شوقِ
کشف گر گرفتن شاخه از جهش جرقه یی ناگهان،
جاش را به اطمینان گرمی نیم شب داده
که بیدار می شوم و می بینم کنارم خوابیده یی:
سرت فرو رفته در بالش
لب هات نیمه باز
و دست م به نوازش موهات یک لحظه حتی باز نایستد.
در راه هزار آتش بازی دیده م
که لبخندی آورده بر لب م
غذای تو اما
به وجد می آوردم
و زندگی را
با تمام وجود
احساس می کنم.