هر چه فکر میکنم کدام شعر بود و
کدام روز
که دستهات روی میز بود و
چشمهات توی قاب
هر چه فکر میکنم کدام شب بود و
کدام قایق
که گونههات گر گرفته بود و
پاهات توی آب
هر چه فکر میکنم کدام حال بود و
کدام حلول
که لبخندت با خیالم بر خورد و
دلتنگیت به روزمرگی
هر چه فکر میکنم ......
m m m
دیگر گوشهیی نیست برای نشستن
و زنی برای شعر
پارکها پر عابرانیست که از بیحوصلهگیشان
تار تنیده میشود
دلنگ دلنگی که دل نمیگشاید
سینماها پر مردان دست به سینه است و
زنان تندرست
با دنیایی کوچک و
پردهیی بزرگ
ونگ ونگی که مادرش را میخواهد.
m m m
ماندهم کنار و راه میدهم
به عابران:
هی بروند و بیایند و
بروند و بیایند و
بروند و بیایند و
بروند و بیایند و
این راهِ بینهایت رفته را
زیر آفتاب داغ
بالا بیاورند
استغفار کنند
m m m
خطوطم سادهست و محکم
چشمهات ساده است و
دستهات محکم
کلمههام....
هر بار میرسم به کلمه
کل کلام میرود از دستم
ای اسپارتاکوس،
لحظهیی نیزه و سپرت را بینداز زمین
بیا و در این سطر هنرنمایی کن
بس نیست این همه قصرها تاراج کردن؟
m m m
دنیای من گسسته است
تصویرها پراکنده
فکرهام میآیند و میروند
فکرهام بازیشان گرفته
میخواهند دست بیندازند زندگی را
با دست بسته
مصداق آدمهای امروز
ممنون که لحظه های با ارزشم رو بهم نشون دادی .
هنوز تو اون برو بیای عابرای عبوس و بیحوصله ی چهار ساعت و نیم پیش گیر کردی آقا نوید؟ چی شده ؟؟؟ چقد بی رمق و بی انرژی؟؟؟
کجاس آقا نویدی که اون همه هیجان و انرژی دختریکه تندو تند روسریش رو مرتب میکردو با گسی لب گزیدن آروم میکرد ؟؟؟
میدونی چرا کلام از دست میره ؟ چون یک بار انرژی زیادی واسه جان دادن به کلمه دادی
" همین که تن به کلمه جان میدهد جان میدهد"
با این حال همیشه می خواستم بگم این قوی ترین و قشنگترین سطر اون شعرت بود
چهار ساعت قشنگی گذشت
خوب بود..خیلی زیاد
عجب عجب !!!میدونی چیه؟!نوید نمرد.ولی مرد.خیلیم مرد.(با اقتباس از یکی از نوشته های نوید.البته اگه یادت باشه)دقیقا همون جوری که امیدوار بودم نشه.(بازم اگه یادت باشه)حیف شد نه؟بزرگترین آرزو و نگرانیم اینه که اونچه در مقابل این بهای سنگین بدست میاری ارزششو داشته باشه.
سلام نوید خوبی ؟؟ من آخر شعرتو خیلی دوست داشتم چون خیلی راحت می تونم حسش کنم . اون لحظه هایی که فکرا میان و می رن . فکرایی که میان تا هم خودتو دست بندازن و هم زندگیتو . ولی متاسفانه بیشتر وقتا بهشون این اجازه رو نمیدیم و به روند تکراری زندگی قناعت می کنیم
کلمهها تو این شعر از آن تو هستند تو با احساس و فکرت اونا رو در اختیار گرفتی. اصلا هم تکراری نیست. به نظر من همین نظاره کردن افکار که میآیند و میروند هم خیلی قشنگه همیشه که نباید بهشون تسلط داشته باشی فقط نظارهشون کن و هراسی نداشته باش. به آرامش خاطر مجالی ده.
این قسمت هم که گفتی ماندهم کنار و راه میدهم خیلی ملموس و آشناست.
کجایی برادر؟؟
دلمان لک زده برای یک گپ حسابی.
چه شن های نرمی انگار که آدم پا رو ابرا میذاره چه آغوش بازی جون میده واسه غرق شدن
~^~~~~^^/O\^^`~~~~^
~~~^~~`^^|^^`~~~^~~
~~~^~~`^^\/^^`~~~^^~~
~~~^^~~~~^^^^~~^^^~~~~