1. هدف از خلق چنین قصه هایی انتقال و آموزش چکیده یی از دانش یا تجربیات انسان های دیگر، عموماً پیشینیان، است که گزاره های اخلاقی– حکمی پیام شان هستند. این پیام ها می توانند به صورت مستتر در قصه منتقل شوند یا در قالب دستوری مشخص به مخاطب. به عنوان مثال در پایان قصه بقال و طوطی، مولوی می گوید:
کار پاکان را قیاس از خود مگیر گر چه باشد در نبشتن شیر، شیر
بر اساس هدف، ماجراها و افراد طوری چیده می شوند که نتیجه ی مورد نظر به دست بیاید. افراد، اگر نگوییم در همه ی قصه های حکیمانه که در اکثر قریب به اتفاق شان تیپ هستند، شاهزاده، حکیم، بازرگان، نحوی، پهلوان، کودک و بسیاری تیپ های دیگر که متناسب با فضای قصه پا به صحنه می گذارند. معمولاً در این قصه ها جزییات به چشم نمی خورد، البته در همتای خارجی شان از رنگ آمیزی داستان گونه ی فضا و تا حدی کمرنگ شخصیت پردازی استفاده می شود.
قصه های حکیمانه در ساختار خود از ضربه استفاده می کنند: اتفاقی غیر منتظره که مخاطب را تحت تاثیر قرار دهد. می توان ضربه را به نیش سوزن در هنگام تزریق تشبیه کرد.
ضربه ها را می توان به دو گروه اصلی تقسیم بندی کرد:
الف) ضربه ی احساسی که باعث تحریک احساس مخاطب می شود. این احساس می تواند به صورت های مختلف بروز کند. احساس همدردی، دلسوزی، شادی، خنده، خشم، هیجان، تحسین و غیره.
ب) ضربه ی پاداستقرایی (نامی است که خودم برایش برگزیده ام): در این ضربه مخاطب در روندی قرار می گیرد و شرایطی را می پذیرد اما به ناگاه همه چیز عوض می شود. به عنوان مثال داستان چوپان دروغگو نمونه یی از پاد استقرای آشکار است: در روز سوم کسی به کمک چوپان نمی آید (خلاف جهت استقرا که مخاطب نتیجه گرفته که این عمل بارها و بارها تکرار خواهد شد. به همین دلیل فلاسفه ی یونان باستان اعتقاد داشتند که عدد سه داستان ساز است). نمونه ی پاداستقرای پنهان قصه ی پسر بچه یی است که به مغازه ی بستنی فروشی می رود. پس از پرسیدن قیمت تمام بستنی ها که باعث خشم و ناراحتی فروشنده می شود بستنی ارزان را انتخاب می کند. وقتی فروشنده به سر میز می رود تا ظرف بستنی را جمع کند متوجه می شود که براش انعام گذاشته، در واقع می توانسته بستنی گران تر بخرد و نخریده. فروشنده با توجه به تجربیاتی که از قبل داشته به استقرا او را بی پول فرض کرده که فقط وقتش را می گیرد، اما این بار نتیجه مطابق با تجربیات او نبوده و او خود را به واسطه ی پیش داوری نادرست مورد شماتت قرار خواهد داد.
2. اگر انسان بتواند هر قصه یی را خودش نقد کند و مورد قضاوت قرار دهد، مشکلی به وجود نمی آید. دلیل مطرح کردن این سوال
الف) معیار پذیرش قصه بر اساس پذیرش آفریننده اش است که بسیار معیار نادرستی است. به عنوان مثال هستند کسانی که مولانا را قبول کرده اند و به همین دلیل تمام قصه هاش را الگویی برای زندگی خود قرار می دهند، یا افرادی که برای درست نشان دادن حرف شان در جمع از شاعری یا نویسنده یی نقل قول می کنند. چنین نقل قول هایی تنها خوش ذوقی و نکته سنجی گوینده را نشان می دهد اما هیچ ارزش منطقی در راستای استدلال ندارد. مخصوصاً که یک جمله بخواهد از متنش جدا شود، شاید معنی و کارکردش دگرگون گردد.
ب) معیار محتملاً نادرست دیگر، پذیرش قصه هایی است که با عقاید مخاطب هم راستا هستند، در واقع این قصه ها تغییری در ذهن مخاطب به وجود نمی آورند بلکه عقایدش را تقویت می کنند و به او امکان نقل قول آوردن از چنین قصه هایی را می دهند.
به عنوان مثال داستان رنجاندن امیری خفته ای را که مار در دهان آن رفته بود از دفتر دوم مثنوی، حکایت عاقل، امیر یا انسان آگاهی است که از راهی می گذشته و می بیند که مار از درختی به دهان خفته یی می رود. (اولین سوال: چقدر احتمال دارد که خود فرد متوجه این مار نشود؟ به عبارت دیگر چقدر این شرایط واقعی است؟) او را با شلاق بیدار می کند و می دواند. مرد اعتراض می کند اما دوانده می شود تا به درختی می رسند که زیر آن سیب پوسیده ریخته بود. امیر به او دستور می دهد که از آن میوه های گندیده بخورد و او اعتراض کنان این کار را انجام می دهد. تا شب همین روند ادامه می یابد، در نهایت مرد قی می کند و میوه های گندیده همراه مار بیرون می آید. آن وقت است که مرد متوجه نیت امیر می شود و می گوید:
تو مرا جویان مثال مادران من گریزان از تو مانند خران
خر گریزد از خداوند از خری صاحبش در پی ز نیکو گوهری
آیا این قصه راه را برای ظهور حکومت های ایدئولوژیک (بهشت پرور) باز نمی کند؟ آیا "مردم ایتام هستند و ما قیم آن ها"، از چنین قصه ی حکیمانه یی بیرون نمی آید؟ آیا درست است که چون مولوی را قبول کرده ایم، تمام قصه هاش را قبول کنیم؟ پیام قصه این است که اگر انسان آگاه و دانایی راهی به ظاهر نادرست به تو پیشنهاد می کند آن را بی چون و چرا بپذیر، به عبارت دیگر به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید. مولانا چه معیاری برای شناخت چنین افرادی ارائه کرده است؟ اگر ما حرف پزشک را بی چون و چرا می پذیریم (که آن هم مطلق نیست) حداقل دلیل مان این است که فرد مهر نظام پزشکی دارد، یعنی مرجعی توانایی او را تایید کرده است.
3. در ادامه می توان گفت که اعتقاد به خدا و مذهب و باور به تجلی اراده ی خدا در تک تک اعمال کمک کرد به پذیرش این ایده که هنرمندان، فلاسفه و حکما توانایی فراطبیعی شان الهی است، هنوز هم این نظریه طرفدار دارد و در ایران یکی از مروجینش آقای الهی قمشه ای است. به همین دلیل چون فره ی ایزدی با هنرمند است تمام کارهای او مورد قبول قرار می گیرد (تفکر مطلق گرایانه ی سیاه و سفید) حتی در معیار زمینی اگر فردی را خوب بدانیم کلامش را راحت تر قبول می کنیم. سخن پیامبر به سبب راستگو بودن بیشتر مورد پذیرش اعراب قرار گرفت.
(نمی شود رد کرد یا اثبات کرد که نیروی هنرمندان، فلاسفه و حکما الهی است یا نه، اما این نظریه که نیرویی فراطبیعی الهام بخش شان است، از آن جا که مکانیسم قابل ارائه و قضاوتی ندارد، هیچ فایده ی عملی و منطقی نخواهد داشت)
4. در منطق دو نوع سور داریم: سور عمومی و سور وجودی.
سور عمومی برای در نظر گرفتن خاصیتی برای تمام اعضای مجموعه به کار می رود. هر انسانی مغز دارد.
سور وجودی برای در نظر گرفتن خاصیتی برای حداقل یکی از اعضای مجموعه به کار می رود. وجود دارد انسانی که مغز دارد.
حکایت ها یا اشعاری که از سور عمومی استفاده می کنند عمدتاً در خطر ابطال به وسیله ی مثال نقض هستند. به عنوان مثال داستان حاجی آقا نوشته ی صادق هدایت ارائه ی مثال نقضی است برای مصرع به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید. هدایت با داستانش می گوید وجود دارد انسانی که به ظاهر سالک است اما در پی متامع دنیوی پس هر که مانند سالک است دلیل نمی شود که به تمام حرف هاش اعتماد کرد و کورکورانه انجام شان داد.
زمانی که ما نشان دهیم وجود دارد عضوی از مجموعه ی A که خاصیت x بر آن ها صادق نیست، سور عمومی هر عضو مجموعه ی A خاصیت x دارد باطل می شود.
از طرف دیگر باید دید که قصه ی حکیمانه آیا معیار مشخصی برای قضاوت به دست ما می دهد؟ به عنوان مثال سعدی در گلستان پس از نقل حکایتی نتیجه می گیرد که دروغ مصلحت آمیز به ز راست فتنه انگیز، آیا معیاری می دهد که تشخیص دهیم چه دروغی مصلحت آمیز است؟ آیا از یک حکایت می توان به استقرا نتیجه گرفت که دروغ مصلحت آمیز به ز راست فتنه انگیز؟ و پس از آن آیا می توان به کمک قیاس آن را بر موردی خاص در زندگی اعمال کرد؟ در تئوری بسیاری از این جمله ها دلنشین هستند اما چقدر کاربرد عملی دارند؟ به عنوان مثال ژان پل سارتر می گوید که اگر معلولی مادرزاد در مسابقه ی دو اول نشود تقصیر خودش است. (نقل به مضمون) در این جمله چقدر واقعیت لحاظ شده است؟ اعتبار این جمله چقدر است؟
به گمان من افزایش سرعت زندگی، تغییر ارزش ها، شک در عقاید و باورها، مخصوصاً در ایران که جامعه ی سنتی آن با مدرنیسم تحمیلی مواجه شد، بی آن که مولفه هاش نهادینه شوند، پیچیده تر شدن مناسبات اقتصادی و اجتماعی، سبب شده که بسیاری افراد نتوانند خودشان را با آن همگام کنند. این افراد نیاز به کمک، یا می توان گفت دوپینگ در این مسابقه ی همگانی دارند و قصه های آموزنده و کتاب های چگونه میلیونر شویم یا رازهایی درباره ی مردان و زنان نسخه های ساده شده و به اعتقاد من تا حدی مبتذل را ارائه می کنند که مخاطبین بسیاری دارد. نمی توان گفت که قصه های حکیمانه مضر هستند اما می توان گفت که چنین قصه هایی فضای چندانی برای فکر کردن به مخاطب نمی دهند حداقل در مقایسه با داستان های مدرن. به عنوان مثال زمانی که مخاطب مشغول خواندن جنایت و مکافات است بارها در ذهنش راسکولنیکوف را به خاطر قتل محکوم می کند و بارها چون پیرزن رباخواری را کشته تبرئه اش می کند. نوسان بین خیر و شر، ذهن مخاطب را به چالش می کشد عملی که در اکثر قصه های حکیمانه اتفاق نمی افتد.
در نوشته ی درباره ی فرهنگ شفاهی، علل شکل گیری و تاثیر آن بر رشد فرهنگی و اجتماعی خواهم نوشت.