­گویی را یاد می­گیرد یا حاکمی که ساده­زیستی را تشویق می­کند ولی خودش یا اطرافیان­ش زندگی غرق در تجمل دارند قطعاً نمی­تواند الگوی خوبی برای آموزش باشد. آموزش و پرورش وظیفه­یی جز ساختن وجه اجتماعی کودک ندارد.

10.  حتی محدودیت­هایی که برای رفتارهای فردی در برخی از جوامع قائل می­شوند به این دلیل است که با بروز آن رفتارها فرد بازدهی اجتماعی کم­تری خواهد داشت، به عنوان مثال تصویری که از معتاد ساخته شده و قوانینی که برای جلوگیری از مصرف مواد مخدر وضع می­شود.

11.  نکته­ی لازم به ذکر این است که در جامعه قوانین حداقل منافع گروهی ولو شده یک نفر را تامین می­کند، و گرنه قانونی که به ضرر همه باشد، قطعاً تغییر خواهد کرد. (ممکن است اجرای قانونی به ضرر همه باشد ولی نفس تغییر دادن آن ضرر بزرگ­تری را متوجه گروهی خاص کند، در این حالت هم قانون حتی با ضرر به نفع عده­یی خاص عمل می­کند)

12.  بنابراین اگر گروهی که قانون به ضررشان است بخواهند تغییری در قانون به وجود بیاورند، درگیری به وجود می­آید زیرا کسانی که منافع­شان به خطر می­افتد حاضر نیستند به راحتی کنار بکشند. پارچه­ی وسط طناب سهم گروهی می­شود که قدرت بیش­تر دارد.

13.  نکته­ی مهم در مواردی که مطرح شد وجود قانون است. طناب کشی هم طبق قوانین خودش انجام می­شود. حالا فرض کنیم که یک نفر از دسته­ی اول بیاید و افراد دسته­ی دوم را از طناب جدا کند، برای افزایش تاثیر فرض کنیم با چاقو، تا گروه­شان مسابقه را ببرد. در این صورت قانون طناب کشی نقض می­شود پس می­توان گفت شرایط بی­قانون است.

14.  تفاوت بین قدرت مطلق و خودکامه در همین جاست: قدرت مطلق آزادی مطلق دارد که هر قانونی بگذارد اما قانون را اجرا می­کند و از قانون فراتر نمی­رود اما قدرت خودکامه قانون را زیر پا می­گذارد.

15.  زمانی که قانون وجود ندارد دیالوگی رخ نمی­دهد و نمی­توان انتظار برخورد مسالمت­آمیز داشت. منظور از نبود قانون نبود نوشته­یی که قانون نامیده می­شود نیست. حاکمیت در بالاترین سطح جامعه است. زمانی حاکمیت قانون وجود دارد که بالاتر از همه باشد اما وقتی شخصیتی فراقانونی وجود داشته باشد، قانون اعتبار خودش را به عنوان حاکم از دست می­دهد. بنابراین هر کس به نوعی خودش را مجاز می­داند که قانون را بشکند. به قول سعدی اگر ز باغ رعیت ملک خورد سیبی/ برآورند غلامان او درخت از بیخ

16.  در این نوشته به آزادی انتخاب و الزام پس از انتخاب، واکنش به قوانینی که در انتخاب آن نقش نداشتیم، روش­های برخورد با قانون و اعمال قانون و در نهایت به شرایط بی­قانونی رسیدیم. در نوشته­­ی بعد به بررسی شرایط ایران خواهیم پرداخت. 

نظرات 5 + ارسال نظر
الهه یکشنبه 11 مرداد 1388 ساعت 03:17 ب.ظ

( با لحن بچه مدرسه ای در حال خواندن انشا بخوانید)‌
پس نتیجه می گیریم که
ما در جامعه مان آزادی مطلق داریم.
( از نوع آخرش )
ما در جامعه مان قانون داریم .
(اینم از نوع آخرش)

خدا آخر و عاقبت همه مان را بخیر کند.

پایان

شمعدانی چهارشنبه 21 مرداد 1388 ساعت 09:00 ب.ظ http://www.atefesarfeju.blogfa.com

سلام...

خوبی؟ خواندم تو را نوید جان !

آدمک باران شنبه 14 شهریور 1388 ساعت 10:54 ق.ظ http://adamakebaran.blogsky.com

چند بار بیام اینجا و هیچی ننوشته باشی؟ بنویس لطفا! دلم تنگه...

sam یکشنبه 10 آبان 1388 ساعت 08:42 ب.ظ

نوید جان نوشته زیبایی بود و از روش شماره بندی جالبت خیلی لذت بردم

نوید چهارشنبه 13 آبان 1388 ساعت 05:31 ق.ظ

مرسی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد