1. اعصابم خرد بود وقتی از خانهی محمدرضا آمدم بیرون. سی تا سوال بهش دادم ده درصدش را جواب داد و وقتی به مادرش گفتم اصلاً از این وضع راضی نیستم، میگوید: "من تا صد سال دیگه هم نمیتونم این سوالا رو جواب بدم ولی سوالای معلممونو ده دقیقهیی جواب میدم."
بهش گفتم: "برای این که صد تا مثل اونو قبلاً معلم برات حل کرده و تو هم داری تقلید میکنی. مهم اینه مسئله رو قبلاً ندیده باشی و بتونی حلش کنی."
از خانهشان زدم بیرون که بروم خانهی شاگرد دیگرم و به خودم فحش میدادم که بازی پرسپولیس و سپاهان را از دست دادهم برای چنین شاگردی.
2. از سر آیت پیاده آمدم تا هفت حوض، میخواستم وقت تلف بشود که سر دردم بهتر بشود. آخرهای بازی بود و میدانستم که مساوی هستند. دلم شور میزد، سپاهان تیم قوییی بود و میترسیدم پرسپولیس دچار آن رخوت غیرمنتظره بشود که همه چیز را وا میدهد، تو این فصل مخصوصاً نیم فصل دوم کم ندیدیم از این بازیها. رسیدم به هفت حوض، دیدم تلویزیونی تو مغازهی آبمیوه فروشی روشن است. نتیجه را پرسیدم. "مساویه. دیگه دارم تموم میشه."
دیدم هفت دقیقه وقت اضافه گرفتهند و پنج دقیقه مانده. خلیلی و آشوبی پشت توپ بودند. گفتم: "هنوز دو دقیقه مونده."
این جمله را فقط با خوشباوری یک پرسپولیسی نگفتم (نمیخواهم به جمله وزن زیادتر از واقعیت بدهم) ولی نمیتوانستم از جلوی تلویزیون دل بکنم. منتظر بودم، از همهی بازی دو دقیقهش مال من بود و نباید همینطور عادی تمام میشد. بنگر سر توپ را جلو گذاشتن دارد وقت میکشد و حرص میخورم. آشوبی شوت میکند که به دفاع میخورد و پشتبندش خلیلی شوت دیگری به سمت دروازه شلیک میکند. کریم باقری دم دروازه توپ را میگیرد و با این که پشت به دروازه است، مورب سانتر میکند و سپهر حیدری هم با ضربهی سر توپ را میکارد کنج دروازه.
انگار برق بهم وصل کرده باشند: میلرزیدم، صدای گل از بقیهی مغازهها آمد بیرون. هیچ وقت این صحنه را از یاد نخواهم برد: کریم بهترین قسمت بوقلمون را برید و تو کاسه گذاشت و سپهر دادش به من. همین دو دقیقه برام کافی بود.
3. بعد از این که به هدیه درس دادم، سر دردم خوب شده بود و شارژ بودم، آمدم بروم خانه. پرسپولیسیها هفت حوض را بستند. ریختند وسط خیابان و شعار میدادند و غوغایی بود. مردم هم جمع شده بودند. شاید میزان استرس این بازی و نفسگیر بودنش باعث این هجوم خودجوش شد (ایران و استرالیا که یادتان هست) و مطمئناً اگر پرسپولیس شش امتیاز را از دست نداده بود، قهرمانی اینقدر درخشان و خاطرهانگیز و ماندگار نمیشد. پلیس که در هر حرکت مردمی بوی اعتراض میشنود و میخواهد خوشحالی را به مردم حرام کند، آمد و جمعیت را متفرق کرد. اتفاق خندهدار رقصیدن دختری تو ماشین بود و دویدن مامور نیروی انتظامی تا ماشین را نگه دارد. گمان کنم از این به بعد قهرمانیهای لیگ و حتی قهرمانی احتمالی استقلال در جام حذفی در خیابانها غلغله به پا کند (مخصوصاً که مدتیست حسابی بد میآورند و آمادهی انفجارند)
4. دربارهی قطبی از این به بعد مدیحههای زیادی در رسانهها خواهید خواند، هر چند که به خاطر منش و رفتار جنتلمنوارش همیشه محبوب بوده، اما چیزی که نگرانم میکند به کار افتادن مکانیسم تخریبیست که در ایران نمیگذارد انسانی سالم به موفقیت برسد، همانطور که خود قطبی این را دریافته بود: "تو ایران کسی چشم دیدن موفقیت کسی را ندارد."
از اول لیگ که میخواستم پرسپولیس قهرمان شود بخشیش به خاطر علاقه و بخشی به خاطر قطبی بود. استقلالیها میگفتند: "بذار ببازه اونم شروع میکنه به بد و بیراه گفتن." اما قطبی یاد داد که چطور میشود به باخت واکنش نشان داد. او تفاوت یک فرد منطقی را با هوچیگر نشان داد و فرق تربیت در کلاس اول فوتبال و چاله میدان را. خوشحالم که توانست با همهی جنجال و حاشیهها و درگیریهای داخلی به قولش عمل کند و ثابت کند که از جنس آدمهای حقیری نیست که انتظار زمین خوردنش را میکشیدند (اصلاً نباید این طور فکر کنیم کاملاً از جنس دیگری است بلکه تاکید من بر خروجیِ سیستم آموزشی اروپا و ایران ست و فرق تربیت درست و غلط). افشین از این به بعد باید آسه بری، آسه بیای که گربه شاخت نزنه.
5. من هم مانند رفیقمان کلاید میخواستم پرسپولیس را کنار بگذارم به دلیل آمدن کاشانی، دل و دماغی برام نمانده بود که بخواهم بازیهاش را نگاه کنم ولی از آنجایی که اعتقاد دارم هر کس بتواند قدم رو به جلو بردارد (معلوم نیست قهرمانی چقدر تاثیر کاشانی بوده ولی آوردن قطبی کار او بوده)، حتی اگر زاویهی بین ما صد و هشتاد درجه باشد، بهش باید احترام گذاشت، با دیدن بازیهای پرسپولیس تحریم را شکستم.
6. میخواستم دربارهی کریم باقری بنویسم ولی ترجیح میدهم لینکی که دربارهی کریم و پرسپولیس است بخوانید.
7. وقتی مربیها بعد بازی باختشان را گردن داور میاندازند و تعداد آفسایدها و خطاها و پنالتیهای نگرفته یا علیهشان را میشمارند یاد زیکو میافتم که تعریف میکرد، در جام جهانی 78، برزیل باید بالا میرفت و آرژانتین حذف میشد که هاوه لانژ برزیلی رییس فدراسیون فوتبال کاری کرد که برزیل حذف بشود و آرژانتین برود بالا (آرژانتین میزبان بود که در نهایت قهرمان شد)، وقتی برزیلیها به هموطنشان اعتراض کردند بهشان گفت: "شما نباید فقط خوب باشید بلکه باید خیلی خوب باشید ]که هر بامبولی سرتان در بیاورند، جلوتان را نگیرد[."
این جمله را نه به خاطر قرمز بودنم میگویم: پرسپولیس با همهی فراز و فرودش از تیمهای دیگر لیگ یک سر و گردن بالاتر بود.