زندگی در پیش رو، روایت پسری مسلمان به نام محمد است از زندگی با رزا خانم و ماجرای فرسودگی و تحلیل رفتن تدریجیش. این روایت با اطلاع از این که رزا خانم زمانی فاحشه بوده و از آشوویتس جان سالم به در برده و الان که پیر شده فرزندان زنان فاحشه را مخفیانه بزرگ میکند که قانون از چنگشان در نیاورد، پیچیده تر و در عین حال جذابتر میشود.
در این داستان هر چند محمد به دنیای پیرامون سرک میکشد اما عمدهی روایتش از رابطهش با رزا خانم و نحوهی زندگیشان است. راطهی این دو فراتر از پرستار و کودک حرامزاده است، محمد با این که گاهی از رزا خانم شکایت میکند، زشت خطابش میکند و یا از ادا و اطوارش احساس دلزدگی میکند، اما عمیقاً دوستش دارد و رزا خانم هم برای این که محمد او را زودتر ترک نکند سن او را چهار سال کم میکند.
در این داستان درونیات محمد نیز جالب توجه است، او نسبت به دنیای اطراف دید تیره و آمیخته با ترس و تنهایی دارد و احساس حقارت ناشی از وضع اجتماعیش او را به سمت دله دزدی سوق میدهد (او حاضر است به خاطر دزدی پس گردنی بخورد ولی دیگران ببینندش). او در خیال خود زندگی میکند و جالب این که رزا خانم هم خیالات او را باور میکند. یکی از قسمتهای جالب این کتاب جایی ست که محمد چتری دارد به نام آرتور و آن را به صورت آدم در میآورد و بهش لباس میپوشاند و شبها با او میخوابد اما زمانی که لباسهایش در ماجرای فرار کنده میشود و برهنه میشود رزا خانم به محمد اجازه نمیدهد با چتر بخوابد!
زندگی مسالمت آمیز یک پسر مسلمان و پیرزن یهودی یکی از نکاتی ست که نویسنده با اشارههایی سرسری و غیر مستقیم به آن پرداخته. در این رابطه عشق ورای مذهب و قومیت آمده است.
المانهایی که نویسنده برای شناساندن شخصیت به ما مورد استفاده قرار میدهد در نوع خود جالب است. رزا خانم عکس هیتلر را همیشه با خود داشت و حتی دم مرگ هم وقتی به او نگاه میکرد دگرگون میشد و معلوم نمیشود این دگرگونی از جنس آرامش است یا شوق زنده ماندن.
زندگی در پیش رو را به جرئت میتوان قویترین اثر رومن گاری دانست. او با این کار دومین جایزهی گنکور را میبرد (این جایزه در فرانسه به هر نویسنده تنها یک بار داده میشود) و جواب منتقدینی را که ادعا میکردند به تکرار رسیده است میدهد. او این داستان را با نام امیل آژار چاپ میکند و زمانی که جایزه را میبرد منتقدین متوجه میشوند که چه کلاهی بر سرشان رفته.
زیبایی این اثر در روایت ساده و در عین حال پیچیدهی اثر است. داستان از زبان کودکی روایت میشود که دلیلی برای حفظ نظام علی و معلولی و ترتیب توالی اتفاق نمیبیند و آن طور که بخواهد برامان حرف میزند ولی این پراکندگی به شیرینی و دلنشینی کار اضافه میکند.
شاید این کار از جهاتی به مرگ قسطی نوشتهی سلین پهلو بزند ولی مولفههایی در این کار وجود دارد که هویتی مستقل به آن میبخشد. این داستان تلخی و تیرگی مرگ قسطی را ندارد، فضای کار با کنار هم قرار گرفتن انسانهایی با افکار گوناگون که زندگی را هنوز زیبا میبینند تلطیف میشود.
در پایان جملهیی از کتاب را که در ذهنم مانده میآورم: "وقتی در اطرافتان کسی نست که دوست تان داشته باشد، سر و کلهی چربی پیدا میشود"