امروز پیاده از هفت حوض تا انقلاب آمدم. تو کیف م دویست هزار تومن پول بود. دو تا پسر تو جانبازان، نرسیده به کرمان جلوم را گرفتند و گفتند پول بده. گفتم پول ندارم. یکی شان گفت این تیزی رو می بینی (دست ش زیر پیرهن ش بود)، گفتم ندارم. گفت بگردم هر چی داری مال من. به ش گفتم: بگرد من دارم از این جا تا انقلاب پیاده می رم. پول تاکسی ندارم.
هیچ کس هم دور و برم نبود. آن تکه خلوت و تاریک بود. دوست ش گفت بزن بریم ول ش کن. از آن جا باز هم پیاده آمدم تا انقلاب.
"در اینجا چار زندان است
به هر زندان دو چندان نقب،در هر نقب چندین حجره، در هر حجره چندین مرد در زنجیر
از این زنجیریان یک تن ، زنش را در تب تاریک بهتانی به ضرب دشنه یی کشته است
از این مردان یکی در ظهر تابستان سوزان ، نان فرزندان خود را بر سر برزن، به خون نان فروش سخت دندان گرد آغشته است
از اینان چند کس ،در خلوت یک روز باران ریز ،بر راه رباخواری نشسته اند
کسانی در سکوت کوچه ، از دیوار کوتاهی به روی بام جسته اند
کسانی نیم شب در گورهای تازه ،دندان طلای مردگان را می شکسته اند
...
من اما در دل کهسار رویای خود ،جز انعکاس سرد آهنگ صبور این علف های بیابانی که می رویند و می پوسند و می خشکند و می ریزند، با چیزی ندارم گوش،
مرا گر خود نبود این بند ، شاید بامدادی همچو یادی دور و لغزان می گذشتم از تراز خاک سرد پست
جرم این است!
جرم این است!"
"احمد شاملو "
اه حتی اینجور آدما رو هم تحت تاثیر قرار میدی!
درست نبود محله ما را اینطوری زیر سوال ببری!
منظورم مبداء است. خوب این طرفهها می آیی ندایی بده از هواداران بخواهیم مراقبت کنند ! و گرنه این بدگویی رسمش نیست...
پ ن. این منطقه را فرد دیگری به اندازه کافی بد نام کرده ...
هفت حوض یکی از قشنگ ترین محله های تهرانه. آلمانیا ساختن ش و میدوناش شب ها برای چرخیدن فوق العاده است. جالبه که همدیگه رو دیده باشیم. چند تا شاگرد اونجا دارم.
امشب هم هوا فوق العاده بود قدمکی زدم.