انسان ها داخل مترو، خسته و غم انگیزند و زیر چشمی همدیگر را می پایند، همدیگر را ورانداز می کنند و وقتی نگاهشان می کنی می روند در افکار دور و دراز...
زیر جمجمه ام دو فکر بالا و پایین می روند...
زیر جمجمه ام تو هستی و پروژه هایی که باید آماده شان کنم...
زیر جمجمه ام logical songمی پیچد و پیرمردی زیر چشمی نگاهم می کند...
فکرهای بی انگیزه، جریانی از درد با خودشان دارند
زیر جمجمه ام آن قدر خون جمع شده که هر لحظه ممکن است منفجر بشود.
زیر جمجمه ام دختری میله را محکم گرفته و دور تا دورش نگاه هایی که با همه ی خسته گی شان سعی دارند دن ژوان باشند.
بسته های کوچک انرژی جذب سلول ها می شوند و قلب هنوز می تپد.
همشه با انگیزه و موفق باشید مخصوصا حالا که امتحاناست
سلام به همه مترویی ها! می دونم چی می گی و این مواقع ازون مواقعیه که من دلم می خاد با صدای بلند فک کنم.. یه رازی برات بگم، می دونی این جور مواقع برای فرار از چشمای فضول آدما در حال حرف زدن با خودم چی کار می کنم؟ موبایلمو می ذارم دم گوشم و هر چی دلم می خاد می گم!گاهی وقتام به خاطر خودشیفتگی صدامو ضبط می کنم،خدایش چیزای باحالی گفته می شه در این حالت!البته معمولا هیچوقت دوباره گوش نمی دمش. چیزایی هست که باید رها کرد..
مترو ...همیشه سوژه خوبیه......برای نوشتن از خستگی های روزانه
همین دون ژوان ها هستند که بالاخره کار دست آدم میدن
چرا جفنگ می گی نوید؟
هوم م م...مترو!
وبلاگ جالبی داری
تبریک
خوشحال میشم پیش منم بیای
خوب پس نهایتا دختری زیر جمجمهات قرار گرفت.خوش حالم نوید جان
baraye man negah kardan be cheshm haye khasteye digaran lezat bakhshe,,,mishe ta omghe vojodeshon ro khond,,,negah haye khaste harf vase goftan ziyad daran va bishtare vaghta dorogh nemigan!