تو خیابان دوتا دختر پشت سرم می آمدند و دست هم را گرفته بودند -نمی دانم چرا فکر می کنم دست هم را گرفته بودند-
اولی به دومی می گفت آره به م گفت اهل لاس وگاسه.
دومی گفت می دونم کجاست. یه جاییه مثل شمال که همه واسه عشق و حال می رن.
اولی گفت اِ... نمی دونستم.
دومی گفت چند سالشه؟
اولی گفت سن ش زیاد نبود. هم سن خودمه شایدم نوزده بیست ساله.
از نگاه افرادی که از روبرو می آمدند می شد حدس زد که ظاهر متعارفی نداشتند -بهت و چشم چرانی با هم تو نگاه شان بود-
همین طور حرف می زدند ولی دیگر من رفته بودم.