بطری های شناور در دریا

نه، هیچ کس چنین خطری را به چنان خاطره یی تاب نیاورد از آن که خیال خوبی ها درمان بدی ها نیست بلکه صدچندان بر زشتی آنها می افزاید

بطری های شناور در دریا

نه، هیچ کس چنین خطری را به چنان خاطره یی تاب نیاورد از آن که خیال خوبی ها درمان بدی ها نیست بلکه صدچندان بر زشتی آنها می افزاید

نوشته ۱۰۳ (کوه با نخستین سنگ ها آغاز می شود انسان با نخستین درد)

به یکی از دوست­هام قول دادم درباره­ی احساسات بنویسم و ارتباط برقرار کردن نوشته­های احساسی با مخاطب.

در مورد احساسات در نوشته­های قبل به طور مفصل صحبت کرده­ام و فقط در این جا باید ذکر کنم احساس پیام غریزه است.

در هر ارتباطی بین دو یا چند نفر سهمی از پیام منتقل شده توسط احساس انجام می­شود و روانشناسی ارتباطات معتقد است که بخش عمده­ و تاثیرگذار توسط احساس انجام می­گیرد. یک لبخند، یک فشار دست و کنش ساده، می­تواند تاثیری چند برابر یک موعظه یا رساله­ی اخلاقی داشته باشد. البته همین امر کار را سخت می­کند، چون اگر آن کنش از ته قلب انجام نشود، ناخودآگاه فرد مقابل متوجه شده و در او دافعه به وجود می­آید. همه­ی این نمونه­ها نشان­دهنده­ی پیچیده بودن کار در زمینه­ی احساس و پیش­بینی ناپذیر بودن آن است.

با توجه به موارد فوق، اگر فردی بخواهد با مخاطب خود در قالب نوشته­ای احساسی ارتباط برقرار کند، به نوعی آن­ها را محدود به کسانی می­کند که درک­ش کرده­اند یا برای این که ناامیدش نکنند، نوشته­هاش را می­خوانند و هر از گاهی نظر می­دهند.

در بحث احساسات عامل مهمی وجود دارد به نام سمپاتی. اگر ما با فردی همدردی نکنیم یا درکی از احساس­ش نداشته باشیم، همه­ش برامان مسخره و خنده­دار خواهد بود. برگسون در کتاب خنده به همین نکته به عنوان یکی از عوامل به وجود آمدن کمدی اشاره می­کند. دلقک زمانی کارش از رونق می­افتد که مردم براش دل بسوزانند.

مثلاً کسی که درکی از عشق ندارد یا درک­ش از عشق کاملاً متفاوت با فرد دیگر است ممکن است احساس فرد دوم براش مضحک یا رمانتیک و یا خیلی خشک و انعطاف ناپذیر باشد.

در این­جا بحث مخاطب مطرح می­شود. ممکن است نویسنده­یی بگوید که من فقط برای خودم یا برای دوست­هام می­نویسم که همدیگر را درک می­کنیم. در این صورت می­تواند این نکته را توضیح دهد که مخاطبی بیگانه وقت­ش را هدر ندهد و دنیایی را که به آن آگاهی ندارد با نظر خودش دچار آشفتگی نکند. اما زمانی که نویسنده یا شاعر اثرش را در معرض دید عموم قرار می­دهد باید به نوعی به امکانات و ظرفیت­های بالاتر زبانی مسلط باشد تا مخاطب بیش­تری با اثر ارتباط برقرار کند. کسی که برای یک مهمانی تدارک می­بیند با پختن غذاهای خوشمزه، می­خواهد توانایی­ش را در پذیرایی نشان دهد. او به­ترین امکانات و بیش­ترین وقت را می­گذارد که دیگران از شام لذت ببرند.

مثلاً در شعر آیدا در آینه، نیاز شاملو به آیدا بیداد می­کند، از هر خط­ش می­توان شور عشق را مشاهده کرد و لذت یک عشق را در مخاطب به وضوح می­توان دید.

اگر شاعری آماتور مثل من بود که خیلی احساساتی شده باشد، احتمالاً می­گفت: دوست دارم لبای خوشگلتو ببوسم، جیگر!

این حرف را هر عاشقی ممکن است به معشوق­ش بگوید و هنر – به مثابه اتفاقی فرای واقعیت- در آن رخ نمی­دهد اما شاملو با امکانات زبانی گسترده و درک عمیق از مفاهیم انسانی موقعیت خودش را به یک احساس همگانی و مفهومی بالاتر پیوند می­زند –به نظر من مفهوم زمانی با ارزش­تر از زندگی روزمره است که با تفکر و آموزش بتوان به آن رسید در غیر این صورت خود زندگی به عنوان مبنای قضاوت قرار می­گیرد-.

لبانت به ظرافت شعر

شهوانی­ترین بوسه­ها را به شرمی چنان مبدل می­کند

که جاندار غارنشین از آن سود می­جوید

تا به صورت انسان درآید.

عامل محرک در این قطعه از شعر ایماژ بسیار قوی و تاثیرگذار است. تاثیر بوسه بر تکامل انسان که در پس آن تاثیر عشق در تکامل انسان را تداعی می­کند. بنابراین بسامد هر کلمه کلمه­یی دیگر را به ذهن متبادر می­کند و در این سیر، قدرت کلمات برای کسی که چنین نیازی را درک کرده، معنی عمیق­­تری از عشق می­دهد و او را به نگاه وسیع­تری می­رساند: درست است که عشق با نیاز جسمی آغاز می­شود اما اگر به هماهنگی دو روح نرسد، به اوج لذت و تکامل نخواهد رسید.

در این جا شاعر فقط قصد تحریک احساسات مخاطب را ندارد بلکه دارد روی شعور و قوه­­ی تفکرش هم تاثیر می­گذارد و این امر با تسلط بی­نظیر بر امکانات زبانی و تیزبینی در دنیای اطراف به­دست می­آید.

نوشتن از احساسات خیلی خوب است ولی احساسی نوشتن نه. ما می­توانیم احساسات­مان را به گونه­ای نشان دهیم که مخاطب احساس راحتی کند. نپوشاندن احساسات با کلمات مانند برهنه بیرون آمدن تو ذوق می­زند – فرد فقط می­تواند به جزیره­ی لختی­ها برود که همدیگر را می­فهمند-.

در پایان بخش دیگری از آیدا در آینه را می­نویسم:

چشمانت راز آتش است

و عشقت پیروزی آدمی­ست هنگامی که به جنگ تقدیر می­شتابد.