دیشب رفتم پارک پرواز. با برادرم و دوست هاش. با این که باید امروز صبح تمرین تحویل بدهم. برق های روشن در خیابان ها و خانه ها به تناوب سوسو می زدند و فرید گفت می شود فرکانس شان را از این جا حساب کرد. من اما در فکر دیگری بودم. چشم را که نیمه باز نگه می داشتی، تهران داشت می سوخت. گر گرفته بود و هیچ کس هم نمی توانست جلوی سوختن ش را بگیرد. آمدیم خانه و نشستن تمرین هام را نوشتم و تا دو طول کشید. الان هم باید بروم دانشگاه.