-
نوشته 402 (قصه های حکیمانه)
پنجشنبه 26 خرداد 1390 21:45
این نوشته بازخورد نوشته یی است تحت عنوان به دنبال راه میان بر می گردیم و در جا می زنیم که از چند زاویه به تحلیل قصه های حکیمانه پرداخته (بهتر است به جای داستان از کلمه ی قصه استفاده کنیم چرا که داستان در مفهوم مدرن خود تفاوت های اساسی با قصه دارد) 1. هدف از خلق چنین قصه هایی انتقال و آموزش چکیده یی از دانش یا تجربیات...
-
نوشته 401 (سال 1390)
سهشنبه 24 اسفند 1389 16:32
امروز بی هیچ دلیلی یاد تقویم بیست ساله یی افتادم که سا ل هفتاد و دو، زمانی که ده سال م بود، پدرم در سفر به اصفهان برام خرید. در اصل بیست و یک ساله بود، از سال هفتاد تا نود و یک، اما روش نوشته بود بیست ساله. تقویمی بود در قالب جا سوییچی، دو صفحه فلزی به هم متصل که بالایی رو پایینی می چرخید و بر اساس خانه های مربوط به...
-
نوشته 400 (self criticism)
جمعه 19 آذر 1389 12:20
گه گاهی نوشته های وبلاگ م را مرور می کنم، چند نوشته را تصادفی انتخاب می کنم و می خوانم. ارزیابی می کنم: نتیجه رضایت بخش نیست، می بینم که خام هستند و از نظر ساختاری ضعیف. دل مشغولی های پرورش نیافته، ایده های شتاب زده نوشته شده، مطالب نامنسجم و " از هر دری سخنی " وار، تکیه به حافظه، نتیجه گیری های بعضاً نادرست...
-
نوشته 399 (آرامش در حضور دیگران)
دوشنبه 8 آذر 1389 07:58
امروز، اعتبارم پیش خودم رفته بالا و تا حد زیادی خوشحالم: وقتی از موضوعی عصبانی میشوم به جای این که بروزش بدهم و کار را خرابتر کنم، سعی میکنم تا ده بشمارم؛ حداقلش این است که دیگر مثل قبل عصبانی نیستم. بعد هم کم کم عصبانیتم کم میشود و میبینم که آن موضوع اصلاً ارزش عصبانی شدن نداشته. آن وقت است که لبخند رو لبم...
-
نوشته 398 (باز هم پستی از Wendy's)
پنجشنبه 4 آذر 1389 11:40
بیش تر از این که معاشرت با دروغ گو به دلیل دروغ هایی که می گوید آزارنده باشد، به این دلیل آزارنده است که تو راست بگویی و او فکر کند داری دروغ می گویی.
-
نوشته 397 (copyright)
پنجشنبه 6 آبان 1389 07:40
اصلاً وقت نوشتن وبلاگ را ندارم. حساب کرده م با درس خواندن پنج کار پاره وقت دارم (البته پاره وقت در نظر گرفتن تدریس کم لطفی است چون این وروجک ها همه ی انرژی م را می کشند). جدای از این خیلی دوست شان دارم. آن ها هم من را دوست دارند. تو مسابقه شطرنج در مدرسه می آیند و تشویق م می کنند. می برندم به عرش نیم وجبی ها. با این...
-
نوشته 396 (دوباره مدرسه)
پنجشنبه 8 مهر 1389 04:41
و چقدر دل ت غنج می زند برای پسرک نیم وجبی یی که کاغذِ کج و کوله بریده ی تا شده یی را می دهد دست ت و می گوید "آدرس وبلاگمه. خوشحال می شم برین بخونین ش."
-
نوشته 395 (یک یادداشت معمولی)
شنبه 13 شهریور 1389 09:10
فکرم حسابی مشغول است و هر کاری میکنم سر درس نمیرود. این شد که در برنامهم تغییر به وجود آوردم: قرار بود شب یک ساعت بنویسم. جاش حالا مینویسم. تازه صبحانه مان را تمام کرده بودیم که دیدیم یک میمون دم دراز وارد آشپزخانهمان شد، انگار نه انگار ما هم تو اتاق بغلی هستیم، با وقار تمام رفت رو کابینت و از رو یخچال ظرف انجیر...
-
نوشته 394 (...)
سهشنبه 2 شهریور 1389 12:43
آقای فوکوی عزیز! دیگر بدن ها گفتمان نمی کنند. جیغ می زنند.
-
نوشته 393 (...)
دوشنبه 1 شهریور 1389 06:31
ترجیح می دهم موسیقی یی گوش کنم که فکرم را بجنباند تا بدنم را.
-
نوشته 392 (...)
شنبه 30 مرداد 1389 08:28
"آدما ترجیح میدن یه فرشته سقوط کرده باشن تا یه میمون تکامل یافته. واسه همینه که از علم فرار میکنن و دنبال مذهب میرن." (ونیوود رد)
-
نوشته 391 (زیسکیند نامه)
سهشنبه 19 مرداد 1389 17:20
هر قدر فرد از نیازهاش کوچکتر باشد، دروغ هاش بزرگ تر می شود.
-
نوشته 390 (معما از خودم)
جمعه 8 مرداد 1389 19:15
پرسش: "موجودی را که تحمل بی نهایت دارد چه می نامند؟" پاسخ: "الاغ."
-
نوشته 389 (بخشی از یک شعر قدیمی)
سهشنبه 5 مرداد 1389 23:10
هیجان هاج و واج مانده در آستانه در وا مانده بدونِ درخواست
-
نوشته 388 (در ستایش انسان)
سهشنبه 29 تیر 1389 05:21
تکیدگی صورت ها را که بتکانی شاید لبخند فراموش شده یی را بیابی که از چشمه های هزاران ساله سیراب شده باشد. لبخندی بین هزاران لب که به شکوه غم ها و تنهایی شان را تقدیس می کنند و ترحم را گدایی لبخندی خسته زخم خورده اما پیروز بازگشته از جنگ زندگی
-
نوشته 387 (...)
جمعه 25 تیر 1389 14:22
حتی اگر دشمنی وجود نداشت، خودشیفتگی انسان ها اختراعش می کرد.
-
نوشته 386 (...)
شنبه 12 تیر 1389 05:39
معما: "آن چیز سفیدی که در فضله ی کبوتر است چیست؟" پاسخ: "آن هم فضله ی کبوتر است." کورت ونه گات جونیور
-
نوشته 385 (...)
پنجشنبه 20 خرداد 1389 18:15
می خواهم امروز را به نام انسان هایی بنامم که به احترام زیبایی کلاه از سر برمی دارند، که کاهلانه لحظه یی بی نظیر را مزمزه می کنند، که درنگ می کنند تا لذت در خون شان بدود، و بی آن که کسی بویی ببرد، این لذت را به دیگران منتقل می کنند.
-
نوشته 384 (بدون عنوان)
یکشنبه 9 خرداد 1389 14:06
"همین که نزدیک می شوی ضمیر ناخودآگاه ت فرار را بر ماندن ترجیح می دهد." سفر به انتهای شب
-
نوشته 383 (جهان بینی از بین برج های دو قلو)
شنبه 1 خرداد 1389 04:50
یکی از کارهای مورد علاقهم که شاید روزی صدبار انجام بدهم، سفر در زمان است. میروم به گذشته یا آینده و در این رفت و برگشتها که حتی میشود گفت ناخودآگاه انجام میشود، حال متفاوتی به من دست میدهد. احساس میکنم خانهیی ساختهم با اتاقهای زیاد که در هر کدامشان میتوانم مدتی استراحت کنم و بعد به حال برگردم. دیروز مراقب...
-
نوشته 382 (خودت را بزن به کوچه ی علی چپ که ایرانی نیستی)
پنجشنبه 16 اردیبهشت 1389 22:44
باید به ایرانی های عزیزی که همه چیزشان در حد کمال است این نکته را متذکر شد که به ران مرغ در زبان انگلیسی drumstick گفته می شود نه leg. به ویژه خانم های ایرانی، لطفاً وقتی به رستوران های کشورهای خارجی می روید از کلمه ی درست استفاده کنید که برای توضیح دادن ش مجبور نشوید به باسن مبارک بزنید و هزار فکر دیگر در ذهن شان...
-
نوشته 381 (حوریان بهشت، از آن خودتان)
چهارشنبه 8 اردیبهشت 1389 17:32
دلیل این که پاپی بهشت نمی شوم این است که تصور شرایطی لذت بخش تر از زندگی، با وجود همه ی سختی هاش، را ندارم.
-
نوشته 380 (نه به شرایط، نه به فرد نیست)
یکشنبه 29 فروردین 1389 05:19
چون نمی توانیم رک باشیم یا راحت نه بگوییم، شرایطی نامطلوب به ما تحمیل می شود، و چون این شرایط بر تفکرمان تاثیر می گذارد، به دلیل ناراحتی یا عصبانیت، بدترش می کنیم.
-
نوشته 379 (خودتان عنوانی برای این نوشته انتخاب کنید)
پنجشنبه 26 فروردین 1389 08:22
هر روز اتفاقی تو مدرسه می افتد که ارزش نوشتن دارد، البته شاید به نظر من این طور باشد چون سعی می کنم با بچه ها ارتباط برقرار کنم و از درون شان با خبر بشوم. بامزه ترین و تامل برانگیزترین حرفی که شنیده م از پسری سیزده چهارده ساله است که مطالعات سیاسی و مذهبی دارد. او گفت که می خواهد ارتشی جمع کند برای کودتا که دنیا را...
-
نوشته 378 (نخ های نامرئی)
چهارشنبه 18 فروردین 1389 13:35
با ما کاری کرده ند که به تبلیغ کردن کالاشان، با پوشیدن لباس های مارک دار، افتخار کنیم.
-
نوشته 377 (استاد! اون ویرگول رو بذاریم یا نه؟)
سهشنبه 17 فروردین 1389 02:34
پیاژه، روانشناس سوییسی، دو رفتار را در جهت رشد کودک و رسیدن به خلاقیت متصور است: همسان سازی که کودک سعی می کند دنیای اطراف را منطبق با دنیای خود کند. هم سازی که کودک سعی می کند خود را منطبق با دنیای اطراف کند. این دو اگر متعادل جلو بروند فردی متعادل خواهیم داشت، اگر همسان سازی غالب باشد کودک گرایش به بازی دارد و اگر...
-
نوشته 376 (سال نو در بلاد غریب)
چهارشنبه 4 فروردین 1389 05:55
1. عید شده. این جا هم یک خورده باد می وزد و احساس رقیقی از عید در ما به وجود می آید. به جز این دانشگاه می روم. روز اول هم یک خورده آجیل خوردم. 2. باید برج های دو قلو را در عید ببینی. مثل پاساژ ونک است. ایرانی ها به هم برخورد می کنند بس که زیادند. این قدر دلار آورده ند که قیمت دلار تقریباً 10% آمده پایین. دود دورو دود...
-
نوشته 375 (کدام ترن به kl sentral می رود)
شنبه 8 اسفند 1388 04:34
به سختی و بین هل دادن های زیاد مالای ها (همان هایی که به چشم توریست ها خیلی آرامند) سوار اتوبوس دانشگاه UM شدم. هوا بارانی بود و معمولاً روزهای بارانی سرویس شلوغ تر از روزهای عادی است، آن وقت بیا و ببین چطور تو سر و کله ی هم می زنند که بروند بالا. با خودم گفتم چه شانسی آورده ند که جمعیت شان زیاد نیست و چقدر احمقند که...
-
نوشته 374 (نگران با من استاده سحر)
پنجشنبه 22 بهمن 1388 03:46
خنک آن قماربازی که بباخت هر چه بودش بنماند هیچ ش الا، هوس قمار دیگر
-
نوشته 373 (disnostalgia)
جمعه 25 دی 1388 02:30
بی خوابی زده به سرم. از زور بی خوابی به وبلاگ م سر زدم. یک خورده براندازش کردم. بعد هم صفحه ش را بستم. خودم را به هر کاری مشغول کردم نشد. یعنی فکرم می رفت سمت نوشتن. اگر ننویسم باید دوباره تصاویر ایران را نشخوار کنم و با خبرهایی که از اوضاع و احوال ش دارم طعم دل چسبی ندارد. مغزمان مثل دستگاه تصفیه، غم و دردهای یک...