بطری های شناور در دریا

نه، هیچ کس چنین خطری را به چنان خاطره یی تاب نیاورد از آن که خیال خوبی ها درمان بدی ها نیست بلکه صدچندان بر زشتی آنها می افزاید

بطری های شناور در دریا

نه، هیچ کس چنین خطری را به چنان خاطره یی تاب نیاورد از آن که خیال خوبی ها درمان بدی ها نیست بلکه صدچندان بر زشتی آنها می افزاید

نوشته ۲۶۲ (دنده ی چپ آدم)

 

چند زندانی را در یک زندان مجسم کنید، آیا صرفاً به سبب کنار هم قرار گرفتن­شان می­توان نام اجتماع را بر آن­ها نهاد؟ ممکن است از کلمه­ی اجتماع برای تعریف و تبیین این گروه استفاده شود ولی از نظر مفهومی اگر اجتماع را مبتنی بر درک ضرورت با هم بودن برای بقای بیش­تر در نظر بگیریم، نمی­تواند مورد زندان را دربر بگیرد مگر این­که با هم متحد شوند تا بخواهند از زندان فرار کنند یا مواردی از این دست.

دوباره به تعریف برمی­گردیم: درک ضرورتِ با هم بودن برای بقای بیش­تر. بدون شک این تعریف در مورد بسیاری از مردم که دور هم زندگی می­کنند صدق نمی­کند. انسان­های اولیه این ضرورت را حس کردند، آن­ها به طور ملموس می­دیدند اگر دسته جمعی به شکار بروند، راحت­تر و با تلفات کم­تر جانوران را شکار می­کنند. آن­ها قدرت بیش­تر جمع را می­دیدند و اگر بگویم به­ش ایمان داشتند دروغ نبوده: آ­ن­ها حاضر بودند برای قبیله قربانی بشوند، در ذهن آن­ها زندگی بدون قبیله امکان­پذیر نبود و اگر قرار باشد کشتن فردی قبیله را از بدبختی و خشم خدایان نجات دهد و نکشتن آن باعث نابودی کل قبیله بشود، طبیعی­ست که فردی حاضر می­شود این عمل قهرمانانه را (که بعدها در هاله­یی از تقدس پوشیده شد) انجام دهد.

(در کتاب شاخه­ی زرین که دویست بار توصیه کرده­م بخوانید و خوشحال می­شوم اگر کسی خواند، حتی یک نفر، برام کامنت بگذارد، نوشته شده: شاهان در ابتدا کسانی بودند که سرنوشت­شان قربانی شدن بوده! مردم شاه را انتخاب می­کردند و فکر می­کردند قدرت قبیله در او متجلی می­شود و زمانی که خشکسالی می­شد یا نمی­توانست زنان را ارضا کند و از خود ناتوانی بروز می­داد، افراد قبیله او را در مراسمی قربانی می­کردند و در مراسمی فرد دیگری را به عنوان شاه انتخاب می­کردند و حتی ممکن بود کسی باعث انتخاب فردی بشود که با وی خصومت دارد. بعدها شاه­ها توانستند به مردم بقبولانند که اگر جای خودشان فرزندشان را قربانی کنند فرقی با قربانی کردن خودشان ندارد و رسم پسرکشی که در تاریخ بارها مشاهده شده و ابراهیم با قربانی کردن گوسفند خواسته این رسم را براندازد، رواج پیدا کرد!)

بنابراین شکل­گیری اجتماعات اولیه، نه مبتنی بر درک ضرورت که دیدن قدرت جمع بود. تعریف درک به وجود آمدن یک مفهوم پس از پردازش مغز روی پدیده­یی معین است. تا قبل از نیوتن مردم نیرو را می­دیدند و ازش در کارهای روزانه استفاده می­کردند ولی او کسی بود که نیرو را درک کرد و مفهوم نیرو را به وجود آورد. حس کردن پدیده الزاماً منجر به درک نمی­شود.

در هر رابطه­ی بین دو نفر بلافاصله موجود سومی به نام قرارداد متولد می­شود که می­تواند خودآگاه یا ناخواد­آگاه باشد. هر فرد مجموعه­یی از منش­ها و عادات و افکار و علائق است که در مواجهه با فرد دیگر مجبور به تبیین­شان است تا بتواند در آن رابطه این مجموعه را جا بدهد. در شکل­گیری رابطه­ی بین دو نفر و قرارداد­های بین­شان رابطه­یی غیرخطی وجود دارد. قرارداد­ها هر لحظه با توجه به شرایط و افراد تغییر می­کنند و افراد مجبور به تغییر برخی مولفه­های شخصی­شان به منظور حفظ ارتباط و قراردادها هستند.

در سطح کلان این قراردادها قانون را تشکیل می­دهند، درک این­که باید به قانون احترام گذاشت با درک مفهوم اجتماع امکان­پذیر است (که در کشور ما چنین درکی به وجود نیامده و حتی رفتاری خلاف با آن شکل گرفته) و تا زمانی که فرد به چنین سطحی نرسیده هیچ الزامی برای رعایت قانون ندارد.

جامعه به دو صورت می­تواند از فرد را ملزم به انجام رفتاری متناسب با آن­چه که به عنوان قانون وضع شده بکند: آموزش و اجبار.

همه از تفاوت­ها و مزایای آموزش و معایب اجبار آگاهی داریم و لازم نیست در این باره بنویسم. با این­همه یک نکته را می­خواهم بگویم: در ژاپن بچه­ها را از سن 5 سالگی به یوکو می­فرستند که زندگی جمعی را یاد بگیرد (ای­کی­یو­سان که یادتان هست). فرد در این حالت در یک ساختار جمعی تعریف می­شود، مسئولیت­هایی به دوش­ش گذاشته می­شود و هویت­ش بر مبنای مولفه­های اجتماعی­ش مشخص می­شود. کاری که باید در مهدکودک­ها انجام بشود. در این سن کودک با اجتماع آشنا می­شود و با پذیرفته شدن در گروه­های دوستی، اجتماع را امری لازم برای زندگی خود می­داند و سازگاری­ش با آن بیش­تر می­شود.

با این­همه جامعه تمامیت­خواهی و منیت تک تک افراد را در خود دارد، سیستم اجتماع بر مبنای رفتار افراد تعریف می­شود و هر چقدر افراد انعطاف­پذیری و دیگرخواهیِ بالاتری داشته باشند، جامعه هم چنین رفتاری را در پیش خواهد گرفت. اعدام در کشورهایی اتفاق می­افتد که مردم­ش راضی به کشته شدن انسانی دیگر هستند و حکم سنگسار جایی صادر می­شود که مردم­ش دوست دارند به طرف کسی سنگ پرت کنند.

در جامعه­یی که مردم تنها به خود فکر می­کنند و دیگری را موجودی برای بهره­بردن شخصی می­دانند جامعه هم این حق را به خود می­دهد که مردم را تا حد ممکن برای خود بخواهد. برای جامعه چیزی به­تر از این نیست که مفهوم فرد از بین برود و همه به عنوان اعضای جامعه مطرح باشند (یکی از دلایل با عدد معرفی کردن زندانیان از بین بردن فردیت و شکستن آن­هاست، چون آن­ها افرادی ضد جامعه هستند و فردیت­شان بسیار زیاد است و زمانی که به­شان نشان دهند که در نظر جامعه آن­ها صرفاً یک عدد هستند و نام و هویتی ندارند باعث شکستن "من"ِ شان می­شود. به نظر شما اگر هر کس را با اسم و فامیل صدا کنند چنین تاثیری خواهد داشت؟)

با این­همه جامعه در دو استراتژی اساسی که به سمت حذف فردیت نشانه رفته، عملاً آن را تقویت و پررنگ­تر می­کند.

اولین استراتژی محدود کردن نیازها و یا حذف مواردی که عملاً برای جامعه منفعتی ندارد. یکی از مهم­ترین مواردی که می­توان درباره­ش بحث کرد سک...س است. از دید جامعه رابطه­ی جنسی تنها زمانی می­تواند بارور باشد که منجر به تولید مثل شود در غیر این صورت باید محدود و مذموم شناخته شود. از دید جامعه سک...س برای لذت بردن که در بین موجودات تنها مختص به انسان و دلفین است معنی ندارد، در زمان قدیم جامعه با آموزه­های مذهبی مانع از رابطه­ی جنسی آزاد و بی­ قید و بند می­شد و الان به کمک روان شناسی. (برای مطالعه­ی کامل و جاملع درباره­ی سک...سوالیته به کتاب اراده به دانستن نوشته میشل فوکو مراجعه کنید که همه­ی این مسائل را به طور مفصل توضیح داده است). معمولاً این محدودیت­ها در ادیان مختلف به صورت ممنوعیت در روزهای منتسب به قدیسان است و در کتاب حلیه­المتقین هم درباب روزهایی که مکروه و مستحب و حرام است صحبت شده.

در کتاب پوست انداختن، خاویر و الیزابت برهنه کنار هم خوابیده­ند و خاویر تعریف می­کند که زمان مادربزرگ­ش زمانی که می­خواستند رابطه­ی جنسی داشته باشند، مادربزرگ لباس یک­سره مثل لباس­خواب می­پوشید که فقط در قسمت تحتانی سوراخی داشت که دورش را منجوق­دوزی کرده بودند (سه سال پیش این کتاب را خواندم و جزییات­ش یادم نیست) و قبل از رابطه دعایی به این مضمون می­خواندند که خدایا ما با هم نزدیکی می­کنیم، نه برای لذت و گناه، که برای به دنیا آوردن فرزندی صالح به درگاه تو، این کار را از ما بپذیر، آمین!

در عمل زمانی که نیازهای فرد محدود و یا حذف بشود، او به خودش، به فردیت برمی­گردد. می­خواهد بداند چه اتفاقی برای خودش افتاده، مثل بازیکنی که در بازی بدجور صدمه دیده، دیگر براش برد و باخت تیم مهم نیست. مهم این است که وجود خودش سالم باشد و همین امر او را از انجام وظایف اجتماعی بازمی­دارد و یا به طرزی نادرست و شلخته انجام­ش می­دهد. (دلیل افت تحصیلی بعضی از دانشجویان ممنوع بودن رفع چنین نیازهایی­ست که نمی­توانند وظیفه­شان را درست انجام بدهند که درس بخوانند و به عنوان عضوی مفید در اجتماع شروع به فعالیت کنند)

دومین استراتژی مقایسه­ی افراد است. این امر باز به دلیل قضاوت افراد صورت می­گیرد، همان­طور که فردی نیازهای فرد دیگر را به­تر تامین کند در نظرش با ارزش­تر است، جامعه کسی را که به­تر بتواند ساختار اجتماعی را بپذیرد و در آن حداکثر بهره­وری را داشته باشد با ارزش­تر می­داند. دلیل این که جامعه دانشمندان را با ارزش می­داند نه به خاطر وجودشان که به خاطر خدمتی­ست که به اجتماع کرده­ند. به عنوان مثال کسانی ممکن است اینشتاین را موجودی منفور بدانند زیرا دانش­ش منجر به ساخت بمب اتمی شد و برای جامعه مضر است.

چنین قیاسی منجر به طرد بعضی از افراد که به هر دلیلی نتوانسته­ند عرض اندام کنند، از سن افتخارات می­شود. این افراد چون از هویت اجتماعی مناسبی بهره نمی­برند، به خودشان برمی­گردند تا ببینند کی هستند و چرا نتوانسته­ند فردی مهم در جامعه باشند، آن­گاه به این نتیجه می­رسند که جامعه توانایی­هاشان را ندیده گرفته و با فعالیتی که می­کنند می­خواهند جامعه را وادار به پذیرش­شان بکنند و برخی هم جامعه را دشمن خود می­دانند و شروع به آسیب رساندن به آن می­کنند. دسته­ی اول گاهی می­توانند منجر به تغییر قراردادها در هر زمینه­یی بشوند. به عنوان مثال تغییر سبک­های هنری به این دلیل به وجود آمد که هنرمندان جدید جور دیگری به جهان نگاه می­کردند که با نگاه پیشینیان متفاوت بود و جامعه آن را نمی­پذیرفت، با این حال با تلاش بسیار توانستند نگاه جامعه را تغییر دهند و قراردادهای زیبایی­شناسانه­ی جدیدی به وجود بیاورند. این برگشتن به خود ممکن است منجر به انفعال بشود، آدم­های الکلی که تا آخر عمر گمنام و آواره می­مانند، از این دسته­ند. آن­ها هویت بازنده را برای خودشان پذیرفته­ند.

در ژاپن مدارس تیزهوشان وجود ندارد.

در پایان این را بگویم تعریفی که از جامعه ارائه دادم در اکثر جوامع کاربرد ندارد، یعنی مردم به صورت عادت و مادرزادی زندگی اجتماعی را می­پذیرند. جرائم و ناهنجاری­های زیاد موید این مطلب است و بسیاری از افراد هم که تا آخر عمر کار غیر قانونی نمی­کنند به خاطر جرئت نداشتن است و درکی شکل نگرفته. اما تعریف می­تواند یک حالت ایده­آل را نشان دهد که در آن افراد این نکته را درک می­کنند که بقای من با کمک به افزایش بقای دیگری بیش­تر می­شود و نه کم­تر. در این­حالت دیگری برای فرد محترم و ارزش­مند می­شود و در این پروسه فرد به دیگران آسیب نمی­رساند. خیلی رویایی است، نه؟

به هر حال گزینه­های متعدد و متنوعی­ست که می­توان درباره­شان بحث و بررسی کرد ولی نوشته­م واقعاً طولانی شد.

گمان نکنم دیگر نوشته­های طولانی به این فرم بگذارم.