بطری های شناور در دریا

نه، هیچ کس چنین خطری را به چنان خاطره یی تاب نیاورد از آن که خیال خوبی ها درمان بدی ها نیست بلکه صدچندان بر زشتی آنها می افزاید

بطری های شناور در دریا

نه، هیچ کس چنین خطری را به چنان خاطره یی تاب نیاورد از آن که خیال خوبی ها درمان بدی ها نیست بلکه صدچندان بر زشتی آنها می افزاید

نوشته ۱۲۲ (خدا بگم چی کارت نکنه آدمک باران)

دوست عزیزم آدمک باران به بازی تاثیرگذارترین­ها دعوت­م کرد. اول فکر کردم یک جوری از زیرش شانه خالی کنم آخر ممکن است خیلی­هاش عجیب باشد. ولی بعد تصمیم گرفتم بنویسم. چون از ریاکاری و پنهان­کاری که تو فرهنگ­مان است خوش­م نمی­آید.

بابا و مامان: اولین و تاثیرگذارترین افراد زندگی­م بودند. هر چه بیش­تر به کارهایی که برام کرده­ند که مهم­ترین­ش آزادی و امکان فکر کردن و تصمیم گرفتن بود، بعضی جاها هم مخالفت می­کردند، فکر می­کنم یاد جمله­ی داستان گتسبی بزرگ می­افتم که نقل به مضمون می­گویم: "هر وقت خواستی درباره­ی دیگران قضاوت کنی، به این فکر کن که آن­ها از امتیازاتی که تو در زندگی داشته­یی برخوردار نبوده­اند."

کتاب: ممکن است خیلی­هاتان این قضیه را که فردی از دو سالگی کتاب بخواند مثبت بدانید ولی آن­قدرها هم خوب نیست. کتاب تاثیرگذارترین موجود پیرامون­م بود و از تمام افراد دور و برم بیش­تر روم تاثیر گذاشته. با خواندن کتاب خودت می­توانی قضاوت کنی، فکر کنی و در این دیالوگ اندیشه­ت ارتقا پیدا می­کند. از همان بچه­گی دورم پرِ کتاب بود. (این هم از تاثیرات بابا و مامان بود). تقریباً می­توانم بگویم هفتاد درصد عقایدم را از کتاب به دست آورده­م.

فامیل درجه یک: این جا را باید یک­خورده توضیح بدهم. روابط فامیلی ما بسیار زیاد و شدید است. ما با کسانی ارتباط داریم که یک ساعت طول می­کشد نسبت­مان را بگوییم. دوم این که من به جز خواندن و نوشتن از دو سالگی پایتخت کشورها، حروف اعداد انگلیسی و اعداد ترکی (الان عمری یادم مانده باشد) می­دانستم. وقتی بابا کتاب­هاش را ورق می­زد، معمولاً اطلس بیماری­ها را، اسم بیماری­ها را می­پرسیدم و نشانه­هاش را و داروهاش را و خیلی­شان را می­دانستم. مسلماً چنین بچه­یی وقتی توی مهمانی برود و فامیل دوره­ش کنند، نقشی مثل اسباب بازی پیدا می­کند. یادم است یکی از فامیل­هامان هر بار می­رفت و از اطلس گیتاشناسی اسم کشورهای عجیب در می­آورد و پایتخت­شان را ازم می­پرسید. این قضیه در دوران نوجوانی باعث شد که قید درس را بزنم و حتی درس نمی­خواندم که مطابق با میل دیگران باهوش نباشم. آن موقع هر قیدی را می­خواستم بشکنم.

جایزه­ی ثلث دوم کلاس اول: هنوز هم یادم است که چقدر افسرده شدم. ثلث اول وقتی خانم سرحدی به من جایزه داد از خوش­حالی داشتم بال در می­آوردم. ولی دو روز قبلِ جایزه­ی ثلث دوم، کادوش را تو خانه­مان دیدم و وقتی گرفتم­ش اصلاً خوشحال نشدم. همین تاثیر زیادی روی نگاه من نسبت به معلم­ها گذاشت و خانم رادمند و خانم آسمانی (معلم­های کلاس دوم و چهارم) هم با رفتار بی­نظیرشان این حس را تشدید کردند. یاد یک خاطره هم افتادم که کلاس دوم سر درس تصمیم کبری من­هم کتاب فارسی­م را خانه جا گذاشته بودم.

جهشی: سال سوم ابتدایی را تابستان خواندم، به احمقانه ترین دلیل. می­خواستم با پسر همسایه­مان که یک سال ازم بزرگ­تر بود، هم­کلاس بشوم. البته سال بعدش کلاس­­هامان یکی نبود و سال بعدتر هم دو ثلث هم­کلاس بودیم که از مشهد رفتیم قوچان.

تغییر شهرها: دو سال اول تولدم را تهران بودیم. بعد هشت سال مشهد بودیم و بعد آن دو سال قوچان و یک سال لاهیجان و بعد آمدیم رشت. مهم­ترین تاثیر این زندگی بومی فکر نکردن و تعصب نداشتن روی شهر یا مکانی است. چون مثل بنفشه­ها وطن­مان را با خودمان می­بردیم. کلاً هم باعث شد نسبت به هیچ عقیده­یی تعصب نداشته باشم و این را یکی از نقاط مثبت فکری­م می­دانم.

جنایت و مکافات: خیلی از کتاب­های بابا و مامان را جلو جلو خوانده بودم، حتی با این که مامان می­گفت واسه­ت زوده. ویژگی جنایت و مکافات این بود که یک هفته بعد از این که خواندم­ش، شبکه­ی یک فیلم­ش را در هنر هفتم که پنج­شنبه­ها و بعد از مسابقه­ی هفته پخش­ می­شد نشان داد. فیلم سیاه و سفید بود و راسکولنیکوف جوانی رنگ پریده با چشمانی گود افتاده و موهای ژولیده تبر را توی پالتوش جاسازی می­کرد. تا مدت­ها شب خواب­ش را می­دیدم. حالا که نگاه می­کنم کارتون­های آن دوره تاثیر زیادی روم و نسل ما گذاشته­اند. شخصیت­های تنها و افسرده و خیال­باف. مثلاً رابرت یا الفی یا آدم­هایی که ابر بالای سرشان به وجود می­آمد و در رویا می­رفتند که خیلی زیاد بود. نمایش­های عروسکی عبرت آموز. موجودات همیشه بازنده مثل کایوت و مورچه خوار. حتی رنگ­آمیزی فضاها تیره و سرد بود. کارتونی که خوب یادم است و روزهای عزا زیاد نشان می­دادند که بعدتر نشان ندادند، ماجرای دختری بود (یا پسر) که قورباغه­یی داشت و می­روند تو معبد برای دعا. ماری به­شان حمله می­کند و قورباغه می­پرد تو دهان مار و آن­قدر خودش را باد می­کند تا مار منفجر شود.

نوشتن شعر و داستان: از اول راهنمایی خیلی جدی شد، مخصوصاً که زنگ تاریخ باید درس­مان را به صورت نمایش اجرا می­کردیم و زنگ ادبیات چهار گروه شده بودیم و یک زنگ دو ساعته دست ما بود تا با نمایش و مسابقه و برنامه­های متنوع پر کنیم­ش. هنوز لحظه لحظه­ی زنگ تاریخ و آقای اشرف­پور یادم است. (یادم می­آید ماجرای قیام بهرام چوبین و حمله به خسروپرویز بود و من­هم بهرام بودم. با چوب طوری سر خسروپرویز زدم که بی­هوش شد. اسم پسری که این نقش را بازی می­کرد صادق مظلوم بود، به­ترین فوتبالیست کلاس­مان). از همان وقت داستان می­نوشتم و سر کلاس انشا چون همیشه موضوع آزاد بود من­هم داستان می­خواندم. کلاس اول راهنمایی به­ترین سال تحصیلی­م بود.

اتفاق تاثیرگذاری دوره­ی دبیرستان نیفتاد غیر از تصمیمی که برای درس نخواندن داشتم. همیشه دست­م کتاب غیر درسی بود. از این که دیگران می­گفتند دو سال دیگه عکستو تو روزنامه می­بینیم ذله شده بودم. البته هنوز هم از این که ریاضی خواندم و نرفتم انسانی راضی­م. چون اگر این ادبیات را می­خواندم روانی می­شدم. این شد که برای کنکور هم فقط یک ماه آن­هم روزی پنج شش ساعت درس خواندم.

کنکور: تقریباً کنکور برای همه اتفاق تاثیر گذاری­ست در جامعه­ی ما. من­­هم با آن درس­ خواندن­م شاهکار دیگری هم کردم و سر جلسه، فیزیک و شیمی نظام قدیم را زدم و همان سال هم رشت منطقه یک شد (بین آن سال­ها فقط سال ما این اتفاق افتاد) و من در به­ترین حالت توانستم عمران گیلان آن­هم از نوع شبانه قبول بشوم، روزانه­ی شهرهای دیگر هم می­شد ولی اصلاً حال­ش را نداشتم. بگذریم از این که مامان می­گفت باید یک سال بمانی و درس بخوانی و بابا گفت این سال بعد هم همین طور است.

از یک طرف راحت بودم که دیگر کسی کاری به کارم ندارد و با خیال راحت می­توانم کتاب بخوانم. از طرف دیگر همه با لحنی می­گفتند شبانه می­خوانی که یاد مدارس شبانه که برای کارگرها و تجدیدی­ها می­گذاشتند می­افتادم ولی خب نوشتن هدف­م بود و برام این حرف­ها اهمیتی نداشت.

دوست­های دوره­ی دانشگاه: منظورم کسانی­ست که دوره­ی لیسانس باهاشان آشنا شدم. در افکار و عقایدم تاثیر داشتند ولی نه آن­قدر که فردی را ممتاز کنم. در این دوره دوست­های دخترم (فرق دارد با دوست­دخترهام) به­م کمک کردند که جنس زن را به­تر و دقیق تر بشناسم و پیچیدگی­هاشان را از نزدیک ببینم. راست­ش من شنونده­ی خوبی هستم و همین باعث می­شد خیلی برام حرف بزنند و چیزهای زیادی از این حرف­ها یاد بگیرم. به­ترین نکته­ش هم این بود اگر در رابطه با زنی فقط به جنسیت­ش توجه کنی و خوش­ش بیاید، چیز با ارزش دیگری ندارد. البته این جمله خودش به اندازه­ی کتاب توضیح لازم دارد.

برادرهام: آن­ها روی کل شهر تاثیر گذاشتند. من فقط دوتا برادر دارم، دو قلو. سعید که پنج دقیقه بزرگ­تر است نفر اول کنکور تجربی کشور شد، فرید هم نفر چهارم ریاضی کشور (سال هشتاد و سه). الان سعید پزشکی تهران می­خواند و فرید برق شریف. اگر فکر می­کنید این اتفاق براتان می­افتد و در زندگی­تان تاثیری ندارد، اشتباه می­کنید.

کنکور ارشد: آخرین اتفاق تاثیرگذار زندگی­م تا الان است. اول می­خواستم جامعه شناسی بخوانم ولی بعد فکر کردم فرقی نمی­­کند قبلِ سربازی یا بعدِ سربازی هر رشته­یی غیر عمران بخوانم. این بود که گفتم حالا که عمران خوانده­م تا حد زیادی درباره­ش می­دانم کنکور بدهم. برای این کنکور به­تر درس خواندم و انگیزه­م این بود که شبانه قبول نشوم. نتیجه­ی مداوم درس خواندن این شد که کنکور را خوب دادم. دور و بری­هام سریع بلند شدند و رفتند و من دیدم نسبت به سال­های قبل خیلی بیش­تر زده­م. برای همین سوال­­هایی که شک داشتم را نزدم و با خیال راحت آمدم بیرون به هوای این که من خیلی خوب داده­م. بعد فهمیدم خیلی­ها از من بیش­تر زد­ه­اند ولی چون من فقط یک غلط داشتم و بقیه را مطمئن درست زده بودم رتبه­م خوب شد. الان هم ژئوتکنیک (خاک و پی) می­خوانم در پلی­تکنیک (امیرکبیر).

دکتر شاه کرمی: تنها فردی غیر خانواده­م که از نزدیک می­شناسم­ش و روم تاثیر عمیقی گذاشت. بعضی از نویسنده­ها یا دانشمندان این تاثیر را گذاشته­اند که تعدادشان زیاد است. او به­م نشان داد که چطور باید دنیا را ببینم و چقدر باید دقیق باشم. البته هنوز باهاش کلاس دارم و پروژه­م را هم با خودش برداشتم و حالا حالاها با هم کار داریم.

اوه...... خیلی سخت بود. من­هم از ژوکر، ایماگر و شازده خانوم که واقعاً دوست دارم در این بازی شرکت کنند دعوت می­کنم.

نظرات 5 + ارسال نظر
someone پنج‌شنبه 10 خرداد 1386 ساعت 12:58 ب.ظ http://yaveh-gooyan.blogsky.com

داره جالب می شه .....
موفق باشی

مدیر لینک باکس پنج‌شنبه 10 خرداد 1386 ساعت 01:16 ب.ظ http://www.parstools.com/linkbox/?linkbox=1502

سلام دوست گرامی اگر میخواهید آمار وبلاگ خودتو چند برابر کنید اگر میخواهید وبلاگت پر محتوا بشه اگر میخواهید در موتورهای جستجو در صفحه اول باشید در کل بازدیدکننده زیاد داشته باشد کد لینک باکس ما را در وبلاگتان قرار دهید بعد لینک بفرستید لینک شما ثابت خواهد ماند باتشکر مدیر لینک باکس آدرس لینک باکس:http://www.parstools.com/linkbox/?linkbox=1502

آدمک باران جمعه 11 خرداد 1386 ساعت 10:54 ب.ظ http://adamakebaran.blogsky.com

چی کارم نکنه؟؟؟؟؟؟؟؟
ممنونم که دعوتم را پذیرفتی.
جواب کامنتت را تو وبلاگم دادم ؛)

الاخون شنبه 12 خرداد 1386 ساعت 08:54 ق.ظ http://Alakhoun.blogspot.com

البته کتاب خوندن داریم تا کتاب خوندن میتونه یه راهی باشه برا ی اینکه دید عادلانه داشته باشی اینم به قول خودت داستانی

الهه سه‌شنبه 21 اسفند 1386 ساعت 10:46 ق.ظ

اااااا من اینارو نخونده بوم
حیف
ولی نوشته هات همیشه تازه س میرم بخونم دوباره میام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد