همهش از آن شبی شروع شد
که از خوابهامان عکس گرفتیم
و چسباندیمشان
به دیوار اتاق
روی در کمد
زیر شیشهی میز تحریر
بالای تختخواب
مرد دستهاش گرمِ مرگ بود
و این اتفاق خراب شده از ترکهای دیوار جان میگرفت
حتی کنج هم دهان باز کرده بود؛
میخندید
همهش از شعرهای من شروع شد
و از شفافیت لبخندت
با عکسهایی که رویامان در چشمهاشان فاش بود
ترس حملهی دیوار در پشتشان
صدای به هم خوردن درهای کمد در گوششان
چسبهای ضربدری روی شیشهی میز تحریر بر لبهاشان
مرد از عکسی نیمسوخته پرید بیرون
با پای چوبی و صورتی که داد میزد "ببینین، من هم آدمم"
گردنبندی از چشم در گردنش
تاجی از چشم بر سرش
دستبندی از چشم دور دستش
گور بابای گودو
از دور دست صدای باد میآمد که فریاد را میبلعید
جان به لبمان رسانده بود، مرد
بوسیدمت
سرت را گذاشتم رو سینهم که نبینی چنگ انداخته به موهای دخترک خواب دیشبمان و دارد باهاش میرقصد
تتق تتق تتتق تتق تتق تتتق
غرژ غروژ غرژ غروژ
جنگ پای چوبی بود و چوب کف اتاق و فریادِ "تو رو خدا، نه" ِ دخترک در گلو گیر کرده بود.
ترکهای دیوار عمق میگرفت
دیگر ماه را میتوانستم ببینم که داشت آب میشد
غرقِ عرق بود مرد و میخندید و
دخترک
بیهوش در دستهاش میچرخید دور اتاق
خانه داشت خراب میشد...
ترک کمر دیوار را دور زده بود
مرد دستهاش به دور دخترک
حالا از ماه هلال مانده و
از ما..................
تبریک
نگفته بودی ذوق شعر هم داری.
دوباره میخونم و نظرم رو میگم
salam khobi
عجیبه !!! ولی آخرش جذاب, نه ,جالب انگیز تموم شده همین
نمیدونم چرا ولی این شعرو که خوندم یه جوری شدم ولی قبلی نه تجسمش قشنگه