رویدادهای تاریخی این دورهی ما اگر نعل به نعل منطبق با همین تاریخ در تقویم میلادی نباشد، از بسیاری جهات شبیه آن است. قرون وسطی، دورهی حکومت کاتولیک بر مردم، تصویری سیاه از حکومتی مذهبی را ارائه میدهد. کلیسا با تصرف روح مردم به بهانهی اعتراف و پاک کردن و بخشودن گناهان، از درونشان هم آگاه میشد. اعتراف نکردن به معنی گناهکار بودن و تا ابد عذاب کشیدن است و اگر سر بالین محتضر کشیشی نمیآمد، آن فرد در آن دنیا دیگر رستگار نمیشد. آنها با ادعای فراموش کردن کشیشی که اعترافگیر است، مردم را قانع میکردند که به هیچ وجه گناهان و اسرارشان به بیرون درز نمیکند ولی در عمل غیر از این بود. از طرف دیگر دادگاههای تفتیش عقاید، هر فکر خلاف سیستم کاتولیک را محکوم و صاحب آن فکر را اگر حرفهاش را پس نمیگرفت به عنوان کسی که افکار ضاله و شیطانی دارد، میسوزاندند. جوردانو برونو یکی از قربانیان همین سیستم است و گالیله اگر حرفهاش را پس نمیگرفت سرنوشتی بهتر از این در انتظارش نبود.
از دل همین دستگاه کشیشی بیرون آمد که ادعا کرد نه پاپ و نه کشیشهای زیردست او قدرت فروش بهشت را ندارند. او لوتر بود و زمانی این حرف را زد که مردم کاملاً آمادهی شنیدنش بودند. مردم دیگر فساد کلیسا را دیده بودند، هوسرانی کشیشها نقل محافل عمومی بود و میدانستند از چنین کشیشهایی آبی گرم نمیشود چه برسد به این که بخواهند بهشت بفروشند. این شد که لوتر و نهضت پروتستانیسم پیروان زیادی پیدا کرد و هر چند که خودش بعدها رفتاری بدتر از کشیشها را با مریدانش در پیش گرفت، میگویند هنگام نشستن روی اسب باید کسی جلوی پاش خم میشد تا او پا روی پشتش بگذارد و روی اسب بنشیند، اما باعث به وجود آمدن شک شد. شک به درستی احکام کلیسا و جهانشمول بودن آن. مردم دیگر نمیتوانستند به احکامی که کلیسا برای زندگیشان صادر میکند اعتماد کنند. از طرف دیگر ماکیاولی اخلاق و دین را از پهنهی سیاست کنار زد و آن را به امری بشری و دارای چند و چون خاص که باید به آن اشراف پیدا کرد تا بتوان حکمرانی نمود تبدیل کرد. سومین شک را علم به وجود آورد. دستگاه بطلمیوسی که مورد تایید اصحاب کلیسا بود و حتی هفت آسمانی که در معارف اسلامی به کار میرود از همین سیستم اقتباس شده است، نمیتوانست جوابگوی علم جدید باشد. کوپرنیک ادعا کرد که زمین مرکز جهان نیست، بلکه سیارهیی ست که دور خورشید میچرخد و بیشمار سیاره مانند زمین در فضا وجود دارد. نکتهیی که باید مطرح شود این است که قبل از نظریهی کوپرنیک مردم میدانستند زمین گرد است ولی طبق دستگاه بطلمیوسی فکر میکردند در مرکز جهان است و خورشید و سیارات و ستارگان دیگر دورش میچرخند.
بنابراین تصویری که از آن زمان میتوانیم ارائه کنیم، شک از همه سو است و از سوی دیگر ورود علم و دانش از سرزمین اسلام به اروپا پس از جنگهای صلیبی. انسان قرن پانزدهم و شانزدهم جایگاه خود را به عنوان اشرف مخلوقات از دست داده است و رابطهش با عالم بالا قطع شده و دیگر دستوری از آن ناحیه دریافت نمیکند. بنابراین باید به دنبال پایگاهی برای خود بگردد. در چنین شرایطیست که دکارت ظهور میکند. از آنجایی که ما هم در چنین شرایطی قرار داریم، تصمیم گرفتم مقالههای کتاب از مدرنیسم تا پست مدرنیسم را به صورت بخش بخش بگذارم و دربارهشان صحبت کنیم. این مقالات جریان فکری غرب را در طی پانصد سال به خوبی نشان میدهد و میتوان نکاتی از دل آن بیرون آورد که بفهمیم آیا ما مدرن هستیم و اگر نیستیم در چه وضعیتی قرار داریم و با این وسیله بتوانیم از این فترت تاریخی بیرون بیاییم. خوبی دیگری که این مجموعه مقالات دارد این است که تعریف خوبی از جریان پستمدرن ارائه میکند که در ایران به شدت بد جا افتاده و با دنبال کردن این خط فکر میتوانیم نگاه درستتری به پستمدرن داشته باشیم و آن را پشتمدرن استفاده نکنیم. عقیدهی شخصی من بر این است که تا این تحولات مطالعه نشود، نمیتوان به پستمدرن رسید (دربارهش مفصل بحث خواهم کرد) و خواندن کتابهای پستمدرن و جریان پستمدرن به صورت بسیار خطرناک ما را از مدرنیته و خرد مدرن دور میکند و امکان پیشرفت را از ما میگیرد.
امیدوارم سرنوشت این بخش، مانند کارگاه داستان نشود و کسانی که میخواهند دنبال کنند، دربارهی مطالب نظر بدهند و یا اگر میخواهند نقدشان را برام بفرستند تا این بخش پربار بشود. از فردا بخش اول مقالهی دکارت را میگذارم.