شوقِ کشف گر گرفتن شاخه از جهش جرقه یی ناگهان، جاش را به اطمینان گرمی نیم شب داده که بیدار می شوم و می بینم کنارم خوابیده یی: سرت فرو رفته در بالش لب هات نیمه باز و دست م به نوازش موهات یک لحظه حتی باز نایستد. در راه هزار آتش بازی دیده م که لبخندی آورده بر لب م غذای تو اما به وجد می آوردم و زندگی را با تمام وجود احساس می کنم. |