1. وقتی دو فرد با هم ارتباط برقرار میکنند و قراردادی بینشان به وجود میآید، بسته به نوع قرارداد تصمیم و کنشهای جدیدشان محدود میشود. به عنوان مثال زمانی که قرار است برای شام خانه بروید، نمیتوانید به سینما یا پارک بروید مگر این که به خانه زنگ بزنید و قرار جدیدی تعیین کنید. (بحث نتوانستن از دید منطقی است و گرنه میشود به هزار بهانه به سینما یا پارک رفت یا اهمیتی برای کسانی که خانه هستند قائل نشد). اگر فردی بخواهد کارهای ABCDEF را انجام بدهد و با فردی ارتباط برقرار کند که از او بخواهد کار ABCDMN را انجام بدهد و او این قرارداد را بپذیرد، نمیتواند کارهای EF را انجام بدهد. الزام زمانی مطرح است که فرد قرارداد را پذیرفته باشد. میشود به زبان دیگر گفت که در این حالت دیالوگی بین دو نفر شکل میگیرد. اما اگر قراردادی به فرد تحمیل شود، مونولوگ به وجود میآید.
2. زمانی که میخواهید مسیری را انتخاب کنید مسیرهای دیگر را قربانی میکنید. مهم نیست که انتخابتان احساسی یا منطقی باشد اما وقتی میخواهید تعطیلات را به شمال بروید امکان رفتن به جنوب، شرق و غرب را میکشید. به همین دلیل هر چه موضوع مهمتر باشد تصمیمگیری دربارهی آن به وقت و سنجیدن جوانب بیشتری احتیاج دارد.
3. وقتی که رابطهیی را به وجود میآورید اختیار با خودتان است که تصمیم بگیرید آیا محدودیتها به امتیازاتی که رابطه در پی دارد میارزد یا نه؟
4. تمام این مسائل در حالتی اتفاق میافتد که شما قدرت تصمیمگیری و انتخاب دارید. زمانی که در یک اجتماع به دنیا میآیید چطور؟ روابطی به شما تحمیل میشود که احتمالاً برای بقای شما مفید خواهد بود (با خانواده و شاید نزدیکان)، شما می توانید به هر شکلی غذا بخورید اما کم کم که رشد میکنید قوانین به شکل سرسختانهیی خودشان را به شما تحمیل میکنند. زمانی که طرز غذا خوردن درست (اجتماعی) یک نوع است یعنی جلوی بیشمار حالت دیگر خط قرمز کشیده شده.
5. جامعه به ازای امتیازاتی که به شما میدهد نقشی را براتان انتخاب میکند. منظورم از نقش تنها حرفه نیست بلکه کلیهی ملزومات آن، لباس و برخورد و مناسک و مواردی از این دست است. قطعاً در یک جامعهی طبقاتی یک موزهدوز نمیتواند با اشرافزادگان نشست و برخاست کند.
6. از آنجایی که زندگی در اجتماع مزایایی نسبت به زندگی در انزوا دارد، اکثر نیازهای فرد توسط دیگران به نحو احسن تامین میشود (پزشکی که رشتهی تخصصی دارد خیلی بهتر از خود فرد که در حد اطلاعات عمومی پزشکی میداند میتواند او را مداوا کند و تخصصی شدن مشاغل گام بزرگی در پیشرفتشان بوده است تا زمانی که فرد باید تمام نیازهای خود و خانوادهش را تامین میکرد)، فرد موظف است که نیازهای دیگران را برآورده کند تا از اجتماعی زندگی کردن استفاده کند، این نیازها صرفاً فیزیکی و مادی نیست بلکه زندگی در اجتماع نیازهای روحی مرتبط با جمع را مانند تایید شدن، احترام و شخصیت داشتن، به وجود میآورد. او ملزم به رعایت قوانین میشود.
7. البته شما این آزادی را دارید که در میان نقشها انتخاب کنید، حتی اگر قدرت داشته باشید میتوانید وارد قسمتهای ممنوعه بشوید و به کاری که دوست دارید بپردازید اما قطعاً هزینهی بیشتری را خواهید پرداخت، ممکن است به قیمت طرد یا حتی محکومیت و مجازات باشد.
8. ممکن است کار به جایی برسد که قوانین علیه مولفههای وجودی یک فرد عمل کنند طوری که تحمل آن سخت و در برخی شرایط غیر ممکن شود. سوالی که مطرح میشود این است: انسان مقدم است یا قوانین؟ به عبارت دیگر چرا نباید به جای تغییر انسانها قوانین را تغییر داد؟ آیا قوانین به وجود آمدهند که انسانها راحت کنار هم زندگی کنند یا انسانها موجوداتی هستند که باید تابع هر قانونی باشند؟
9. بحث مهمی را که باید در این بخش باز کرد نحوهی انتقال قانون به مردم است. این امر از دو راه امکانپذیر است: آموزش و اجبار. انسان میتواند هر عقیدهیی را بپذیرد (البته شرایط میتواند تاثیر در پذیرش یا اجرای آن داشته باشد)، به شرطی که از کودکی به شیوهی درست آموزش دیده باشد. آدمکشان حسن صباح (واژهی assassination به معنی آدمکشی و ترور از کلمهی حشاشین گرفته شده) در راستای شیوهی حکومتی رهبرشان به درستی آموزش دیده بودند که قوانین اجتماعشان و وظایفشان را به خوبی انجام میدادند، هر چند که این آموزش از دید ما میتواند غیر انسانی و نادرست باشد. به عنوان مثال اگر کودکی یاد بگیرد که نباید دروغ بگوید ولی پدرش به او میگوید بگو بابا خونه نیست، از این حرکت پدر دروغگویی را یاد میگیرد یا حاکمی که سادهزیستی را تشویق میکند ولی خودش یا اطرافیانش زندگی غرق در تجمل دارند قطعاً نمیتواند الگوی خوبی برای آموزش باشد. آموزش و پرورش وظیفهیی جز ساختن وجه اجتماعی کودک ندارد.
10. حتی محدودیتهایی که برای رفتارهای فردی در برخی از جوامع قائل میشوند به این دلیل است که با بروز آن رفتارها فرد بازدهی اجتماعی کمتری خواهد داشت، به عنوان مثال تصویری که از معتاد ساخته شده و قوانینی که برای جلوگیری از مصرف مواد مخدر وضع میشود.
11. نکتهی لازم به ذکر این است که در جامعه قوانین حداقل منافع گروهی ولو شده یک نفر را تامین میکند، و گرنه قانونی که به ضرر همه باشد، قطعاً تغییر خواهد کرد. (ممکن است اجرای قانونی به ضرر همه باشد ولی نفس تغییر دادن آن ضرر بزرگتری را متوجه گروهی خاص کند، در این حالت هم قانون حتی با ضرر به نفع عدهیی خاص عمل میکند)
12. بنابراین اگر گروهی که قانون به ضررشان است بخواهند تغییری در قانون به وجود بیاورند، درگیری به وجود میآید زیرا کسانی که منافعشان به خطر میافتد حاضر نیستند به راحتی کنار بکشند. پارچهی وسط طناب سهم گروهی میشود که قدرت بیشتر دارد.
13. نکتهی مهم در مواردی که مطرح شد وجود قانون است. طناب کشی هم طبق قوانین خودش انجام میشود. حالا فرض کنیم که یک نفر از دستهی اول بیاید و افراد دستهی دوم را از طناب جدا کند، برای افزایش تاثیر فرض کنیم با چاقو، تا گروهشان مسابقه را ببرد. در این صورت قانون طناب کشی نقض میشود پس میتوان گفت شرایط بیقانون است.
14. تفاوت بین قدرت مطلق و خودکامه در همین جاست: قدرت مطلق آزادی مطلق دارد که هر قانونی بگذارد اما قانون را اجرا میکند و از قانون فراتر نمیرود اما قدرت خودکامه قانون را زیر پا میگذارد.
15. زمانی که قانون وجود ندارد دیالوگی رخ نمیدهد و نمیتوان انتظار برخورد مسالمتآمیز داشت. منظور از نبود قانون نبود نوشتهیی که قانون نامیده میشود نیست. حاکمیت در بالاترین سطح جامعه است. زمانی حاکمیت قانون وجود دارد که بالاتر از همه باشد اما وقتی شخصیتی فراقانونی وجود داشته باشد، قانون اعتبار خودش را به عنوان حاکم از دست میدهد. بنابراین هر کس به نوعی خودش را مجاز میداند که قانون را بشکند. به قول سعدی اگر ز باغ رعیت ملک خورد سیبی/ برآورند غلامان او درخت از بیخ
16. در این نوشته به آزادی انتخاب و الزام پس از انتخاب، واکنش به قوانینی که در انتخاب آن نقش نداشتیم، روشهای برخورد با قانون و اعمال قانون و در نهایت به شرایط بیقانونی رسیدیم. در نوشتهی بعد به بررسی شرایط ایران خواهیم پرداخت.