بطری های شناور در دریا

نه، هیچ کس چنین خطری را به چنان خاطره یی تاب نیاورد از آن که خیال خوبی ها درمان بدی ها نیست بلکه صدچندان بر زشتی آنها می افزاید

بطری های شناور در دریا

نه، هیچ کس چنین خطری را به چنان خاطره یی تاب نیاورد از آن که خیال خوبی ها درمان بدی ها نیست بلکه صدچندان بر زشتی آنها می افزاید

نوشته ۱۸۴ (گلِ فراموشم نکن)

زمانی که چند نفر برای بقای بیش­تر دور هم جمع می­شوند، هر کدام وظایفی را قبول می­کنند و با هم تعامل دارند یک سیستم را تشکیل می­دهند. می­توانیم از همین لحظه سیستم را به عنوان یک موجود زنده در نظر بگیریم که با توجه به شرایط تغییر می­کند، پوست می­اندازد و تصمیم می­گیرد.

برای این که سیستم بهره­وری بیش­تر داشته باشد توجه به دو عامل ضروری به نظر می­رسد:

  1. وظایفی که به عهده­ی فرد می­گذارند بیش­تر با توانایی­هاش منطبق باشد.
  2. درگیری یک سری ابعاد فرد در سیستم باعث کم­رنگ یا محو شدن سایر ابعاد نشود.

در سیستم­های زندگی قدیمی فرزند دنبال راه پدر را می­گرفت و همان کار را ادامه می­داد. این شیوه دو ویژگی مثبت داشت: انتقال تجربه و دانش (عادت ایرانی­ها این بود که چیزی را ثبت نمی­کردند و به همین دلیل بسیاری از کارهای بزرگ غیر قابل تکثیر و تکامل شده است) و تکامل آن در طول زمان.

نکته­ی منفی بزرگ آن عدم اختیار بود و این که شاید اصلاً فرزند توانایی­هاش در کار دیگری باشد. بنابراین سیستم در یک پوست اندازی، به افراد اختیار داد که بنا به علاقه و توانایی­های خود شغل انتخاب کنند. اما آیا کسی آزادانه می­تواند شغل انتخاب کند؟ به این سوال در ادامه می­پردازم.

مورد دوم را می­توانیم ماشینیسم بنامیم اگر مفهوم کلی­تری را از آن استنباط کنیم: یک بعدی شدن (یا ابعاد محدود داشتن) انسان­ها در قبال زندگی. در این حالت فرد بسیاری از نیاز­هاش را فراموش یا محکوم می­کند. البته در هر سیستمی عملاً یک سری ابعاد کم­رنگ می­شوند و یا در ابعاد دیگر مستحیل می­گردند و بهره­وری یعنی به حداقل رساندن این امر.

یک خورده به عقب می­رویم. سیستم برای بقای خود باید و نباید­هایی را طرح می­کند که در قالب قانون، اخلاق و شرع و عرف تجلی می­یابد. این قوانین برای محدود کردن ابعادی­ست که در سیستم تعریف نمی­شود و پررنگ کردن ابعادی که برای سیستم مفید است. برای انجام بایدها و نباید­ها از دو شیوه می­توان استفاده کرد: آموزش و اجبار.

دلیل آموزش دیدن یک کودک از بدو تولد تا میان­سالی و حتی پیری، قبول باید­ها و نباید­ها، درست و غلط است؛ حتی آموزش علم برای استفاده از نیروی فرد در بهبود سیستم است. در واقع سیستم با این کار ارزش­های خود را به مردم تحمیل می­کند. اگر الزام از طریق آموزش نباشد، بحث اجبار پیش می­آید. سیستم افراد را مجبور به انجام کارهایی می­کند که دلیلی براشان ارائه نمی­کند.

این امر در هر جامعه­یی اتفاق می­افتد. اکثر افراد با توجه به قوانین سیستم بزرگ می­شوند و در همان حد رشد می­کنند و می­میرند. اما هر سیستمی بنا به ماهیت انسانی نمی­تواند ادعا کند که تمام ابعاد انسان را ارضا می­کند یا بیش­ترین ابعاد را در نظر می­گیرد. بنابراین روش پیش­رفته­ی تفکر و تصمیم­گیری داشتن دید سیستم پویاست: سیستمی که با زمان تغییر کند، قوانین و هنجارهاش مطابق با شرایط زمان مردم باشد و نیازهاشان را در نظر بگیرد. هر چه سیستم انعطاف­پذیرتر باشد دوام بیش­تری خواهد داشت و هر چه صلب­تر باشد شکستن و خرد شدن­ش بیش­تر خواهد بود.

نکته­ی مهم در این مقوله تعریف هویت است: چیستی فرد. چیستی را به دو صورت می­توان در نظر گرفت:

  1. از دید خود فرد: به هر حال هر فرد تعریفی از خود و ماهیت­ش دارد و نمی­تواند آن­را انکار کند. هر چقدر هم که در این تعریف سیستم دخالت کند، باز وجوهی از این هویت کاملاً شخصی است. به قول استاندال: "تنها خود من می­دانم که چه می­توانستم شد. برای دیگران شایدی بیش نیستم."
  2. در غیر حالت شخصی، فرد در سیستم تعریف می­شود و نظر دیگران درباره­ی وی به کارکرد وی در سیستم بستگی دارد. مثلاً سیستم خانواده، سیستم ورزشی، کاری و سیستم­های مختلف. در سیستمی بودن به فرد هویتی از جنس همان سیستم می­دهد. امکان ارزش­گذاری فرد از طریق تعاریف سیستم به وجود می­آید. می­توانیم بگوییم سیستم با به رسمیت شناختن فرد به او لطف می­کند. او را از موجودی که اهمیتی ندارد به فردی مهم تبدیل می­کند. در این ارزش­گذاری دیدیم که فرد باید در سیستمی عضو باشد چون ضرورت هم­نشینی انسان­ها این امر را ایجاب می­کند. بنابراین به دست آوردن هویت سیستمی برای اکثر افراد به صورت نیاز در می­آید.

جامعه­ی قدیم را در نظر بگیرید. یک دهکده با پنجاه نفر که هر کس کار خودش را داشت و همه همدیگر را می­شناختند. در آن­جا فرد بر مبنای شغلی که داشت شناخته می­شد، برای آن سیستم هویت داشت. اگر او نبود کار بقیه لنگ می­ماند، همین امر موجب ارزش و احترام می­شد. با رشد جوامع و زندگی­های شلوغ دیگر در سر هر کوچه سوپرمارکت هست. در هر خیابان چند پزشک با یک تخصص کار می­کنند. هزاران کارمند و کارگر مثل هم هستند. دیگر فرد هیچ ارزشی ندارد. اگر شما بد کار کنید، شرکت اخراج­تان می­کند و پشت­ش به هزار متقاضی آماده برای استخدام گرم است و همین پشت­تان را می­لرزاند. بحران هویت چیزی غیر از محو شدن فرد در یک نظام اجتماعی پر جمعیت نیست. دیگر انسان مهم نیست. در محاسبات توده­ی انسان را در نظر می­گیرند. رومن گاری در کتاب خداحافظ گاری کوپر می­گوید: "آدم حکم پول را دارد. هر چقدر بیش­تر کم ارزش­تر."

در این حالت یا افراد دچار انزوا می­شوند و یا گروه­های کوچکی تشکیل می­دهند که در آن­ها هویت خود را به دست بیاورند. این امر در جوانان بیش­تر است زیرا در این دوره، میل استقلال­طلبی و ارائه­ی توانایی­ها به چشم می­خورد. این همان پدیده­یی­ست که خودنمایی می­نامیم­ش. فرد می­خواهد در ارزش­گذاری سیستم نمره­ی خوبی بگیرد. هویت داشته باشد، بگوید من بالاتر و به­ترم. در این­ حالت فرد بر مبنای توانایی فکری و تربیت کارهای مختلفی را انجام می­دهد که بارزترین و سطحی­ترین آن هویت ظاهری­ست. یعنی فرد با ظاهر و رفتارش برای مدت کمی در آگاهی مردم نفوذ کند، یا تصویری در ذهن­شان بسازد. این تصویر همان­قدر زودگذر است که تصاویر در شعله­ی کبریت­های دخترک کبریت­فروش. البته ممکن است ایجاد هویت ظاهری برای جذب صورت بگیرد تا نیاز دیگری ارضا بشود. هویت در یک سیستم به نوعی تجلی قدرت فرد است و نشان دادن قدرت امکانات بیش­تری را براش فراهم می­کند.

میشل فوکو می­گوید: "ما فقط آن چیزی را می­دانیم که ساختار فکری یک عصر به ما اجازه­ی فکر کردن­ش را می­دهد."

نیوتن نمی­توانست قانون نسبیت را کشف کند چون ساختار فکری زمان­ش به او این اجازه را نمی­داد (هر چند که جملاتی مبهم در این رابطه در یاداشت­هاش دیده­اند). به نوعی دیگر می­توانیم بگوییم سیستم روی فکر و تصمیم­گیری ما تاثیر می­گذارد و بر مبنای قدرت و ضعف فرد، می­تواند تاثیر شدید یا کم باشد. حتی می­توانیم بگوییم غیر مستقیم سیستم برای ما تصمیم می­گیرد. چقدر شما در انتخاب رشته­تان تصمیم گرفتید؟ چقدر در پوشیدن لباس آزادید؟ آیا می­توانید وقتی مهمان می­آید پاتان را جلوش دراز کنید؟ نمی­خواهم مناقشه بشود و مفهوم کلی­تری مد نظرم بود که فکر می­کنم منتقل شده باشد.

همین که شما با کسی دوست می­شوید، سیستمی را تشکیل می­دهید و مجبورید یک سری ابعادتان را پررنگ کنید و یک سری را کم­رنگ. در این­حالت هم فردیت هر چند در به­ترین و آزادترین وجه منعکس می­شود، محدود است به رابطه و سیستم به وجود آمده. آیا اصلاً فردیت به جز در تنهایی امکان دارد؟

نظرات 3 + ارسال نظر
الاخون سه‌شنبه 16 مرداد 1386 ساعت 08:22 ق.ظ

شاید که شکستن هم به خاطر همین خاصیت صلبیت هست که بعضی از ما داریم
در باره ی فردیت هم یه موقع هایی این نیاز به تنهایی مثل خوره می شه که تا ارضا نشه ول کن نیست هر از چندی نیاز

مهشاد سه‌شنبه 16 مرداد 1386 ساعت 07:38 ب.ظ http://www.delaaviztarin.persianblog.com

با این جمله ی فوکو موافق نیستم.این همه آدم خاص و استثنایی که در تاریخ بهشون بر می خوریم فراتر از عصر پیش رفتن که تونستن به چنین جایگاهی برسن...

سارا پنج‌شنبه 18 مرداد 1386 ساعت 11:10 ق.ظ

مطالبتون جالب شده. مطالبی که گفتین همه قبول ولی بازم یک سری ارزش ها هست که ثابته در هر سیستمی ئر هر شرایطی اونم ارزش های اخلاقی مهم نیست تو چه دوره ای زندگی می کنی آدم صادق همی شه همون معنی داره و این ها تعریف های نیستن که بشه به یه گروه نسبت داد اینا ارزش های فردین و ما فقط می تونیم بر اساس این ارزش های فردی-اخلاقی انسان هارو تقسیم بندی کنیم و شاید می شه گفت که تو این زمینه استفاده از واژه ی سیستم با توجه به گفته های شما زیاد بجا نیست .این بحث من فقط می تونه کامل کننده حرفای شما باشه نه رد کننده.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد