به یکی از دوستهام قول دادم دربارهی احساسات بنویسم و ارتباط برقرار کردن نوشتههای احساسی با مخاطب.
در مورد احساسات در نوشتههای قبل به طور مفصل صحبت کردهام و فقط در این جا باید ذکر کنم احساس پیام غریزه است.
در هر ارتباطی بین دو یا چند نفر سهمی از پیام منتقل شده توسط احساس انجام میشود و روانشناسی ارتباطات معتقد است که بخش عمده و تاثیرگذار توسط احساس انجام میگیرد. یک لبخند، یک فشار دست و کنش ساده، میتواند تاثیری چند برابر یک موعظه یا رسالهی اخلاقی داشته باشد. البته همین امر کار را سخت میکند، چون اگر آن کنش از ته قلب انجام نشود، ناخودآگاه فرد مقابل متوجه شده و در او دافعه به وجود میآید. همهی این نمونهها نشاندهندهی پیچیده بودن کار در زمینهی احساس و پیشبینی ناپذیر بودن آن است.
با توجه به موارد فوق، اگر فردی بخواهد با مخاطب خود در قالب نوشتهای احساسی ارتباط برقرار کند، به نوعی آنها را محدود به کسانی میکند که درکش کردهاند یا برای این که ناامیدش نکنند، نوشتههاش را میخوانند و هر از گاهی نظر میدهند.
در بحث احساسات عامل مهمی وجود دارد به نام سمپاتی. اگر ما با فردی همدردی نکنیم یا درکی از احساسش نداشته باشیم، همهش برامان مسخره و خندهدار خواهد بود. برگسون در کتاب خنده به همین نکته به عنوان یکی از عوامل به وجود آمدن کمدی اشاره میکند. دلقک زمانی کارش از رونق میافتد که مردم براش دل بسوزانند.
مثلاً کسی که درکی از عشق ندارد یا درکش از عشق کاملاً متفاوت با فرد دیگر است ممکن است احساس فرد دوم براش مضحک یا رمانتیک و یا خیلی خشک و انعطاف ناپذیر باشد.
در اینجا بحث مخاطب مطرح میشود. ممکن است نویسندهیی بگوید که من فقط برای خودم یا برای دوستهام مینویسم که همدیگر را درک میکنیم. در این صورت میتواند این نکته را توضیح دهد که مخاطبی بیگانه وقتش را هدر ندهد و دنیایی را که به آن آگاهی ندارد با نظر خودش دچار آشفتگی نکند. اما زمانی که نویسنده یا شاعر اثرش را در معرض دید عموم قرار میدهد باید به نوعی به امکانات و ظرفیتهای بالاتر زبانی مسلط باشد تا مخاطب بیشتری با اثر ارتباط برقرار کند. کسی که برای یک مهمانی تدارک میبیند با پختن غذاهای خوشمزه، میخواهد تواناییش را در پذیرایی نشان دهد. او بهترین امکانات و بیشترین وقت را میگذارد که دیگران از شام لذت ببرند.
مثلاً در شعر آیدا در آینه، نیاز شاملو به آیدا بیداد میکند، از هر خطش میتوان شور عشق را مشاهده کرد و لذت یک عشق را در مخاطب به وضوح میتوان دید.
اگر شاعری آماتور مثل من بود که خیلی احساساتی شده باشد، احتمالاً میگفت: دوست دارم لبای خوشگلتو ببوسم، جیگر!
این حرف را هر عاشقی ممکن است به معشوقش بگوید و هنر – به مثابه اتفاقی فرای واقعیت- در آن رخ نمیدهد اما شاملو با امکانات زبانی گسترده و درک عمیق از مفاهیم انسانی موقعیت خودش را به یک احساس همگانی و مفهومی بالاتر پیوند میزند –به نظر من مفهوم زمانی با ارزشتر از زندگی روزمره است که با تفکر و آموزش بتوان به آن رسید در غیر این صورت خود زندگی به عنوان مبنای قضاوت قرار میگیرد-.
لبانت به ظرافت شعر
شهوانیترین بوسهها را به شرمی چنان مبدل میکند
که جاندار غارنشین از آن سود میجوید
تا به صورت انسان درآید.
عامل محرک در این قطعه از شعر ایماژ بسیار قوی و تاثیرگذار است. تاثیر بوسه بر تکامل انسان که در پس آن تاثیر عشق در تکامل انسان را تداعی میکند. بنابراین بسامد هر کلمه کلمهیی دیگر را به ذهن متبادر میکند و در این سیر، قدرت کلمات برای کسی که چنین نیازی را درک کرده، معنی عمیقتری از عشق میدهد و او را به نگاه وسیعتری میرساند: درست است که عشق با نیاز جسمی آغاز میشود اما اگر به هماهنگی دو روح نرسد، به اوج لذت و تکامل نخواهد رسید.
در این جا شاعر فقط قصد تحریک احساسات مخاطب را ندارد بلکه دارد روی شعور و قوهی تفکرش هم تاثیر میگذارد و این امر با تسلط بینظیر بر امکانات زبانی و تیزبینی در دنیای اطراف بهدست میآید.
نوشتن از احساسات خیلی خوب است ولی احساسی نوشتن نه. ما میتوانیم احساساتمان را به گونهای نشان دهیم که مخاطب احساس راحتی کند. نپوشاندن احساسات با کلمات مانند برهنه بیرون آمدن تو ذوق میزند – فرد فقط میتواند به جزیرهی لختیها برود که همدیگر را میفهمند-.
در پایان بخش دیگری از آیدا در آینه را مینویسم:
چشمانت راز آتش است
و عشقت پیروزی آدمیست هنگامی که به جنگ تقدیر میشتابد.