گفته بودم دربارهی نمودهای اختلاف قدرت مینویسم، میخواهم به دو مورد مهم اشاره کنم.
عشق یک نمونهی بارز اختلاف قدرت است. فرد عاشق به معشوق خود نیاز دارد و اختلاف قدرت موجب جریان میشود. میتواند این نیاز دو طرفه باشد ولی ماهیت آن تغییر نمیکند. فرد برای رفع نیاز خود به منبع قویتر گرایش دارد. ممکن است این تصور پیش بیاید که آیا غذا هم از انسان قویتر است که انسان بهش نیاز دارد و برای رسیدن به آن تلاش میکند؟ اما در حقیقت وقتی صحبت از انسان و روابط انسانی میشود دو انسان یک سیستم در نظر گرفته میشود و از این دید رابطه انسان-غذا یک سیستم نیست. در مورد عشق، صحبت از تشکیل یک سیستم است که هر کدام از اعضا قدرتی دارند. از آنجا که انسان موجودی چند بعدی است، ممکن است در برخی ابعاد یک نفر قویتر باشد و موارد دیگر فرد مقابل او و برآیندشان تقریباً حالت برابر داشته باشد. مسلماْ هدف در این حالت بقای بیش تر اعضا ست. در این صورت دو نفر همدیگر را کامل میکنند. اگر رابطه یک بعدی باشد، یعنی رابطه عاشق و معشوقی قطعاً پایدار نخواهد بود زیرا موجب نابودی معشوق میشود و اصلاْ سیستم تعریف نمی شود. فرد عاشق نیازهاش برآورده میشود ولی معشوق نه. میتوان این رابطه را که این همه مورد علاقه و توجه مردم است و عشق راستین میدانندش به رابطهی انگلی تشبیه کرد. در واقع وجه تسمیه عشق که از گیاه عَشَقه گرفته شده (گیاهی مانند پیچک که دور گیاهی دیگر –درخت- میپیچد و ازش تغذیه میکند تا خشک میشود) بسیار بهجا و مناسب است. دلیل رد کردن معشوق همین است که اگر فرد صرفاً عاشق باشد چرا باید جواب مثبت بدهم؟ او کدام نیازم را ارضا میکند؟
قبلاً در نوشتهیی (مجنون مرد اما جنون نه) به این نوع عشق اشاره کردم. میخواهم خودمان را جای یک شاعر بگذاریم و ببینیم شعر عاشقانه چطور به وجود میآید (بحث عرفان را ازش جدا میکنیم که آن هم در اصل اختلاف پتانسیل بینهایت است):
دیدیم که برای ایجاد یک رابطه باید دو طرف نیاز هم را برآورده کنند. مهمترین پارامترها هم پول، قدرت جسمانی، قدرت علمی یا قدرت سیاسی است (میتوان برای آدمهای فرهیخته قدرت بینش یا شعور را هم در نظر گرفت و دلیل در پرانتز گذاشتن این مسئله کم ارزش بودنش است). شاعر کدامشان را دارد؟ هیچکدام (اگر بینش یا شعور داشته باشد هم چندان فایدهیی براش نخواهد داشت). شاعر خیلی اعتبار داشته باشد از صلههای پادشاه استفاده میکند. آنوقت زمانی که میخواهد از زنی (یا در فرهنگ ما از پسری) کام بگیرد، باید به گونهیی تواناییهای خود را به طرف نشان دهد.
مهمترین استراتژی شاعر رجز خواندن است: تو کسی مثل من وفادار و دلسوخته و در نهایت از جان گذشتگی و فلان و بهمان پیدا نمیکنی و شاعر از عامل قدرتش (جادوی کلمات) استفاده میکند.
دومین استراتژی اغراق بیش از حد ویژگیهای معشوق است: تو آیت حسنی و لبت کان لعل است و هر که نداند فکر میکند طرف دختر شایسته سال بوده.
سومین روش محو آینده و ترساندن است. ترساندن عمدتاً با یادآوری کوتاهی عمر و از بین رفتن زیبایی است (در غزلیات شکسپیر در موارد زیادی این مسئله به چشم میخورد):
چند روزی که در این مرحله فرصت داری خوش بیاسای زمانی که زمان این همه نیست
و میتوان موارد دیگری را که بر حسب شرایط تغییر میکنند پیدا کرد. در کل میتوان اینطور گفت که شاعر اصالت را به نیاز میدهد. این حق را به خود میدهد که عشقش را اصل بداند، خودش را رنج دیده یا شهید نشان بدهد. با کلماتش معشوق را به بیوفایی متهم کند. نتیجهش این میشود که خیلی از عشاق شکستخورده میگویند طرف لیاقت عشق منو نداشت. در حالی که فرد جنسی که عرضه میکند همه نیاز است و هیچ ویژگی برجسته در آن به چشم نمیخورد. وقتی هم بحث به اینجا میرسد قطعاٌ نقطهی مثبتشان را دل پاک و صفای روح میدانند که با این مفاهیم آبی گرم نمیشود. آن وقت میرود و هی شعر میخواند و هی خودش را با عشاق دلشکسته ادبیات مقایسه میکند و آه میکشد و چون عشق یک مفهوم جهانشمول است، قطعاً میتواند شرایط خود را در ادبیات ببیند. مخصوصاً غزلیات حافظ که به دلیل استعاری و کنایی بودن هر کس میتواند تعبیر و تفسیری داشته باشد.
در واقع ادبیات فرهنگ را اینگونه تغییر میدهد که خیلی از آزار و اذیتها با عشق توجیه شوند: من این کار را کردم چون عاشقش بودم. این استدلال نشان میدهدکه فرد عشق را حق میداند، در صورتی که تنها یکجور خودخواهی است. البته باز با توجه به معنی لفظی عشق مبنی بر نابودی طرف همهی این استدلالها درست در میآید.
مورد دوم بحث رویارویی فرهنگهاست. فرهنگ ضعیف به سمت فرهنگ قوی میرود. در اینجا نمیتوان گفت بحث حمله و هجوم مطرح میشود. حتی اگر دنیای رسانهیی امروز هم نباشد که بخواهد نقاط مثبت فرهنگ خود را بزرگ نشان دهد باز این اتفاق میافتد. اگر فردی شیک و جذاب در خیابان راه برود، کسی که نسبت به او احساس ضعف کند، کاری میکند که شبیه او بشود (یا در ایران کاری میکند که دیگر به خیابان نیاید). در واقع باز اختلاف پتانسیل یا قدرت موجب جریان میشود. در مورد فرهنگ ما و غرب، در گذشته هر چه داشتیم مهم نیست (چند وقت پیش به دوستم میگفتم ایران کشوریست که در آن واژهی همسر –به زیبایی این کلمه دقت کنید- در زبان روزمره وجود دارد و اصلاً برای زنها ارزش قائل نیستند. در زبان فارسی برای او مذکر و مونث نداریم. همین پرانتز خودش بحث مفصلی را پیش میکشد.) مهم این است که الان به صورت منفعل عمل میکنیم. بحث آوردن دلیل و آسیبشناسی نیست. فقط میخواستم بگویم اصل سادهیی برای این پدیده وجود دارد. در نتیجه راه حل کلی هم بسیار ساده است. پتانسیلمان را بالا ببریم. افزایش پتانسیل به طراحی درست سیستم بستگی دارد که بسیار پیچیده است.
نمی دونم کی از کی کام میگیره فقط این که اگر عشق مطرح و به معنای واقعیش نمی شه اجازه گرفت با یه پشتوانه ی هوشی و تجربی ادما جلو میرن و اینکه حالا چی می شه هم به نوع آدمش بستگی داره به قول خودت افزایش پبانسیل به طراحی درست سیستم بستگی داره
چند روز پیش این پست را خوندم...
...
...
راستش تا یه جاهایی موافقم اما یه جاهایی هم مخالف.
اما حوصله ندارم که ...
شاید یه روز دیگه برگشتم دوباره بخونم و گفتم چرا موافق چرا مخالف اما حالا نه...
فقط یه سئوال که البته احتیاجی به پاسخ نداره:
نوید! تو تا حالا عاشق شدی؟
1) اختلاق قدرت مرا به یاد کتابی انداخت که اخیرا در دست گرفته ام به نام قدرت.. انتظار داشتم با کتابی با مایه ای قوی سیاسی و اجتماعی روبرو شوم اما عجیب تئوری بازی ها بود. تقریبا اکثر آن. و حدود نصف کتاب به بحث در چنین مثالی می گذرد: یک زن و شوهر تیپیک. مرد می خواهد زن با او به کلوب بیاید و زن می خواهد مرد با او به کنسرت باله برود. در همین مثال ساده، نزدیک به تمام بازی های قدرت و عواقب آن و انواع نتایج این بازی ردیف شده بود.
2)در بحث سیستم ها، انسان-غذا نیز یک سیستم در نظر گرفته می شود. بخشی ازآن که درباره نیازهای انسانی و رفع آن است در حوزه علوم انسانی واقع می شود.
3)در مورد عشق به سیستمی اشاره کردی که به طور واضح یک سیستم مصرفی ست. عاشق از معشوق خود ارتزاق می کند و معشوق ارضا نمی شود زیرا نیازی از وی برآورده نمی گردد. انرژی هر انسانی و بالاتر از آن، میل هر انسان به خیرات انرژی و تواناییش محدود است و البته منطقی هم هست. در نتیجه کاملا موافقم که چنین سیستمی محکوم به فناست. اگر گریزی به زنانگی (و نه فمینیستی) بزنم، این دلیل آن است که اغلب مادرها خصوصا آن ها که همه چیزشان را وقف فرزندها و خانواده کرده اند و چیزی برای خودشان صرف نکرده اند یا نتوانسته اند صرف کنند، از بچه هایشان یا در کل سیستم خانوادگی شان ناراضی هستند یا این که به زور و زحمت راضی هستند زیرا در ازای انرژی عظیمی که مادر به فرزند می دهد چیزی به وی داده نمی شود حداقل در حدی که با آن انرژی عظیم صرف شده برابر باشد. تنها راه دوام آوردن مادر در چنین سیتمی ignore کردن خودش و نیازهای خودش می باشد. یا آن که رابطه گسسته می گردد. ممکن است در ظاهر وجود داشته باشد اما در بطن، از بین رفته است.
سیستمی که می تواند جایگزین باشد، سیستمی سینرژیک است (Synergy) که در آن هر دو به هم انرژی می دهند و می گیرند تا حدی که انرژی مجموع آنها از مجموع انرژی دو طرف، بیشتر است. در عشق انسانی، این در حالتی ست که هر طرفی هم عاشق هم معشوق باشد و بدهد و بگیرد. غیر از جنبه های روحی، در رابطه جسمی نیز در صورتی هر دو طرف به اوج لذت دست پیدا می کنند که فقط گیرنده نباشند بلکه دهنده نیز باشند و دهنده های خوبی نیز باشند. به طور کلی در هر رابطه ای اگر کسی فقط به فکر گرفتن باشد، مانند مصرف بی رویه منابع طبیعی می ماند مثلا نفت، و هر چقدر هم که آن منبع عظیم باشد اینرابطه در نهایت محکوم به فناست، مگر این که هر یک از دو طرف رابطه، به اندازه ارضای نیازهای خود نگران و متوجه اراضای نیازهای طرف مقابل خود نیز باشند. در این حالت خود آن ها هم بیتشر لذت می برند ونیازهای بیشتر یاز خودشان نیز در نهایت رفع م یگردد. شاید به نظر عجیب بیاید ولی یکی از مهم ترین راه های گرفتن، دادن است.
و هیچ سیستم یک طرفه ای برای مدت طولانی دوام نخواهد یافت. درک جالب و درستی بود که ارائه کردی.
انسان-غذا سیستم نیست چون هدف مشترک وجود نداره. مثل اینه که بگی رابطه ی انگلی هم سیستمه.
انگار این نوشته خیلی بحثبرانگیز شده. من هم گاهیوقتا خودم رو محاکمه کردم که شاید عشق میورزم که با آویزون یکی دیگه شدن ضعفهام رو از یاد ببرم یا اینکه این اداها رو در مییارم تا از زیر بار پرداختن به خودم در برم. ولی اونجا که گفتی عاشق کدوم نیاز معشوق رو ارضا میکنه به نظرم یه کم گنگه چون خب اقلکم نیاز به مورد تحسین و تمجید قرار گرفتن برآورده میشه. ولی اگه از همون دید قدرت نگاه کنیم اینکه عاشق همه پذیرش و تسلیم محضه و اینکه همیشه چیزی ارزش داره که برای تصاحبش سختی بکشیم- هر چی سختتر گرانبهاتر- از این نظر قابل قبوله.
عشق....کلمه ای که همیشه باهاش مشکل داشتم....
نه با خودشم مشکل داشتم ها.
اصلا ایراد از سیستم منه
من که مطمئنم خودش تا حالا عاشق نشده. نه؟