با دوستم دربارهی مسئلهیی بحث میکردیم که بهم گفت: "تو طوری حرف میزنی انگار همهی حرفات درسته."
گفتم: "چرا اینطوری فکر میکنی؟"
گفت: "توی حرفت نمیگی به نظر من."
گفتم: "خب معلومه که اینا نظر منه. حتی وقتی از یکی نقل قول میکنم چون قبولش دارم یا ندارم، میگم. به هر حال من دارم این جملهها رو کنار هم میچینم."
بعدتر که به این موضوع فکر کردم به این نتیجه رسیدم که ممکن است خوانندگان نوشتههام هم چنین فکری بکنند. این شد که میخواهم در این باره یک خورده توضیح بدهم.
۱. یک جور مغلطه که در بحث نسبی و مطلق وجود دارد و خیلی یاهاش برخورد کردهم این است که مطلقگرایان میگویند: "جملهی همهچیز نسبیه خودش نسبیه یا مطلق؟"
هر انسانی سیستم ارزشگذارییی دارد که بر اساس آن پدیدههای مختلف را میسنجد و این سیستم برای بقاش لازم است، زیرا باید از پدیدههای خطرناک دوری کند و به سمت پدیدههایی برود که پایداریش را تامین میکنند. این پدیدهها میتوانند روانی هم باشند و صرفاً منظورم پدیدههای عینی نیست. بنابراین هر فرد بر مبنای درک خودش از پیرامون دارای تجربیات و نظراتیست، به عبارت دیگر دستگاه مختصات دارد. مسئله اینجاست که نسبیگرایی میگوید دستگاه مختصات واحدی که بتوان گفت معیار مطلقی برای ارزشگذاریست وجود ندارد. اصولاً پیشرفت زمانی اتفاق میافتد که بپذیریم دستگاهی نقص دارد و بخواهیم بهترش بکنیم و گرنه تلاش برای بهتر کردنش معنی ندارد. بنابراین جملهی "همهچیز نسبیه" عبارت درستی برای معرفی نسبیگرایی نیست.
۲. این مسئله در حل مسائل ریاضی نمود بیشتری دارد: ما دستگاه مختصات را جایی انتخاب میکنیم که معادلات فرمولبندی سادهتری داشته باشند، حتی چند نوع دستگاه مختصات داریم که برای حل هر مسئله از دستگاه مناسب استفاده کنیم اما هیچ وقت نمیتوان بدون دستگاه مختصات مسئلهیی را حل کرد. (حتی برای اندازهگیری مساحت به سیستم یکا نیاز داریم که یکجور دستگاه مختصات است و صرفاً به مفهوم محورهای مختصات اکتفا نکنیم)
۳. باز به بحث ارتباط برمیگردم و با دستگاه مختصات بهش نگاه میکنم. هر فرد دستگاه مختصاتی دارد، در یک ارتباط دستگاه مختصات جدیدی به وجود میآید که بر مبنای آن پدیدهها ارزیابی میشوند. به این دستگاه مختصات قانون یا قرارداد میگوییم. به عنوان مثال فرد وقتی تنهاست ممکن است با بطری آب بخورد ولی وقتی ازدواج میکند، در سیستم مشترکی که هر دو تعریف میکنند آب خوردن با بطری پدیدهیی منفی ارزیابی شود.
۴. مسلم است که قوانین و قراردادها در طول زمان تغییر میکنند و این دلیلی بر نسبی بودنشان است اما نمیشود کفت که درست یا غلط نیستند. درست و غلط بودن بستگی به افراد، زمان و شرایط یک قرارداد دارد. ممکن است در لحظهیی برای فردی درست باشد و برای دیگری نادرست اما نمیتوانیم بگوییم درست و نادرست وجود ندارد. پدیدهی مطلق امکان تغییر ندارد. در هر زمان و مکان یک چیز است. این مسئله با زندگی جور در نمیآید که همهچیزش متغیر است. ممکن است پدیدهیی نام ثابت به خود بگیرد که این به وجه زبانی آن برمیگردد اما در بطن خود تغییر میکند. به عنوان مثال هنر، نامیست که همه برای یک سری فرآورده با ویژگیهایی (که خود محل بحث و جدل بسیار است) به کار میبرند اما هم مفهوم هنر در طول زمان تغییر زیادی کرده و هم دیدگاههای بسیار متفاوتی دربارهش وجود دارد.
۵. چیزی که دور و برم به شدت میبینم درگیری مفاهیم جدید با سیستمهای فکری قدیمیست و عدم نقد در رسیدن به سنتز مناسب باعث بروز ناهنجاری میشود که در چنین مقولاتی به استفادهی بیرویه از یک عبارتی که عملاً به آن اعتقاد نداریم، میانجامد. مثال بارزش جملهی یکی از دانشجوها بود که پشت تریبون در جلسهی شعر گفته بود: "به نام نیچه" که فکر کنم از لرزیدن نیچه در قبر زلزلهی ده ریشتری در آلمان آمد. اگر این فرد که تمام کتابهای نیچه را خوانده بود، جملهی خدا مرده است را که ورد زبانش بود میفهمید، چنین عبارتی را نمیگفت. رواج کلمهها و عبارات بدون درک معنی و ویژگیهایی که دارند استفاده از آنها را به اتفاق ناهمگون و خندهداری تبدیل میکند که در جامعهی ما به کرات میشود دید. بنابراین عجیب نیست که کلمهی آنالیز به عبارتی مورد استفادهی مربیان تبدیل شود. نکتهی جالبی که بهش پی بردهم و نمیدانم درست یا غلط است ولی در موارد بسیاری مصداقش را دیدهم این است که وقتی کسی بخواهد عبارتی را تقلید کند و یا جملهیی را بگوید که نفهمیده، دچار یک واکنش حرکتی میشود که ممکن است حتی با تپق زدن، غلط ادا کردن کلمه یا مکث و حرکات دیگر همراه باشد، این واکنش در برخی به وضوح مشاهده میشود و برخی توانایی بیشتری در پنهان کردنش دارند. البته این مقوله (واکنشهای بدن هنگام بیان جملات) در علم روانشناسی ارتباطات مورد بررسی قرار گرفته ولی مقاله یا کتابی در مورد فهمیدن و نفهمیدن پدیدهیی و واکنش بدن ندیدهم.
۶. زمانی که من دربارهی پدیدهیی نظر میدهم و ارزیابیش میکنم میدانم که ممکن است فرد دیگری با دلایلی بیاید و نادرستی نظرم را نشان دهد و نظرم تغییر کند، ممکن است خودم بعد مدتی نادرستیش را پیدا کنم و کاملترش کنم اما در حال حاضر فکر میکنم ارزیابی من از پدیده درست است. این منافاتی با نسبی بودن ندارد. در این جا بحث درست و غلط مطرح نیست بلکه یک سیر پیوسته به سمت کمال است که با فراز و نشیب همراه است و کمال هم یک مفهوم است که هیچ وقت بهش نمیرسیم ولی میتوانیم بهش نزدیک بشویم.
۷. اگر در نرمافزاری که کار گرافیکی میکند، یا برای تنظیم سیستم رنگ مانیتور، به قسمت پیشرفتهی تنظیمات رنگ رفته باشید، به شما امکان داده میشود که از هر رنگی که میخواهید به هر میزان انتخاب کنید، به عنوان مثال برای رنگ قرمز، تغییرات پیوستهیی از سفید تا قرمز وجود دارد، ما نمیتوانیم جایی را انتخاب کنیم که کاملاً قرمز یا کاملاً سفید یاشد، مانند همین نظری وجود ندارد که کاملاً درست یا کاملاً نادرست باشد. به نظر شما آیا درست و غلط ما را دچار سوءتفاهم نمیکند و عباراتی دیگر مانند خوب و بهتر این ارزشگذاری را با توجه به مفهوم تکاملی، دقیقتر، امیدبخش و پیشرونده توصیف نمیکند؟
۸. اگر کسی اعتقاد دارد پدیدهیی وجود دارد که درست یا نادرست مطلق است، باید اثباتش کند، اگر اثبات کند من به نوبهی خودم آن را میپذیرم. نسبیگرایی این امکان را میدهد که فرد وجود مطلق را بپذیرد در صورتی که بهش اثبات شود، اما مطلقگرایی چنین اجازهیی را نمیدهد.
عشق و حال این وبلاگ که کمه. امیدوارم عشق و حال نویسنده ش به راه باشه!
من لابلای جمله های این پست زندگی کم می بینم، بیشتر تفسیر زندگی است. حالا نه این که تفسیر الزاما ماهیت متفاوتی دارد، اما حداقل جدا که هست. من فکر می کنم زندگی چیزی شبیه درک بلاواسطه لحظه هاست مخصوصا آن ها که نم یتوانیم به کلمه تبدیلش کنیم، و تازگی و یادگیری را با هم دارد.
حالا نه این که خودم پایه این بحث ها نیستم، اما تازگی ها موچودی شده ام که هر سری بحث یا کلماتی را با کاربردش در لذت از زندگی (نه مفهوم اپیکوری، معنایی کاملا شخصی برای هر کس، من جمله خودم) تبدیل می کنم..
این نوشته شکی نیست که برای آن که می نویسد، آنان که درکش می کنند و می خوانند لذت بخش است اما .. به نحو مبهمی کافی نیست...