بیایید با هم دوباره از دوران کودکی رشد کنیم، از کلاس اول. در آنجا معلم به ما نقاشی و حروف زبان فارسی و ریاضی یاد میداد. او میگفت این حرف "ا" بی کلاه است و این حرف "آ" با کلاه و ما همین طور با دستورهای او جلو میرفتیم. در کلاس اول جایی برای فکر کردن نبود. دوستم تعریف میکند که مادرش بهش دیکته میگفت و او میوه را میوه نوشت و وقتی مادرش غلط گرفت پرسید چرا میوه را با هم مینویسند و میروم را جدا؟ مادرش گفت برو از معلمت بپرس. او از معلمش میپرسد و معلم میگوید چون میوه را همین طور مینویسند. در اینجا من نظر جواب معلم را تا حد زیادی تایید میکنم چون او نمیتوانست برای دوستم از فعل و اسم صحبت کند آنهم در کلاس اول ولی جملهبندی جواب خبر از سیستمی میدهد که ما توش بزرگ شدیم.
یک نگاه سریع به کشورهای خارجی بیندازیم، مرجع این حرفم صحبت استادمان است در کلاس کارآفرینی، میبینیم که آنها به جای این که بیایند ذهن کودک را با منطقی بحث کردن و علت همه چیز را توضیح دادن پرورش بدهند در کلاس اول درسی به نام تخیل دارند. کودک دو ساعت مینشیند و به چیزهایی عجیب و باورنکردنی فکر میکند و نتیجهش والت دیسنی و بیل گیتس و امثال اینها میشود. در حالی که در کشور ما اگر کسی گوشهیی بنشیند و به چیزی فکر کند بر حسب سن یا عاشق است یا کشتیهاش غرق شده و یا خیالباف است و کلاً هر انگی میزنند غیرِ این که دارد فکر میکند. قبلاً هم گفته بودم در سیستم زندگی ما و فرهنگمان حتی در ادبیات عقل و علم مذموم است! منظورم این نیست که ما اشارهها و روایاتی دربارهی ارزش علم نداریم، بلکه اصلاً آنها را در زندگیمان به حساب نمیآوریم. زندگی ما دودوتا چهارتای تجاری و محافظهکارانه دارد. ما میدانیم یک ساعت تفکر بهتر از هفتاد سال عبادت است ولی نشنیدهایم یا نگفتهند کسی در آن دنیا با تفکر میرود بهشت. بنابراین هفتاد سال عبادت خیلی مهمتر میشود!
بهتر است همین جا به تفاوت یادگیری و فهمیدن اشاره کنم. یادگیری ورود داده به مغز بدون پردازش است و فهمیدن یعنی پردازش داده ها و تبدیل آن به اطلاعات. مهمترین مشخصه یادگیری تقلید است و متاسفانه بسیاری از اطلاعات ذهنی ما پردازشی روش صورت نگرفته. فرض کنید تو کلاس هستید و استاد مبحثی را توضیح میدهد، اگر بعد کلاس از شما بخواهد درس را ارائه کنید و شما بروید و هر چه او گفته مو به مو تحویل بدهید یعنی آن درس را نفهمیدهید. فهمیدن رنگ و بوی شخص را به اطلاعات میدهد و فرد از فرهنگ خودش در بازسازی و تکمیل دادهها استفاده میکند.
همینطور که بزرگ میشویم میبینیم که همهی درسهامان حفظی است و هیچ تحلیلی نمیتوانیم بکنیم. به جای این که عوامل شکست یزدگرد را در جنگ با مسلمانها تحلیل کنیم، هر چی تو کتاب نوشتهند را واو به واو باید حفظ کنیم و تحویل بدهیم. همین بلا به شکل فاجعه آمیز سر ریاضی میآید. از یک طرف ضعف معلم در انتقال ریاضی، یک نفر به او یاد داده که ریاضی همین چهارتا فرمول و مسئله است و او هم همین کار را میکند، و از طرف دیگر سخت بودن این درس، واقعاً براش باید انرژی گذاشت، و حواسپرتی دانشآموز باعث میشود که مطلب منتقل نشود و تنها راه باقیمانده برای یاد گرفتن حل چند مثال است و دانش آموز فکر میکند همهی مبحث در همین مثالها خلاصه میشود و کافی است صورت مسئله عوض شود که او مثل خر در گل بماند. بنابر این دانشآموز میرود و گام به گام میگیرد و مسائل متنوعی حل میکند ولی روش حل مسئله را یاد نمیگیرد یا مهمتر از آن روش فکر کردن به مسئله را که بعداً در شرایطی که با مسئلهیی مواجه شد بتواند حلش کند. این میشود که در دانشگاه با ادامهی این روش دانشجو، که اسمش را باید دانشآموز گذاشت، درس میخواند و مدرک میگیرد و نتیجهش یک مهندس یا دکتر بیسواد میشود. مدرک هم که امروزه از آب خوردن آسانتر میدهند.
درس تخیل را که یادتان است، ما هم داریمش ولی به شکل عقیم. منظورم همان انشایی است که از کتاب انشا برمیداشتیم و یا باباهامان برامان مینوشتند. درسی که میتواند باعث رشد و تقویت دقیق دیدن بشود با چند جملهی کلیشهیی سر و تهش هم میآید. شاید زیباترین مثال در این مورد انشای مجید دربارهی مردهشور بود که آنهم با واکنش خشک و متحجرانهی ناظمش روبهرو شد. همین درست دیدن و دقیق دیدن باعث میشود ما مسائل زندگیمان را با دید بازتری ببینیم. به قول استادمان که میگفت: "مشکل ما اینه نمیتونیم تشخیص بدیم مشکل چیه."
همین دید بازتر باعث میشود که ذهنمان محدود به چهار تعریف نشود و اگر کسی نکتهیی، قانونی و یا حرفی خلاف نظر و باور و عادات ما گفت آن را سریع دفع نکنیم.
از یک سو این فرهنگ به یکی از اصول مذهبی و از سمت دیگر عرفانی برمیگردد. تقلید. در جامعهی ما نه فقط در فروع دین که در همهچیز رد پای تقلید مشاهده میشود. همین که فردی بگوید پدرانمان اینطور بودند یعنی دارد از گذشته تقلید میکند و به این قضیه ارتجاع میگویند. او میتواند استدلال کند ولی اثبات به صرف آوردن چنین جملهیی ارتجاع است.
در فرهنگ عرفانی هم اساس بر پایهی مرشد کاملی است که اگر گفت سجادهت را در شراب بینداز بدون چون و چرا بیندازی. حالا میخواهم بپرسم که چرا باید کاری را بدون تفکر انجام داد و دلیلش را نپرسید. آیا به صرف این که من فردی را قبول دارم دلیل میشود هر کاری او میگوید انجام بدهند. آلمانیها به هیتلر اعتقاد داشتند، فداییان به حسن صباح. نتیجهش را در تاریخ دیدیم. این فرهنگ تقلید از هر نوع و به هر شکل جایز نیست. بحث ارجاع به متخصص را نمیخواهد پیش بکشیم چون این دو مقوله از دو جنس متفاوتند. در آنجا بحث مشورت است. حتی یک پزشک هم نمیتواند به زور دارویی برای بیمار تجویز کند. پیدایش پزشک به این صورت بود که افرادی در زمینهی سلامت افراد کار میکردند و دیگران هنگام بیماری ازشان مشورت میخواستند و بر حسب اعتمادی که به فرد داشتند دستورها و راهنماییهاش را گوش میدادند. در اینجا همانطور که میبینید بحث تقلید و الزام نیست.
تنها در شرایطی فرد میتواند تقلید کند که در طول کنش به درکی بالاتر برسد و چیزی یاد بگیرد، مثل آموزش هنر که در این صورت باز هم اسمش تقلید نمیشود.
مهمترین پایگاه سیستم تقلید هم در آموزش و پرورش است. جایی که فرد باید خودش را بشناسد، الگوهایی از پیش تعیین شده به او تحمیل میشود و نتیجهش زدگی از درس است و این جاست که نظام آموزش صاحب صفت اجباری میشود که به نظرم نود درصد مشکلات از همین جا ناشی میشود.
تقلید، پایین آوردن شعور یک انسان و دریافتهای او تا حد حیوانهای سیرک است و وقتی میبینیشان مضحک به نظر میرسند. آنها مثل عروسکهای خیمهشب بازی حرفهای دیگران را میگویند و دیگران را پشت خود پنهان میکنند و همهی آسیبها هم به خودشان میرسد.
راستش خواستم اوّل بخوانم. چشمهام مخالفت کردند. این فونتت چرا اینجوریه؟ این همه فونت خوب، کپی کن دیگه.مطلب حیف میشه اینجوری.
خوب و کامل نوشتی. تقلید به یک روال حتی به یک ارزش بدل شده تا جایی که اگه کسی تقلید نکنه عجیب و غیرعادی به نظر میرسه تا حالا این جملات رو شنیدی که همه دارن این کار رو میکنن تو هم یکی مثل همه اینقدر سوال و جواب نداره، یا در خیلی موارد ذهن افراد گنجایش این رو نداره که میشه جور دیگری هم بود و چقدر خوب گفتی که وقتی یه فرد یک چیز رو درک میکنه اون مطلب رو به زبان خودش بیان میکنه رنگ و بوی اون آدم رو میگیره. خیلی عالی بود.
سسسسسسسسسسسسسسسسسلام . چطوری منو پیدا کردید ؟ آره . چقدر قشنگ می نوشتی . یاد دوران جوانیمون بخیر . من همه دوستای اونموقع رو گم کردم . خوصا جان اسمیت رو . آخی چقدر خوشحال شدم . انگار یه دوست قدیمی رو پیدا کرده باشم . راستی دنیای مجازی هم زیاد فرقی با دنیای واقعی نداره .
سلام. منظورم از سوالم خیلی واضح بود! سعی کنید مطلبی بنویسید که ارزش داشته باشه و وقت خوانند رو نگیره. مطلب ۱۱۷ شما زو الان دیگه هر کسی می دونه . یعنی گفتنش می شه تکرار مکررات ( البته جوابی که تو ذهنتون میادو می دونم و رد هم نمی کنم) ولی درکل به نظرم اومد که می خواین فقط یه چیزی نوشته باشین.
این نوشتتون ۱۱۸ و چیزای تو این مایه ها رو خیلی خوب می نویسید یعنی تحلیلتون از مطالب خوبه . به نظرم بیشتر این طور چیزارو تو بلاگتون داشته باشین بهتره.
حق داری که بگی یه نوشته ضعیفه یا قوی ولی مسئله اینه که اگه ما فقط بخوایم بگیم حرفی رو می دونیم پس دیگه لازم نیس بگیم، درست نیست. این جا بحث فرم و نوع نگاه و تقابل و مقایسه مهمه. نمی خوام نوشته مو تفسیر کنم ولی می گم می شه به ساختار و نوع نگاه هم توجه کرد. باز هم از نظرت خیلی ممنونم و روش فکر می کنم. بعد امتحانا درباره ی نقد می نویسم.