به نظر شما این تابلو چه ویژگی خاصی دارد؟ آیا صرفاً یک نقاشی سادهست که هر کودکی میتواند آن را بکشد؟ (این جمله را شوهر دخترعموم گفت وقتی داشتم پازلش را درست میکردم). البته کسانی که با دید سنتی (تابلوهای رئالیستی که جزییات مو به مو رعایت شود) بهش نگاه میکنند، قطعاً جذابیتی درش نخواهند دید. کسانی هم که میدانند این تابلو یک شاهکار است با همان پیشفرض تحسینش میکنند بدون آن که بهش عمیق شوند. من نقاشی را به صورت حرفهیی دنبال نکردهم و ادعای نقد ندارم و فقط نکاتی را که در این اثر من را درگیر کرده مینویسم، ممکن است ظرافتهای بیشتری بوده باشد که آنها را ندیده باشم.
فردی که تنها میتوان از روی اندام و صورتش فهمید انسان است (نمیتوان گفت زن یا مرد است) در وسط تصویر دو دستش را روی گوشش گذاشته و دارد جیغ میکشد. پیدا کردن دلیل جیغ هم سادهست. آقا و خانمی که از روی لباسشان میشود جنسیتشان را نشان داد از کنارش رد شدهند. مکان پلیست روی رودخانهیی که به سمت ساحل میرود و رودخانه به دریا میریزد.
این جیغ برای چه میتواند باشد؟ از آنجا که زن و مرد بودنش معلوم نیست میشود گفت که مرد یا زنی که دوستش داشته را با کس دیگری دیده. خیلی آرام و روشنفکرمابانه از کنارشان گذشته و بعد که دور شده جیغ کشیده. میتوانیم حالتهای زیادی را برای این واقعه متصور بشویم. آنها او را ندیدهند و از کنارش رد شدهند. گرم حرف بودهند و با صدای بلند میخندیدند. این چیزها اصلاً مهم نیست. در اینجا جیغ است که طنین دارد و همهی اتفاقها مقابلش رنگ میبازند. جیغ یک اکسپرسیون از احساسیست که هر منشایی میتواند داشته باشد.
بهتر است مثالی بزنم. اگر فردی به شما بگوید دوستت دارم احساسش را راحتتر میگیرید یا بگوید دوستت دارم به این دلیل و آن دلیل؟ در انتقال احساس هرچه جزییات کمتر شوند، انتقال راحتتر صورت میگیرد. وقتی خوشحالید اگر لبخند بزنید احساستان سریعتر منتقل میشود تا زمانی که ساعتها دربارهش حرف بزنید که طرف مقابل بگوید "بسه. فهمیدیم خوشحالی"
در این تابلو هم هدف انتقال احساس است. در واقع نقاشی مدرن که از امپرسیونیستها شروع شد به سمت کم کردن بازنماییها رفت تا تاثرات بهتر منتقل شود. زمانی که شما یک گل را میبینید با جزییات، ذهنتان درگیر فرم ظاهری میشود ولی اگر گل را نبینید بلکه یک شمای (scheme) کلی از آن را ببینید، مفهومی که کلیت گل در ذهن میسازد اول از همه به وجود میآید و شما گل بودن را حس میکنید. این کم کردن بازنمایی تا حدی رسید که به نقاشی انتزاعی منجر شد. دیگر خطوط و رنگ نمایانگر یک پدیدهی عینی نیستند بلکه نمایانگر مفهومی هستند که در ذهن مخاطب با مدتها نگاه کردن به آن به وجود میآید (چقدر این بینش کار شیادان و دلالان هنری را پر رونق کرد).
انسان در این تابلو هیچ ویژگی جنسیتی و نژادی ندارد، با وجود این که بیمو بودن امکان دافعه در مخاطب را به وجود میآورد ولی به انتقال حس بهتر کمک میکند. رنگ در کارهای امپرسیونیستی و به تبع آن اکسپرسیونیستی نقش عمدهیی را بازی میکند (هر چند رنگ این نقاشی به کیفیت عکس برمیگردد). رنگ قرمز-نارنجی آسمان، هنگام غروب که احساسات شدید فرد را به ما منتقل میکند نه تعبیر سطحی خون دل و این مسائل، رنگ سیاه-آبی تیره رودخانه و دریا که ناراحتی فرد را نشان میدهد و رنگ سبز لجنی و کرم و آبی کمرنگ پل (چون پازلش را درست کردم رنگهاش با جزییات یادم مانده)، بی حسی و بیتفاوتی را منتقل میکند.
خطوطی که نقاش در این اثر استفاده کرده، منحنی و راست است و مرز آن نردهی پل است که به نحو بسیار هنرمندانهیی از زیر سر فرد رد میشود. برای من این امر بیانگر دو دنیای واقعی و ذهنی است. در دنیای واقعی خطوط راست و ذهن فرد با خطوط منحنی. همانطور که میبینیم. دنیای اطراف فرد به گونهیی تغییر میکند که حتی خط افق هم منحنی میشود. کانون این آشفتگی سر فرد است. حتی جریان رودخانهیی که از سر فرد رد میشود این مسئله را تشدید میکند. دیگر مهم نیست که این جیغ دنیا را از ریخت انداخته (deformed) یا دنیایی که دیگر برای او مثل قبل نیست باعث جیغ کشیدن شده. خطوط راست پل نگاه ما را سریع از فرد به مرد و زن معطوف میکند و بعد متوجه آشفتگی میشویم. (توالی اتفاقها با خطوط نشان داده شده البته فلاش بک جیغ). این جیغ دیگر در محدودهی مکان و زمان نمیگنجد. احساسیست که در هر عصر با دیدن این تابلو به وجود میآید. میلان کوندرا نوشتهیی دربارهی این تابلو دارد که در مجلهی هفت چاپ شد و وقت نکردم بخوانمش. اصلاً یادم رفته شماره چندِ مجله بود.
بهتر است با هم بنشینیم و جیغ را باز هم ببینیم.