بطری های شناور در دریا

نه، هیچ کس چنین خطری را به چنان خاطره یی تاب نیاورد از آن که خیال خوبی ها درمان بدی ها نیست بلکه صدچندان بر زشتی آنها می افزاید

بطری های شناور در دریا

نه، هیچ کس چنین خطری را به چنان خاطره یی تاب نیاورد از آن که خیال خوبی ها درمان بدی ها نیست بلکه صدچندان بر زشتی آنها می افزاید

نوشته ۱۲۸ (چرخه)

انسان ها داخل مترو، خسته و غم انگیزند و زیر چشمی همدیگر را می پایند، همدیگر را ورانداز می کنند و وقتی نگاهشان می کنی می روند در افکار دور و دراز...

زیر جمجمه ام دو فکر بالا و پایین می روند...

زیر جمجمه ام تو هستی و پروژه هایی که باید آماده شان کنم...

زیر جمجمه ام  logical songمی پیچد و پیرمردی زیر چشمی نگاهم می کند...

  فکرهای بی انگیزه، جریانی از درد با خودشان دارند

زیر جمجمه ام آن قدر خون جمع شده که هر لحظه ممکن است منفجر بشود.

زیر جمجمه ام دختری میله را محکم گرفته و دور تا دورش نگاه هایی که با همه ی خسته گی شان سعی دارند دن ژوان باشند.

بسته های کوچک انرژی جذب سلول ها می شوند و قلب هنوز می تپد.