نوشته 379 (خودتان عنوانی برای این نوشته انتخاب کنید)


هر روز اتفاقی تو مدرسه می افتد که ارزش نوشتن دارد، البته شاید به نظر من این طور باشد چون سعی می کنم با بچه ها ارتباط برقرار کنم و از درون شان با خبر بشوم.

بامزه ترین و تامل برانگیزترین حرفی که شنیده م از پسری سیزده چهارده ساله است که مطالعات سیاسی و مذهبی دارد. او گفت که می خواهد ارتشی جمع کند برای کودتا که دنیا را تسخیر کند و عدالت و آزادی را برای همه به وجود بیاورد. ازش پرسیدم خب این کار را قرار است امام زمان بکند، تو راه دیگری سراغ نداری که بشود وضع مردم را به تر کرد؟

گفت: دلیل این که می خواهم کودتا کنم این است که دیگر امام زمان ظهور نکند، چون شنیده م که وقتی ظهور کند همه ی آدم ها را غیر از مسلمان ها می کشد و من نمی خواهم کسی کشته بشود.