بطری های شناور در دریا

نه، هیچ کس چنین خطری را به چنان خاطره یی تاب نیاورد از آن که خیال خوبی ها درمان بدی ها نیست بلکه صدچندان بر زشتی آنها می افزاید

بطری های شناور در دریا

نه، هیچ کس چنین خطری را به چنان خاطره یی تاب نیاورد از آن که خیال خوبی ها درمان بدی ها نیست بلکه صدچندان بر زشتی آنها می افزاید

نوشته ۲۹۰ (پرسه زدن)

1.      اگر موسیقی را هنری می­دانیم که از راه شنوایی و به صورت مجرد بر ما تاثیر می­گذارد (و فراگیرترین هنر است)، می­توانیم یک غذا را اثری هنری بدانیم که از راه چشایی بر ما تاثیر می­گذارد. شاید به دلیل تکثیر و استفاده از الگویی از پیش تعیین شده باشد که آشپزی را بیش­تر به یک حرفه شبیه می­کند، با این همه می­توان شباهت­های زیادی بین­شان یافت. در مواجهه با غذایی بی­نظیر، لحظه­یی ناب شکل می­گیرد، به دنبال­ش خاطره­یی به یاد ماندنی و در پایان میل به دوباره خوردن­ش شکل می­گیرد.

در یک بعد از ظهر برفی، یک قهوه­ی غلیظ، که بوش قبل از خودش سرت را می­گیرد، در یک کافه­ی دنج، می­تواند لذتی مانند گوش دادن به یک قطعه­ی بلوز داشته باشد.

2.      کافه­نشینی را دوست دارم و رستوران رفتن را، به همین دلیل برام مهم است کجا می­روم. کافه­ها و رستوران­های زیادی هم دیده­م که هیچ وقت دل­م نخواسته پام را توشان بگذارم و مکان­هایی که همیشه علاقه داشته­م دوباره ببینم­شان. در این جا دیگر غذا به تنهایی مهم نیست، بلکه مجموعه­یی از عوامل است که باعث می­شوند، بخواهی دوباره در رستورانی غذا بخوری یا در کافه­یی قهوه­یی بنوشی.

3.      زمستان دارد شروع می­شود، از زور سرما می­چپیم تو قهوه­سرای شهرام، خیابان خواجه عبدالله، دیوارها پر زلم­زیمبو است: از شعر و جملات قصار گرفته تا پر طاووس و عروسک میمون، کنارتر حوضچه­یی خزه بسته هم هست که نورهای قرمز و سبز و آبی ازش بیرون می­زند. تا جایی که متوجه می­شوم چندتا پسر می­چرخانندش که سن­شان بالای بیست و دو نشان نمی­دهد، موهاشان را مدل تاج خروسی درست کرده­ند و صورت­شان آرایش شدیدی دارد، کنار پیشخوان لمیده­ند و بعد از مستقر شدن­مان منو می­آورند. شکلات داغ تو این هوا خیلی می­چسبد، بعد از چند دقیقه با دو لیوان که روش پر کف است مواجه می­شویم. وقتی حجاب روش را کنار می­زنیم و جرعه­یی شکلات داغ می­خوریم، متوجه می­شویم که پودر کاکائو را تو شیر داغ ریخته­ند و از شکر هم خبری نیست. از گارسون دلیل­ش را می­پرسیم و خیلی منطقی جواب می­دهد که بعضی مشتری­هامان شیرین دوست ندارند، کنارش شکر هم می­آوریم. یاد شکلات داغ­های غلیظ بلورک می­افتم و آهی می­کشم. نگاه می­کنم دور و برم را می­بینم: ساعت 7، که اوج شلوغی کافی­شاپ­هاست، هیچ مشتری­یی غیر ما نیست.

4.      کافی­شاپ ارم، پاسداران، وارد که می­شوی تاریک است و با شمع و نورهای موضعی کم رمق روشن شده. میزهاش، میز چرخ خیاطی است، نیم­دایره­یی که چرخ می­رود توش را دارد و زیر پات هم جای پدال است، روی میزها هم سنگ نمک و شمعی روشن گذاشته­ند. یک قهوه سفارش می­دهیم و یک شیر کاکائو که هیچ کدام­شان جز تصویری مبهم از قهوه و شیر کاکائو تداعی نمی­کنند. این­جا بر عکس قبلی خیلی شلوغ است و همه با صدای بلند صحبت می­کنند.

5.      رستوران مکزیکی، طبقه­ی اول برج سفید، دکوراسیون­ش پر چیزهای مکزیکی است، اما غذاهاش اصلاً مکزیکی نیست، همه جور غذایی که بقیه­ی رستوران­ها دارند، دارد. شاید با فلفل بیش­تر و سس تندتر. گردانندگان این جا هم چند پسر جوان هستند.

6.      رستوران گردان روی پشت بام برج سفید، به خاطر منظره­ی جالب­ش که تابستان­ها سقف­ش را برمی­دارند و تهران زیر پات است، ارزش رفتن و دیدن دارد. صورت­حساب را رو میز می­آورند و همیشه هم قیمت­ها طوری­ست که پول خرد نداری و مجبوری انعام بدهی! آن­وقت تا بلند می­شوی، گارسون می­دود و ظرف صورت­حساب را برمی­دارد، ببیند پول داده­ای یا نه. به­تر نیست مشتری­ها پای صندوق حساب کنند؟

7.      کافی­شاپی در خیابان چهار باغ اصفهان (اسم کافی­شاپ یادم نیست)، موز گلاسه که سفارش دادم، برام شیرموز آورد که روی لبه­ی لیوان یک برش موز گذاشته بود.

8.      رستوران 222، در مجتمع خرید گلستان، بالای میدان هروی، گارسون دم به دقیقه ازت می­پرسد که همه چیز خوب است یا نه، لبخند زورکی­یی می­زند که حس می­کنی اصلاً براش مهم نیست به­ت خوش بگذرد و فقط جمله و حرکاتی را که به­ش یاد داده­ند تکرار می­کند.

9.      می­توانم به این موارد، مثال­های دیگری هم اضافه کنم ولی گمان کنم کافی باشد. ویژگی اکثر این مکان­ها، مدیران و گردانندگان جوان­شان است. مثل همه­ی کارهای دیگر که احتیاج به تخصص ندارد، کافی­شاپ و رستوران باز کردن، کار راحتی تلقی می­شود که نه نیاز به آشپز دارد و نه گارسون کارکشته، شاید هم به طراح داخلی. چند جوان با سرمایه­ی یکی­شان، یا مشترک، کافه یا رستورانی دایر می­کنند، بستنی­ها و گلاسه­ها و آب­میوه ها که فقط از یخچال در آوردن و تو ظرف ریختن است. چای هم که آب جوش و چای کیسه­یی­ست. قهوه هم که قهوه­جوش درست می­کند. به خاطر همین، اکثر کافی­شاپ­ها از نظر غذایی شبیه هم هستند، چون اراده­ی انسانی و نبوغ در ساختن وجود ندارد. آن­ها حتی به فکر مزیت نسبی هم نیستند، لازم نیست همه­ی گزینه­هاشان خوب باشد، اگر یک گزینه­ی عالی داشته باشند که دیگران به خاطرش هر بار به آن­جا بروند هم کافی­ست. کافی­شاپ­هایی که دیده­م همه مثل هم هستند حالا ممکن است یکی­شان یک خال گوشه­ی صورت­ش داشته باشد و دیگری نداشته باشد.

10.  (اطلاعات این بخش شنیداری است و ممکن است مواردی در اثر فراموشی اشتباه نقل شود، جاهایی که شک دارم در کروشه می­گذارم، اصل متن در کتاب آشپزی مستطاب نجف خان موجود است) در ]اتریش[، خواننده­ی مشهوری به نام آن ملبا زندگی می­کرد. او برای اجرای کنسرتی به فرانسه می­آید و آشپزی که از طرفداران او بود بستنی­یی با هلو peach درست می­کند و اسم­ش را به افتخار او پیچ ملبا می­­گذارد که در فرانسه، پش ملبا تلفظ می­شود، همان بستنی­یی که اسم­ش از همه سخت­تر خوانده می­شود.

چنین اتفاقی در کافه­های ما رخ نمی­دهد، چون آشپزی وجود ندارد، همه چیز به صورت از پیش آماده از بازار خریده می­شود.

11.  در رستوران­ها البته، این تنوع به خاطر استفاده از مواد مختلف و نحوه­ی پخت (دست داشتن بیش­تر انسان در پروسه­ی تولید) بیش­تر است. دکوراسیون­شان به جز معدودی ساده است و ذهن را درگیر نمی­کند. البته نحوه­ی برخورد بسیار مهم است که به آن اشاره می­کنم.

12.  کافه گودو، خیابان انقلاب نرسیده به فلسطین، وقتی واردش می­شوم حس می­کنم وارد یک کافه شده­م، به نظرم سرزندگی یک کافه را دارد، مشتری­های دائمی دارد که پاتوق­شان آن­جاست و می­نشینند و با هم حرف می­زنند. میز و صندلی­های چوبی ساده­یی دارد و رومیزی چهارخانه­. دیوارش پر عکس­های بکت و اجراهای در انتظار گودوست. قبلاً که می­شد آن­جا سیگار کشید، هاله­یی از دود تا نیم متریِ سطح زمین را  می­پوشاند، اکثراً جماعت اهل هنر آن­جا می­روند. همدیگر را هم می­شناسند. گفتگوهای غالب درباره­ی هنر و فلسفه و جامعه­شناسی و این مسائل است و همه­شان با صدای بلند حرف می­زنند. ممکن است آرامش نداشته باشد و همیشه­ی خدا هم شلوغ است، ولی حس زنده بودن، ابرازِ من، در آن­جا به شدت موج می­زند و هر چند ممکن است بعضی­ها به مذاق­شان خوش نیاید ولی نمی­شود گفت که شور زندگی در آن­جا نیست. می­توانم ادعا کنم آن­جا پر از گوگو و دی­دی است.

13.  کافه­ کوپه، انقلاب نرسیده به حافظ، دکوراسیون­ش شبیه کوپه است، مبل­هاش پشت به هم داده­ند و موسیقی هم بالای سرت پخش می­شود که می­توانی صداش را ببندی. (در مورد موسیقی اگر بخواهم بنویسم که اکثر کافه­ها و رستوران­ها چه آهنگ­های مزخرفی می­گذارند می­شود یک رساله) محیط­ش آرام است و غذاهاش هم معمولی، دکوراسیون­ش ویژگی بارزش حساب می­شود.

14.  پیتزا پنتری، تقریباً اول ویلا، از پله­ها پایین می­روی و واردش می­شوی. دکوراسیون­ش ساده و بی­تکلف است. دور، میزهای خانوادگی هست که با نرده­های چوبی از هم جدا شده­ند و وسط میزهای کوچک­تری هست. اتاقی هم هست که اگر مشتری زیاد بود بقیه به آن­جا بروند. در هیچ رستورانی گارسون­هایی مانند پنتری ندیده­م. تمام مدت در حال فعالیت­ند، خیلی خوش­برخورد هستند و حس می­کنی که از لذت بردن­ت شاد می­شوند. غذاهاشان هم منحصر به فرد است و تا حدی سینمایی: اسم یکی از غذاهاشان بونوئل است (کارگردان مشهور سوررئالیست اسپانیایی) و دو غذای دیگر هم ویریدیانا و تریستانا (اسم دو فیلم بونوئل). غذاهاشان در ظرف­های فلزی که روی طبق چوبی قرار دارد سرو می­شود و فوق­العاده خوش­مزه­ند و آن­قدر متنوع است که یاد کوندرا می­افتم، می­گفت رمان خوب مثل یک ضیافت است که از هر گوشه­ش چیزی برداری و طعمی جدید را احساس کنی (نقل به مضمون). سس مخصوصی دارد که آتش­ت می­زند و خودشان می­سازندش و هیچ جای دیگر ندیدم­ش. سر سوزنی از آن می­سوزاندت ولی طعمی فراموش نشدنی دارد.

15.  در پایان می­خواهم از کافه­ی تنهایی­هام بگویم، تقریباً یک ماه بعد از این که افتتاح شد، دوستان پام را به آن­جا باز کردند و الان که پنج سال می­گذرد، هنوز هم بروم رشت، باید سری به آقای وثوق بزنم. اسم­ش فرواک است، اسم ایرانی به معنای مکان با شکوه (واک به معنی مکان و فر هم که شکوه است) که شکوه­ش در کوچکی و دنج بودن­ش است. دو میز طبقه­ی پایین است و سه میز طبقه­ی بالا. هر بار هم می­روم، بالا می­نشینم، اگر هم بالا پر باشد منتظر می­مانم تا خالی شود و بعد می­روم رو صندلی کنار پنجره که به خیابان اشراف دارد می­نشینم. قهوه می­خورم فقط. دوره­ی درس خواندن برای امتحان فوق لیسانس، غروب­ها می­رفتم آن­جا و قهوه­یی می­خوردم. اگر از خاطرات­ آن­جا بخواهم بنویسم یک کتاب می­شود. خودش یک دوره­ی کامل زندگی­م را در بر می­گیرد.