بطری های شناور در دریا

نه، هیچ کس چنین خطری را به چنان خاطره یی تاب نیاورد از آن که خیال خوبی ها درمان بدی ها نیست بلکه صدچندان بر زشتی آنها می افزاید

بطری های شناور در دریا

نه، هیچ کس چنین خطری را به چنان خاطره یی تاب نیاورد از آن که خیال خوبی ها درمان بدی ها نیست بلکه صدچندان بر زشتی آنها می افزاید

نوشته ۱۰۰ (مروید از راهی که روندگان بسیار دارد)

برای تفکیک عوام و خواص از هم باید تعریفی از هرکدام داشته باشیم ولی پیش از آن باید بگویم که عام بودن برآیند کنش­هایی ست که می­تواند در قالب عام یا خاص طبقه بندی شود. در واقع کنش­ها هستند که عام یا خاص می­شوند. چه معیاری می­تواند باعث این طبقه بندی­شود؟

یک کنش در بدو پیدایش خاص است و به اندازه­ی تاثیری که روی دیگران می­گذارد، مقبولیت پیدا می­کند و وقتی اکثر افراد آن را به کار ببرند عام می­شود. به نظر شما این تعریف کامل است؟ این وسط حلقه­ی ناپیدایی­ست که می­­خواهم دست روی آن بگذارم و از دل این فرآیند بیرون بکشم: تقلید.

تقلید زمانی اتفاق می­افتد که مغز داده­ی جدید را بدون پردازش مورد استفاده قرار دهد که متاسفانه در جامعه­ی ما به شدت رواج دارد. درباره­ی مصادیق بی­فکری نوشته بودم و تقلید هم جزوی از آن است. ما می­توانیم رفتار فردی را تکرار کنیم ولی خودمان درباره­ش فکر کنیم و آن را با توجه به خصوصیات و شرایط خودمان اجرا کنیم که در نهایت تاثیرپذیری نامیده می­شود. راه تشخیص این که فردی تقلید می­کند یا تاثیر گرفته ساده است. از او درباره­ی کنشی که انجام داده بپرسید، اگر دلیلی ارائه داد که همه ارائه می­دهند، چرایی دلیل را بپرسید و اگر باز هم دلیل بر مبنای اجتماع بود سوال را ادامه بدهید. اگر به حرفی رسید که دانستید از خودش است که تقلید نیست ولی اگر به نمی­دانم یا همه اینو می­گن یا جواب­هایی از این دست رسیدید، کنش او تقلید است.

هنوز ما به افراد عام و خاص نرسیدیم. دقت کنید با این تعریف افرادی هم که هنرمند نیستند و با تقلید رفتار آن­ها می­خواهند در گروه­ هنرمندان قرار بگیرند جزو عوام حساب می­شوند.

در این مرحله کار ما به ظاهر سخت شد زیرا کنش با توجه به فرد مشخص می­شود و ابزار ما در تعیین عوام و خواص بی­فکری و تقلید است اما این نوع نگاه باعث می­شود فرای معیارهای جامعه برای تعیین عوام و خواص به عاملی کلیدی­تر برسیم که در این صورت خیلی از افرادی را که در گروه­های به ظاهر خاص طبقه­بندی می­شوند بیرون بکشیم و بگوییم شما جزو این دسته نیستید و با همین نوع نگاه دسته­ی خاص را از آسیب­های احتمالی که ورود افراد عامی به آن وارد می­کند پاک کنیم.

بنابراین آن­چه ما را دچار شبهه می­کند که تعریف اکثریت را به عنوان عوام بپذیریم، رواج بی­فکری و سخت بودن مطالعه و تحقیق و تفکر است و چون بی­فکری در اکثریت است، تعریف را برپایه­ی تعداد و در شکل طبقه­بندی شده در قالب گروه­هایی که فرد در آن­ها هویت پیدا می­کند، انجام می­دهیم.

نمی­خواهم باز درباره­­ی فکر کردن و سنگینی آن و سبکی بی­خیالی صحبت کنم. دلیل پیش کشیدن این بحث حرف یکی از آشنایان بود درباره­ی هنرمند که می­گفت من افتخار می­کنم که عامی هستم. –شازده خانوم هم مثالی بر این مدعا آورد-. او دروغ نمی­گفت ولی می­خواست فروتنی کند و چون عامی بود فرق مردمی بودن و عامی بودن را نمی­دانست. تمام رفتارهاش و افکارش. البته کتاب­های مبتذل نمی­خواند ولی کتاب­هایی می­خواند که در قشر فرهنگی متداول است، بدون این که درباره­شان فکر کند. انگار کتاب یک جور مد است. در واقع این تقلید او را وارد دسته­ی عوام می­کند. باید تاکید کنم که یک فرد خاص الزاماً تحصیل کرده و یا حتی کتاب­خوان نیست. شاید آن فرد می­خواست همین را بگوید ولی نمی­دانست چطور. او با این حرف خودش را وارد جرگه­ی کسانی کرد که فکر نمی­کنند و من­هم ساکت ماندم و به حرف­ش گوش دادم چون نمی­خواستم احساسات­ش را جری کنم. عامی بود، بگذار باشد. چیزی که در این کشور داریم عوام است آن­هم به صورت کیلویی.

همه­ی ما کنش­هایی داریم که می­توان آن­ها را در طبقه­ی عوام جا داد ولی مهم برآیند کنش­هاست که در کدام دسته طبقه­بندی شود. هر روز اتفاقی می­افتد که وقتی به­ش فکر می­کنم به بی­فکری می­رسم. بگذارید یک چیزی را درباره­ی خودم روشن کنم. فکر کنم یکی از نوشته­هام این بود: "آدم باهوش بد را به احمق خوب ترجیح می­دهم."

کسی که فکر کند، استنتاج کند و به نتیجه­یی برسد چه همان موقع به­ش ثابت شود که نتیجه­ش غلط است یا بعداً بیش­تر –هزاران بار بیش­تر- از کسی ارزش دارد که کاری انجام می­دهد از روی بی­فکری.

در تاریخ هنر اگر نگاه کنید -همه­ی هنرها- هیچ هنرمندی یا دانشمندی نبوده که عام باشد. چون افراد ماندگار با چیزی منحصر به فرد آمده­اند که آن را با فکر زیاد به دست آورده­ند. شاید در لحظه­یی بوده که به نظر الهام بیاید ولی این استمرار فکر روی موضوع به صورت ناخودآگاه است که در لحظه­یی بی اختیار به جواب می­رسد. در علم هم این اتفاق می­افتد. اما هنرمندی که مردمی بوده، یعنی زیر و بم مردم را شناخته و درباره­شان فکر کرده و آن را در قالب اثری هنری ارائه داده.

آن آشنا آدم خوبی بود ولی بیش­تر از آن که کاری کند دوست داشت حرف بزند، دوست نداشت فکر کند. خب هر کس یک جور است دیگر.

نظرات 3 + ارسال نظر
someone چهارشنبه 19 اردیبهشت 1386 ساعت 08:42 ق.ظ http://yaveh-gooyan.blogsky.com

سلام
موفق باشی دوست من

وب گستران چهارشنبه 19 اردیبهشت 1386 ساعت 09:24 ق.ظ http://axkhaneh.com

سلام
ما بچه های گروه وب گستران سایتی رو راه اندازی کردیم به نام عکس خانه ، که شما می تونید عکسهاتون رو به این سایت ارسال کنید و در وبلاگتون به نمایش در بیارید.
یک سری به ما بزنید .

www.axkhaneh.com

الاخون دوشنبه 1 مرداد 1386 ساعت 12:28 ب.ظ

چرا هر موقع فکرم میره سراغ یه موضوعی میام سر به بلاگت میزنم همون موضوع باز می شه الان یه متن تو بلاگم گذاشتم که قدیمی بود ولی موضوعش با این یکی.
تو هنرمندانه موشکافی می کنی از همون پاراگراف اول اعتماد ادم جلب میشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد