بطری های شناور در دریا

نه، هیچ کس چنین خطری را به چنان خاطره یی تاب نیاورد از آن که خیال خوبی ها درمان بدی ها نیست بلکه صدچندان بر زشتی آنها می افزاید

بطری های شناور در دریا

نه، هیچ کس چنین خطری را به چنان خاطره یی تاب نیاورد از آن که خیال خوبی ها درمان بدی ها نیست بلکه صدچندان بر زشتی آنها می افزاید

نوشته ۱۱۸ (خلق را....)

بیایید با هم دوباره از دوران کودکی رشد کنیم، از کلاس اول. در آن­جا معلم به ما نقاشی و حروف زبان فارسی و ریاضی یاد می­داد. او می­گفت این حرف "ا" بی کلاه است و این حرف "آ" با کلاه و ما همین طور با دستورهای او جلو می­رفتیم. در کلاس اول جایی برای فکر کردن نبود. دوست­م تعریف می­کند که مادرش به­ش دیکته می­گفت و او میوه را می­وه نوشت و وقتی مادرش غلط گرفت پرسید چرا میوه را با هم می­نویسند و می­روم را جدا؟ مادرش گفت برو از معلم­ت بپرس. او از معلم­ش می­پرسد و معلم می­گوید چون میوه را همین طور می­نویسند. در این­جا من نظر جواب معلم را تا حد زیادی تایید می­کنم چون او نمی­توانست برای دوست­م از فعل و اسم صحبت کند آن­هم در کلاس اول ولی جمله­بندی جواب خبر از سیستمی می­دهد که ما توش بزرگ شدیم.

یک نگاه سریع به کشورهای خارجی بیندازیم، مرجع این حرف­م صحبت استادمان است در کلاس کارآفرینی، می­بینیم که آن­ها به جای این که بیایند ذهن کودک را با منطقی بحث کردن و علت همه چیز را توضیح دادن پرورش بدهند در کلاس اول درسی به نام تخیل دارند. کودک دو ساعت می­نشیند و به چیزهایی عجیب و باورنکردنی فکر می­کند و نتیجه­ش والت دیسنی و بیل گیتس و امثال این­ها می­شود. در حالی که در کشور ما اگر کسی گوشه­یی بنشیند و به چیزی فکر کند بر حسب سن یا عاشق است یا کشتی­هاش غرق شده و یا خیال­باف است و کلاً هر انگی می­زنند غیرِ این که دارد فکر می­کند. قبلاً هم گفته بودم در سیستم زندگی ما و فرهنگ­مان حتی در ادبیات عقل و علم مذموم است! منظورم این نیست که ما اشاره­ها و روایاتی درباره­ی ارزش علم نداریم، بلکه اصلاً آن­ها را در زندگی­مان به حساب نمی­آوریم. زندگی ما دودوتا چهارتای تجاری و محافظه­کارانه دارد. ما می­دانیم یک ساعت تفکر به­تر از هفتاد سال عبادت است ولی نشنیده­ایم یا نگفته­ند کسی در آن دنیا با تفکر می­رود بهشت. بنابراین هفتاد سال عبادت خیلی مهم­تر می­شود!

به­تر است همین جا به تفاوت یادگیری و فهمیدن اشاره کنم. یادگیری ورود داده به مغز بدون پردازش است و فهمیدن یعنی پردازش داده ها و تبدیل آن به اطلاعات. مهم­ترین مشخصه یادگیری تقلید است و متاسفانه بسیاری از اطلاعات ذهنی ما پردازشی روش صورت نگرفته. فرض کنید تو کلاس هستید و استاد مبحثی را توضیح می­دهد، اگر بعد کلاس از شما بخواهد درس را ارائه کنید و شما بروید و هر چه او گفته مو به مو تحویل بدهید یعنی آن درس را نفهمیده­ید. فهمیدن رنگ و بوی شخص را به اطلاعات می­دهد و فرد از فرهنگ خودش در بازسازی و تکمیل داده­ها استفاده می­کند.

همین­طور که بزرگ می­شویم می­بینیم که همه­­ی درس­هامان حفظی است و هیچ تحلیلی نمی­توانیم بکنیم. به جای این که عوامل شکست یزدگرد را در جنگ با مسلمان­ها تحلیل کنیم، هر چی تو کتاب نوشته­ند را واو به واو باید حفظ کنیم و تحویل بدهیم. همین بلا به شکل فاجعه آمیز سر ریاضی می­­آید. از یک طرف ضعف معلم در انتقال ریاضی، یک نفر به او یاد داده که ریاضی همین چهارتا فرمول و مسئله است و او هم همین کار را می­کند، و از طرف دیگر سخت بودن این درس، واقعاً براش باید انرژی گذاشت، و حواس­پرتی دانش­آموز باعث می­شود که مطلب منتقل نشود و تنها راه باقی­مانده برای یاد گرفتن حل چند مثال است و دانش آموز فکر می­کند همه­ی مبحث در همین مثال­ها خلاصه می­شود و کافی است صورت مسئله عوض شود که او مثل خر در گل بماند. بنابر این دانش­آموز می­رود و گام به گام می­گیرد و مسائل متنوعی حل می­کند ولی روش حل مسئله را یاد نمی­گیرد یا مهم­تر از آن روش فکر کردن به مسئله را که بعداً در شرایطی که با مسئله­یی مواجه شد بتواند حل­ش کند. این می­شود که در دانشگاه با ادامه­ی این روش دانش­جو، که اسم­ش را باید دانش­آموز گذاشت، درس می­­خواند و مدرک می­گیرد و نتیجه­ش یک مهندس یا دکتر بی­سواد می­شود. مدرک هم که امروزه از آب خوردن آسان­­تر می­دهند.

درس تخیل را که یادتان است، ما هم داریم­ش ولی به شکل عقیم. منظورم همان انشایی است که از کتاب انشا برمی­داشتیم و یا باباهامان برامان می­نوشتند. درسی که می­تواند باعث رشد و تقویت دقیق دیدن بشود با چند جمله­ی کلیشه­یی سر و ته­ش هم می­آید. شاید زیباترین مثال در این مورد انشای مجید درباره­ی مرده­شور بود که آن­هم با واکنش خشک و متحجرانه­ی ناظم­ش رو­به­رو شد. همین درست دیدن و دقیق دیدن باعث می­شود ما مسائل زندگی­مان را با دید باز­تری ببینیم. به قول استادمان که می­گفت: "مشکل ما اینه نمی­تونیم تشخیص بدیم مشکل چیه."

همین دید بازتر باعث می­شود که ذهن­مان محدود به چهار تعریف نشود و اگر کسی نکته­یی، قانونی و یا حرفی خلاف نظر و باور و عادات ما گفت آن را سریع دفع نکنیم.

از یک سو این فرهنگ به یکی از اصول مذهبی و از سمت دیگر عرفانی بر­می­گردد. تقلید. در جامعه­ی ما نه فقط در فروع دین که در همه­چیز رد پای تقلید مشاهده می­شود. همین که فردی بگوید پدران­مان این­طور بودند یعنی دارد از گذشته تقلید می­کند و به این قضیه ارتجاع می­گویند. او می­تواند استدلال کند ولی اثبات به صرف آوردن چنین جمله­یی ارتجاع است.

در فرهنگ عرفانی هم اساس بر پایه­ی مرشد کاملی است که اگر گفت سجاده­ت را در شراب بینداز بدون چون و چرا بیندازی. حالا می­­خواهم بپرسم که چرا باید کاری را بدون تفکر انجام داد و دلیل­ش را نپرسید. آیا به صرف این که من فردی را قبول دارم دلیل می­شود هر کاری او می­گوید انجام بدهند. آلمانی­ها به هیتلر اعتقاد داشتند، فداییان به حسن صباح. نتیجه­ش را در تاریخ دیدیم. این فرهنگ تقلید از هر نوع و به هر شکل جایز نیست. بحث ارجاع به متخصص را نمی­خواهد پیش بکشیم چون این دو مقوله از دو جنس متفاوت­ند. در آن­جا بحث مشورت است. حتی یک پزشک هم نمی­تواند به زور دارویی برای بیمار تجویز کند. پیدایش پزشک به این صورت بود که افرادی در زمینه­ی سلامت افراد کار می­کردند و دیگران هنگام بیماری ازشان مشورت می­خواستند و بر حسب اعتمادی که به فرد داشتند دستورها و راهنما­یی­هاش را گوش می­دادند. در این­جا همان­طور که می­بینید بحث تقلید و الزام نیست.

تنها در شرایطی فرد می­تواند تقلید کند که در طول کنش به درکی بالاتر برسد و چیزی یاد بگیرد، مثل آموزش هنر که در این­ صورت باز هم اسم­ش تقلید نمی­شود.

مهم­ترین پایگاه سیستم تقلید هم در آموزش و پرورش است. جایی که فرد باید خودش را بشناسد، الگوهایی از پیش تعیین شده به او تحمیل می­شود و نتیجه­ش زدگی از درس است و این جاست که نظام آموزش صاحب صفت اجباری می­شود که به نظرم نود درصد مشکلات از همین جا ناشی می­شود.

تقلید، پایین آوردن شعور یک انسان و دریافت­های او تا حد حیوان­های سیرک است و وقتی می­بینی­شان مضحک به نظر می­رسند. آن­ها مثل عروسک­های خیمه­شب بازی حرف­های دیگران را می­گویند و دیگران را پشت خود پنهان می­کنند و همه­ی آسیب­ها هم به خودشان می­رسد.

 

نظرات 6 + ارسال نظر
ایماگر یکشنبه 6 خرداد 1386 ساعت 08:50 ق.ظ

راستش خواستم اوّل بخوانم. چشمهام مخالفت کردند. این فونتت چرا اینجوریه؟ این همه فونت خوب، کپی کن دیگه.مطلب حیف میشه اینجوری.

[ بدون نام ] یکشنبه 6 خرداد 1386 ساعت 12:48 ب.ظ

مرجان دوشنبه 7 خرداد 1386 ساعت 02:04 ق.ظ

خوب و کامل نوشتی. تقلید به یک روال حتی به یک ارزش بدل شده تا جایی که اگه کسی تقلید نکنه عجیب و غیرعادی به نظر می‌رسه تا حالا این جملات رو شنیدی که همه دارن این کار رو می‌کنن تو هم یکی مثل همه اینقدر سوال و جواب نداره، یا در خیلی موارد ذهن افراد گنجایش این رو نداره که می‌شه جور دیگری هم بود و چقدر خوب گفتی که وقتی یه فرد یک چیز رو درک می‌کنه اون مطلب رو به زبان خودش بیان می‌کنه رنگ و بوی اون آدم رو می‌گیره. خیلی عالی بود.

جودی آبوت دوشنبه 7 خرداد 1386 ساعت 10:43 ق.ظ http://judy-aaboot.blogfa.com

سسسسسسسسسسسسسسسسسلام . چطوری منو پیدا کردید ؟ آره . چقدر قشنگ می نوشتی . یاد دوران جوانیمون بخیر . من همه دوستای اونموقع رو گم کردم . خوصا جان اسمیت رو . آخی چقدر خوشحال شدم . انگار یه دوست قدیمی رو پیدا کرده باشم . راستی دنیای مجازی هم زیاد فرقی با دنیای واقعی نداره .

سارا دوشنبه 7 خرداد 1386 ساعت 09:09 ب.ظ

سلام. منظورم از سوالم خیلی واضح بود! سعی کنید مطلبی بنویسید که ارزش داشته باشه و وقت خوانند رو نگیره. مطلب ۱۱۷ شما زو الان دیگه هر کسی می دونه . یعنی گفتنش می شه تکرار مکررات ( البته جوابی که تو ذهنتون میادو می دونم و رد هم نمی کنم) ولی درکل به نظرم اومد که می خواین فقط یه چیزی نوشته باشین.
این نوشتتون ۱۱۸ و چیزای تو این مایه ها رو خیلی خوب می نویسید یعنی تحلیلتون از مطالب خوبه . به نظرم بیشتر این طور چیزارو تو بلاگتون داشته باشین بهتره.

نوید سه‌شنبه 8 خرداد 1386 ساعت 12:38 ق.ظ

حق داری که بگی یه نوشته ضعیفه یا قوی ولی مسئله اینه که اگه ما فقط بخوایم بگیم حرفی رو می دونیم پس دیگه لازم نیس بگیم، درست نیست. این جا بحث فرم و نوع نگاه و تقابل و مقایسه مهمه. نمی خوام نوشته مو تفسیر کنم ولی می گم می شه به ساختار و نوع نگاه هم توجه کرد. باز هم از نظرت خیلی ممنونم و روش فکر می کنم. بعد امتحانا درباره ی نقد می نویسم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد