اگر ازتان بپرسند کدام مذهب بیشترین پیروان را دارد، چه میگویید؟ بودایی، اسلام یا مسیحیت. اگر از من بپرسند پاسخم فرق میکند: تلویزیون.
نمیخواهم از شباهت ظاهری برنامههای تلویزیون با دین، مجریان و بازیگران و عناصر تهیه با پیامبران و سیاستگذاران با خدا استفاده کنم بلکه منظورم چند شباهت اساسیتر است.
یک دین با پیروانش معنی پیدا میکند. پبامبر میآید تا مردم را به سمت خوشبختی ببرد. او میداند که از طرف نیرویی ماورا این جهان آمده است و باید مردم را بهش دعوت کند. در نوشتهی 181 گفتم که چطور اختلاف قدرت باعث جذب میشود، وظیفهی پیامبر هم این است که اختلاف پتانسیل را به وجود بیاورد. تماسی برقرار کند تا مردم متوجه قدرت برتر بشوند. دلیل این که اولین پیروان دینها قشر ستمدیده و درد کشیده هستند، این است که ضعیفند، به نیرویی احتیاج دارند تا ازشان حمایت کند، بهشان قدرت و امکان زندگی بهتر در این دنیا را بدهد ولی طبقهی بالا به این قدرت مجهزند، آنها اختلاف پتانسیل را حس نمیکنند، چون نیازهای مادیشان برآورده میشود و حتی دینی که داعیهی برابری باشد را نافی قدرتشان و در نتیجه دشمن میپندارند. بهتر است این دنیا را تعریف کنم: ما دو نوع نیاز جسمانی و روحانی داریم و دین حتی اگر نیاز روحانیمان را برآورده کند، باز عملی دنیوی انجام دادهست. اگر خیلی از پیروان ادیان توانستهند سختیها را تحمل کنند به خاطر آرامش و امید زندگی بهتر در آینده و یا آن جهان است و این آرامش خود یک امر دنیایی به حساب میآید.
پیامبر چطور میتواند به مردم نشان دهد که قدرتش از آنِ نیرویی برتر است؟ با معجزه. در واقع معجزه معنی قدرت را نمیدهد، بلکه ضعف طرف مقابل است. پیامبر با معجزه ناتوانی مردم را بهشان نشان میدهد و به دلیل همین ناتوانیست که مردم به سمت او میگروند.
تلویزیون چه معجزهیی دارد؟ مهمترین و اصلیترین معجزهی تلویزیون، که در تمام دنیا از آن استفاده میشود، حرکت است. جانبخشی به تصاویر ثابت و ساکن که فکر میکنیم، زنده هستند. یکجور مرده را زنده کردن. این که ما تصاویر را متحرک میبینیم از ضعف چشممان در عدم تفکیک تصاویر از هم است. تلویزیون ما را در یک افسونزدگی بصری قرار میدهد. ما میدانیم که این تصاویر عکسهای کنار هم قرار داده شدهند، ولی پیروان اولیه، آنهایی که با آمدن قطار به سمت دوربین سینما را ترک میکردند چه؟ آیا میتوانیم بگوییم ما چون میدانیم سحر نمیشویم؟ مثل این است ادعا کنیم کسی الان به دیدن شعبده بازی نمی رود.
در اینجا ممکن است مسئلهی سحر و معجزه مطرح شود، در واقع تفاوت این دو تنها در منشا ایجادشان است ولی تاثیری که هر دو میگذارند یکسان است. منتها معجزه تاثیر بیشتر و پایدارتری دارد. در سحر هم شما هم از ضعف و ناآگاهی مردم استفاده میکنید و پرندهیی را در آستینتان میگذارید که متوجهش نمیشوند و درست وقتی که مردم در اوج هیجان و انتظار، حالت بسیار تحریک شونده و آسیبپذیر انسانی، هستند بیرونش میآورید. اگر از جهتگیری آسمانی و زمینی این دو بگذریم، هر دو یک مکانیزم دارند.
مسئلهی دومی که مطرح میشود، چرا سینما را در این مقوله وارد نکنیم؟ میتوانیم سینما را هم وارد کنیم ولی فرق سینما و تلویزیون مثل عبادت هر روز و هفتهیی یک بار به کلیسا رفتن است (به جز برای آدمهایی که خورهی فیلم هستند و آنها هم کمند)
معجزهی دوم تلویزیون که باز از ضعف مردم ناشی میشود، استفاده و تحریک غریزه است. اگر این امر در تلویزیونهای جهان به راحتی و بدون هیچ پردهپوشی انجام میشود، در ایران با توجه به محدودیتها و حریمهای سنتی، مذهبی در خفا انجام میشود. قهرمانهای فیلمها دخترها و پسرهای جوان هستند که یا موضوع حول عشقشان میگردد یا در جریان داستانی نسبت به هم احساس عشق پیدا میکنند. حتماً هم لازم نیست جوان باشند، در هر سنی، مهم این است بوی عشق به دماغ ما بخورد، مهم این است که ما لاسهای یک دختر و پسر را که ساعتها دربارهی زمین و زمان حرف میزنند و نمیتوانند دست هم را بگیرند و همدیگر را ببوسند جای بوسیدن و گرفتن دست بپذیریم، برای ما مردم ذهنی که همهچیز را در ذهنمان میسازیم، عجیبترین استعارهها را حتی، کاری ندارد.
(دلم نمیآید از حرف کیارستمی دربارهی فیلم با موضوع خانوادگی در ایران ساختن بگذرم که گفت: "وقتی زن و شوهر و بچهیی به سینما میآیند، زن را در خانه با روسری میبینند، نه شوهر زنش را در خانه اینطور میبیند و نه کودک مادرش را، آنوقت براشان قابل هضم نیست و من چنین فیلمی را نمیسازم." دروغ گفتن و به دروغ خود احترام گذاشتن را میتوان در این حالت مشاهده کرد.)
حتی اگر دقت کنید، دیالوگهای صحنههای عاشقانه هم به شدت مصنوعیست، چون همیشه در حضور جمع (نظام سنتی خانواده) برگزار میشود و اگر تنها باشند، انگار میدانند که چند میلیون نفر دارند نگاهشان میکنند!! کنشهای عاشقانه هم محدود میشود به خیرهشدن، گیج شدن و از خود بیخود شدن که در محدودهی تکنفره قابل اجراست. حتی دوربین خودش نگاهش را مثل لحظهیی که مادر و پسر به هم میرسند به کناری نمیبرد (چون عشقشان فراجنسیست)، با وقاحت به زن و شوهر میگوید که وقتی بعد مدتها همدیگر را دیدید، باید از فاصلهی دور همهی احساستان را منتقل میکنید یا چند تا بچهی کوچک میاندازند بینشان که آنها را ببوسند و با موهای بچهها بازی کنند. این تصویر نخنما شدهی عشق است و بازی با غریزهیی که دیگر سالم نیست. فرد مجبور است تصاویر ذهنیخودش را احساس کند و در خودش مچاله شود. اوایل او عشق را در ذهن میسازد ولی کم کم دیگر آنهم فراموش میشود، دروغ تلویزیون را باور میکند و بهش احترام میگذارد، مثل همیشه که همهچیز را قبول کرده قبول میکند که زن در خانه روسری سرش میکند و برای این که فیلم ببیند حاضر است پیه همهی این کثافتها را به تنش بمالد. اگر هم فیلم خارجی میبیند تمام هوش و حواسش مشغول سک زدن اندام زنها و جلو و عقب بردن صحنههای اروتیک (erotic) است. نمیفهمد فلان کارگردان که چنین قسمتهایی را در فیلم میگذارد چه حرفی داشته. او مالنا، رویابیها (ترجمهی خودم از dreamers) و حتی داگویل را مانند فیلم پورنو (porno) میبیند (در بوفهی دانشگاه شنیدم پسری به دوستش گفت داگویل را ببیند چون فیلم پورنو است). از فرهنگی که در آن هنوز رابطهی جنسی در هفتمین صندوق مخفیست، وارد فرهنگی میشود که آن را جزوی از زندگی روزمره میدانند و تعریف، ارزشگذاری و طبقهبندی (classified) ش کردهند. (این بحث خیلی مفصل است)
معجزهی سوم سرعت است. کاتهای سریع، تصاویری که کابوسوار میآیند و میروند مانند موقعی که فرد مست است، نشئه است. کوندرا در رمان آهستگی به رابطهی سرعت و فراموشی اشاره میکند. هرچه سرعت بیشتر، فراموشی بیشتر. سرعت یک واکنش انکاری مدرنیته است که از دل آن بیرون آمده، بهرهوری مفهوم سرعت دارد، ولی سرعتی که واکنش است، فراموش کردن کابوس زندگی مدرن است، فراموش کردن رفتن به خانه و تنهایی شام خوردن است یا واکنش به لبخندی را ندیدن. همانطور که همهی تکنیکها از غرب میآیند، این تکنیک هم بدون مفهومش وارد زندگیمان شده. زندگی آرام و راحتطلبانهی ما که روزی دو ساعت هم مفید کار نمیکنیم سرعتی ندارد. این سنتز از دل کدام تز و آنتیتز به وجود آمده؟ اما میتوانیم مظاهر این رفتار را در مردم ببینیم. در مترو مسافرها میدوند، انگار با این قطار نروند و با قطار بعدی بروند کل نظم زندگیشان بههم میریزد. همین دلیل هم موجب میشود که دیگران را هل بدهند و خودشان را به زور در واگنهای کیپتاکیپ آدم بچپانند که دیگر نفس کسی در نیاید. حتی خیلیها با دیدن دویدن دیگران میدوند. ما چه چیز را باید فراموش کنیم؟ بیمفهومی فیلمی که میبینیم؟ احساس هیجان زودگذر که پیام فیلم را قبول کنیم؟ بیفکریمان را و مولد نبودنمان را؟ یک روز غیر مفید داشتن را؟ مهم این است که فراموش کنیم و فکر نکنیم، همین که مسئلهیی حل نشود بهتر است چون عادت به حلش نداریم و میخواهیم دورش بزنیم. حتی دیگر فیلمی با ریتم کند و نماهای باز را نمیتوانیم ببینیم، اگر کارگردانی ده دقیقه دوربین را دور مجسمهی لنین بگرداند، فکر میکنیم دارد کشش میدهد و راحت اظهار نظر میکنیم که فیلم مفهومی ندارد. در صورتی که این ماییم که عادت نکردهیم موقع دیدن فیلم فکر کنیم. برداشتمان هم محدود به تایید عقایدمان است، همان تقسیم بندی ساده و احمقانه خوب و بد، که باید عاشق خوب بشویم و حالمان از بد به هم بخورد. خوب همیشه پیروز است و بد شکست میخورد. در حالی که این مرزها در تفکر مدرن کاملاً شکسته شده است و در بسیاری از فیلمها نمیتوان گفت کدام درست است و کدام غلط. برای ما فرقی نمیکند دوربین از چه زاویهیی نگاه میکند، ما دیالوگ میخواهیم و ماسک احساس، کنشهای پیچیده را چون نمیتوانیم تحلیل کنیم برامان معنی ندارند و حق هم داریم، کنش پیچیده مال غربِ پیچیده است و ما اصلاً دنیا را اینطوری نمیبینیم.
این میشود که در اولین گام فرد ضعیف، خسته و بیکاری که فکر کردن براشان سخت است, تلویزیون را انتخاب میکند. معجزهی تلویزیون قبولاندن ضعفهای فردیست. تو را روی کاناپه مینشاند و برات لالایی میگوید آنهم با صدای قشنگ و همانطور که افراد بیکار دوازده ساعت یا بیشتر را میخوابند، ما (افراد بیفکر) هم جلوی تلویزیون میخوابیم.
ادامهی مطلب را در نوشتهی بعد میآورم.
همه چبزو تمام و کمال توضیح دادی و باز کردی. این یکی از تلخ و خنده دار ترین واقعیت هایی که خوندم. به نظرت اگه یه تغییر بزرگ, عجیب و واقعی فرهنگی و حکومتی بوجود بیاد اون موقع مردم چه توقعی از رسانه شون مخصوصا سیما و سینما خواهند داشت؟؟؟؟
مثل خیلی چیزای دیگه تلویزیون هم اومده فرهنگش هنوزم که هنوزه نیومده به خاطر این هست که از اون چیزایی نیست که بشه واردش کرد این بحثی که کردی خیلی شاخه داره
ولی از یه جهت برخورد هر طبقه با این مقوله فرق می کنه ولی در کل این روزها همه جای دنیا جهت فکریه خیلی ها بر اساس برنامه هایی که به خوردشون میدن به نظر من ادما باید برای برنامه هایی که مثلا مجانی(مالیاتش با پول برق حساب می شه) به خوردشون میدن مالیات هم بگیرن چه برسه که بدن
discovery channel از کانال هایی که من دوست دارم بپرستمش
قیاس جالبی بود. من که کلی از همه پرسیدم که میدونن دینشون چیه؟ واقعا تلویزیون قسمت عمدهای از زندگی ما شده و همون طور که گفتی دلیلش به تعویق انداختن فکر کردنه.