من مانده م با کوچه هایی که راه می روند و زنی که those were the days می خواند.
استاد لبخند می زند و تمرین هاش را تو پاچه مان می کند و در خلسه یی از تنش های اصلی و ضریب نفوذپذیری و ساختمان هایی که شب چشمک می زنند، فرو می روم.
فکر می کنم، هستم.