1. دارم تمرین میکنم. کلمهها را با احتیاط کنار هم میگذارم: آخر نوشتن یادم رفته.
2. همین الان چند بار شروع کردم به نوشتن سطر دوم و پاکشان کردم، جداً اوضاعم بیریخت شده. مثل بازیکنی شدهم که بعد از یک دوره مصدومیت، با پای ضعیف و اعتماد به نفس لرزان میخواهد شوتی به توپ بزند؛ البته هنوز هم آرمانش را دارد که شوتش باید گل بشود.
3. راستش افتادهم تو سیکلی که با این نوشته سعی میکنم بشکنمش. از طرفی وقتی میخواهم بنویسم فکر کارهایی که باید بکنم و این پادرهوایی (مطمئنم که موقتی است) نمیگذارد و باعث عذاب وجدان میشود، از طرف دیگر نوشتن از نان شب برام واجبتر است، یک جور اتصال به زمین است. اصولاً برای هر کاری که میخواهم انجام بدهم، باید چیزی بنویسم، یادداشتی بردارم، فلوچارتی بکشم، تا مسیر ذهنیم را منظم و مدون جلوی چشمهام داشته باشم.
4. انسانهای معمولی بین پنج تا نه واحد حافظه دارند، به طور متوسط هفت تا (روانشناسی هیلگارد)، و به نظرم کاغذ واحد حافظهی بزرگی است، یک هارد اکسترنال با بینهایت گنجایش که ظرفیت پردازش را هم بالا میبرد، و نوشتن است که باعث این همه پیشرفت شده.
5. از آن روزها که شاید دستِکم روزی ده صفحه مینوشتم، طرح نخنمایی مانده. یک روز با علی خطیبی، داشتیم از دانشگاه علوم پایه میآمدیم که علی بهم گفت: "نوید راستش دیگه نمیتونم بنویسم." دقیقاً یادم است که داشتیم از عرض خیابان نامجو رد میشدیم این را گفت و حس کردم که علی روی ویلچر نشسته و دارد از خیابان رد میشود. البته علی الان مینویسد ها، اما خب جملهی تاریخییی برای من بود.
6. این جمله را از جهت دیگری هم دقیق به حافظه سپردهم، زنگ خطری برای خودم بود. دوستهام را میدیدم که کم کم قلمشان را کنار میگذارند و ایدههاشان را قاب میکنند. همسنگرهایی که با این پرسش مواجه میشدند که وقتی به ما غذا نمیدهند برای که بجنگیم و میرفتند سراغ کاری که خرجشان را در بیاورند. حالا اما خودم هم به این نقطه رسیدهم.
7. یاد بخشی از کتاب لبهی تیغ (نوشتهی سامرست موام) افتادم که میگوید: "در فرانسه که نویسنده به خاطر نویسنده بودن عزیز است ..." آهی کشیدم و باز یاد یک جمله از یوسا افتادم که میگوید: "در جهان سوم نویسنده و شاعر به معنی دیوانه است و اگر کسی بخواهد سفارشش را برای کاری بکند میگوید نویسنده پاره وقت است یعنی دیوانهی پاره وقت است، مجنون پاره وقت است"
8. در اروپا بعد از رنسانس، مذهب قدرت و قداستش را به عنوان مبین جهان از دست داد. ضربهی مهم را گالیله به آن وارد کرد. مذهب دستگاه بطلمیوسی را که هفت آسمان روی زمین قرار دارد و هر ستاره در یک آسمان دور زمین میچرخد (در قرآن هم چنین عقیدهیی بیان شده است) به عنوان نظریهی درست پذیرفته بود که با زیر سوال رفتن آن، بسیاری دیگر از دستوراتش مورد تردید قرار گرفت. از طرف دیگر لوتر با بیان این که کشیشها قدرت فروش بهشت را ندارند (خودش هم کشیش بود) و البته در دورهیی که فساد کلیسا بر همه آشکار شده بود، ضربهی دیگری بهشان وارد کرد. عامل سوم پادشاهانی بودند که بدشان نمیآمد قدرت کلیسا کم بشود و خودشان قدرت بگیرند، به خصوص که در بسیاری از تصمیمگیریهای شاهان کلیسا دخالت میکرد و جنگهای صلیبی هم با شکست مواجه شده بود. در این بین فیلسوفانی هم به دلیل عقایدشان محاکمه و سوزانده شدند. از نمونههای شناخته شدهش میتوان به جوردانو برونو اشاره کرد.
9. عامل مهم رنسانس اما شک است، با کنار گذاشتن مذهب تغییری در فکر انسان به وجود نمیآید، اگر فرد قدرت نقد نداشته باشد، نمونهش هم افراد بسیاری است که دور و برمان میبینیم و میگویند خدا وجود ندارد. اینها دقیقاً همان سیستم درست و غلط را دارند که این نیست پس آن است. اگر سیستم فکری مورد نقد قرار نگیرد در صورت کنار گذاشتن مذهب عقیدهیی دیگر به همان شدت مذهب پذیرفته می شود مانند کسی که برای ترک اعتیاد به چیز دیگری معتاد شود. دلیل دیگر آن در ایران می تواند القا بیش از حد مفهوم خدا باشد و واکنش احساسی انکاری منجر به رد آن بشود. مانند داستان ادوارد و خدا (نوشته ی میلان کوندرا) که در آن آلیس تنها برای مخالفت با حزب کمونیستی که یه خاک سیاه نشانده بودشان (به دلیل رویکرد احساسی) به خدا معتقد می شود.
10. جریان پیوسته نقد در اروپا، در دکارت متجلی میشود که به همهچیز شک میکند، البته روشش کلی جای نقد دارد اما جملهی معروفش که "من میاندیشم، پس هستم" را میتوان نماد برگرداندن انسانگرایی به فرهنگ اروپا دانست. قبل از مسیحیت اومانیسم در آتن در حد بسیار بالایی رواج داشت، خدایان انسانگونه، درک ابعاد انسانی در هنر (نقاشی) پرداختن به انسان در تئاتر، و واژهی رنسانس هم که در ابتدا با نقاشیهای جوتو شروع شد به معنی بازگشت به عظمت هنر دوران باستان است.
11. در چنین دورهیی که مذهب به عنوان مدیوم شناخت جهان در صحنه جایی ندارد (برای انسان های منتقد و پیش رونده البته) نویسندگان پا به میدان میگذارند و رمان متولد میشود. اولین رمان هم به عقیدهی بسیاری از منتقدین دن کیشوت است که به نقد ادبیات پهلوانی پیش از خود میپردازد. مقصد رمان، شناخت انسان و شناخت جوامع انسانی است. شخصیتهای داستانی با پیچیدگیهای انسانی و نیازهای انسانی پا به ادبیات میگذارند که بسیاری از مباحث علوم انسانی را میتوان از دل این شخصیتها بیرون کشید؛ حتی اصطلاحاتی که برای توصیف منش افراد به کار میرود میتواند برگرفته از همین شخصیتها باشد: Quixotic به معنی فردی خیالباف و رویایی است که از Don Quixote گرفته شده است.
12. در داستان مدرن نمیتوان به راحتی قضاوت اخلاقی کرد. چه کسی با قاطعیت میتواند راسکولنیکوف را محکوم به قتل پیرزن رباخوار کند؟ چه کسی میتواند بدون در نظر گرفتن شرایط ژان والژان او را متهم به سرقت کند؟ دراین داستانها پیچش، برگرفته از پیچشهاییست که در زندگی هر کدام از ما میتواند به وجود بیاید. آیا ما نمیتوانیم در لحظهیی اختیار از دست بدهیم و مانند مورسو آدم بکشیم؟
13. گستردگی هنر مدرن، به گستردگی فکر انسان و نامحدود بودن عوامل موثر بر اوست. نویسندگان، نقاشان و کارگردانان تلاش در به تصویر کشیدن درون انسان و ارتباطش با دنیای اطراف را دارند.
14. چنین تلاشی شایستهی تقدیر است، اما نه در جامعهیی که باورها و تعصباتش را دارد، نمیخواهد به هیچ قیمتی آنها را از دست بدهد، آنها را ارزش میشمارد و شک بهشان را اگر نگوییم گناه، که اشتباهی بزرگ میخواند. در مقابل تغییر و عقیدهی جدید مقاومت میکند و در سیستم غریزی خوب و بد (خودی و غیر خودی)، اگر چیزی مخالف نظریاتش باشد، دشمن است و باید نابود بشود.
15. مقالهی معروف کانت (در پاسخ به این پرسش که روشنگری چیست؟) را حتماً بخوانید. چنین مردمی از دید کانت کسانی هستند که به قیم احتیاج دارند: انسانهایی که قدرت نقد ندارند. فهمی که کانت به آن اشاره میکند تنها با قدرت نقد به دست میآید. به زبان ساده چیزی را که بهت میدهند تحلیل کن و قسمت خوبش را بردار و قسمت بدش را بریز دور. اگر کسی نتواند این کار را بکند به قیم احتیاج دارد. بعدتر نوشتهی مفصلی دربارهی این مقاله خواهم گذاشت اگر وقت بشود و باز بدقولی نکنم.
16. در چنین سیستمی کسروی کشته میشود بدون این که نقد بشود، جمالزاده را هم میخواستند بکشند که شانس آورد ایران نبود و ...
17. یوسا در همان مقاله، مرگ سباستین سالاسار بوندی که در کتاب موج آفرینی چاپ شده، مرگ بوندی، نویسندهیی پرویی، را دستمایه نقد ادبیات جهان سوم، ادبیات رو در رو با تحقیر و تنبیه و تبعید قرار میدهد و چنین شروع میکند که "در اکثر داستانهای پهلوانی، قهرمانان پس از کشتن دشمنشان برای آنها گریستهند و او را بزرگ داشتهند". آیا سیاست برخورد با هنر در ایران چیزی غیر از این است؟
18. مگر دیوانگی چیزی جز متفاوت با یا ضد اجتماع رفتار کردن و فکر کردن است؟ در جامعهیی که هنر، عملی ضد اجتماعی و اعتقادی حساب میشود، حتی اگر به ظاهر تکریمش کنند، هنرمند هم دیوانهیی بیش نیست (پس باید به شیوه ی تیمارستان کنترل، در غیر این صورت تبعید و در نهایت نابود بشود)
19. هنر به اعتقاد من، شاخکهای یک جامعه در حس کردن مشکلات است و جامعهیی که به عمد این شاخکها را از بین میبرد، در مواجهه با خطر توانایی مقابله نخواهد داشت و از بین خواهد رفت.