کوه با نخستین سنگ ها آغاز می شود و انسان با نخستین درد. «شاملو»
یک موقعی این قسمت از شعر آیدا در آینه رو بارها زمزمه می کردم ولی الان دیگه نه. دیگه قبول ندارم که انسان در درد به مقام انسانیت می رسه. البته تو زندگی فعلی درد آدم رو آب دیده می کنه اما اون قدر ایده آلیست و خوش بین هستم که بگم انسان ها به سطحی از فکر می رسن که بدون جنگیدن با هم و رنجاندن هم، چون رنج ما ناشی از تضاد و تزاحم فکری با آدم هاست، می تونن زندگی کنن و تو اون شرایط دیگه این شعر شاملو مصداق نداره. الان من اعتقاد دارم که انسان با لذت بردن آغاز می شود حتی اگر درد می کشد از همان رنج هم لذت می برد.
سلام عزیز من،برای همون درنگه که من یه جورایی وول میخورم تو سینمای کلاسیک،جاییکه ریتم در خدمت سرعت فکر آدمه،و اگه داستان تو رو نگیره چیزای الکی نیس که گیرت بندازه
دقیقاً به همین دلیله که من از فیلم آواتار بدم می آد.
من هم کم ایده الیست نیستم و با حرفهات مشکلی ندارم فقط این که نوشته ای«..انسان ها به سطحی از فکر می رسن که بدون جنگیدن با هم و رنجاندن هم، چون رنج ما ناشی از تضاد و تزاحم فکری با آدم هاست..»فقط به درد بیرونی اشاره داری و خبری از درد درونی نیست. همانی که داستایوسکی درباره اش گفت :«انسان را از رنج خلاصی نیست چرا که خاستگاه آگاهی رنج است.»و من این برداشت از درد را در شعر شاملو بیشتر می پسندم.
درد درونی در چه حالتی به وجود می آد؟ چرا آگاهی باید رنج بده و شادی نده. تعریف ت از رنج چی هست؟
مطلبی که نوشتی وادارم نکرد تا کامنت بگذارم اما پاسخ به کامنت اطیلا این شوق را درونم آورد که بهت بگم باهات موافقم انسان با درد آغاز نمی شه یه کتابی دارم می خونم خیلی برام جالبه نمی دونم خواندی یا نه عصبیت و رشد آدمی توضیح می ده که چرا آدمها میل به رنج کشیدن و درد دارند و این مختص آدمهایی است که تعادل روانی ندارد که البته تعدادشون هم کم نیست! دارم با این کتاب خودم و اطرافیانم را کاوش می کنم
لابد داره خیلی بهت خوش میگذره که این حرفا برا سواله.. درد درونی مختص زمانیه که کلاهتو با شخص شخیص خودت قاضی کنی.. آگاهی با درد و شادی و رنج و لذت و نومیدی و ... همراهه که بسّه به آدمش متفاوته.. تعریف تئوری خاصی از رنج ندارم..
منم خیلی وقتا بین واقع بینی و ایدآلیستی قرار میگیرم و اون ایدآلیستی و بی رنجی ( یا رنج شیرین) ناشی از تفاهم در کنار ارامش بیشتر وسوسه م میکنه اما در کنارش فکر میکم آیا تو دنیای مثل جنگل ما آدمها میشه ؟! یه جورایی به سخت نگاه کردن به اطراف سوقم میده یه زمانی آگاهی از اطرافم و خودم برام دردناک بود همون درد درونی که اطیلا ازش میگفت اما حالا برام داره جذاب میشه. به نظرم به روحیات آدم هم بستگی داره به نظرم تلاش برای لمسش هم قشنگه اما نه در توهم زندگی کردن
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
سلام دوست گرامی هر روز به وبلاگ شما سر میزنم واقعا حرف نداره خسته نباشید میگم به شما و ارزوی موفقیت دارم برای شما
مرسی، لطف دارید ...
متوجه منظور این شعر نشدم.
شعر بود یا یک نثر؟
نثره.
منظورم آدم هایی هستن که به آرامشی رسیدن و وقتی می بینیشون حس می کنی زندگی ارزش زنده بودنو داره.
کوه
با نخستین سنگ ها آغاز می شود
و انسان
با نخستین درد.
«شاملو»
یک موقعی این قسمت از شعر آیدا در آینه رو بارها زمزمه می کردم ولی الان دیگه نه. دیگه قبول ندارم که انسان در درد به مقام انسانیت می رسه. البته تو زندگی فعلی درد آدم رو آب دیده می کنه اما اون قدر ایده آلیست و خوش بین هستم که بگم انسان ها به سطحی از فکر می رسن که بدون جنگیدن با هم و رنجاندن هم، چون رنج ما ناشی از تضاد و تزاحم فکری با آدم هاست، می تونن زندگی کنن و تو اون شرایط دیگه این شعر شاملو مصداق نداره.
الان من اعتقاد دارم که انسان با لذت بردن آغاز می شود حتی اگر درد می کشد از همان رنج هم لذت می برد.
مثل کی؟
هر آدمی که به ت این حسو می ده که زندگی ارزش زنده بودن رو داره.
سلام عزیز من،برای همون درنگه که من یه جورایی وول میخورم تو سینمای کلاسیک،جاییکه ریتم در خدمت سرعت فکر آدمه،و اگه داستان تو رو نگیره چیزای الکی نیس که گیرت بندازه
دقیقاً به همین دلیله که من از فیلم آواتار بدم می آد.
I need it indeed my dear
so grasp it.
من هم کم ایده الیست نیستم و با حرفهات مشکلی ندارم فقط این که نوشته ای«..انسان ها به سطحی از فکر می رسن که بدون جنگیدن با هم و رنجاندن هم، چون رنج ما ناشی از تضاد و تزاحم فکری با آدم هاست..»فقط به درد بیرونی اشاره داری و خبری از درد درونی نیست. همانی که داستایوسکی درباره اش گفت :«انسان را از رنج خلاصی نیست چرا که خاستگاه آگاهی رنج است.»و من این برداشت از درد را در شعر شاملو بیشتر می پسندم.
درد درونی در چه حالتی به وجود می آد؟ چرا آگاهی باید رنج بده و شادی نده. تعریف ت از رنج چی هست؟
مطلبی که نوشتی وادارم نکرد تا کامنت بگذارم اما پاسخ به کامنت اطیلا این شوق را درونم آورد که بهت بگم باهات موافقم انسان با درد آغاز نمی شه
یه کتابی دارم می خونم خیلی برام جالبه نمی دونم خواندی یا نه
عصبیت و رشد آدمی
توضیح می ده که چرا آدمها میل به رنج کشیدن و درد دارند و این مختص آدمهایی است که تعادل روانی ندارد که البته تعدادشون هم کم نیست!
دارم با این کتاب خودم و اطرافیانم را کاوش می کنم
:) شاید یک مطلب درباره ی رنج کشیدن بذارم.
لابد داره خیلی بهت خوش میگذره که این حرفا برا سواله..
درد درونی مختص زمانیه که کلاهتو با شخص شخیص خودت قاضی کنی..
آگاهی با درد و شادی و رنج و لذت و نومیدی و ... همراهه که بسّه به آدمش متفاوته..
تعریف تئوری خاصی از رنج ندارم..
بعداً یه پست درباره ی رنج می ذارم.
منم خیلی وقتا بین واقع بینی و ایدآلیستی قرار میگیرم و اون ایدآلیستی و بی رنجی ( یا رنج شیرین) ناشی از تفاهم در کنار ارامش بیشتر وسوسه م میکنه اما در کنارش فکر میکم آیا تو دنیای مثل جنگل ما آدمها میشه ؟! یه جورایی به سخت نگاه کردن به اطراف سوقم میده
یه زمانی آگاهی از اطرافم و خودم برام دردناک بود همون درد درونی که اطیلا ازش میگفت اما حالا برام داره جذاب میشه. به نظرم به روحیات آدم هم بستگی داره
به نظرم تلاش برای لمسش هم قشنگه اما نه در توهم زندگی کردن