برخی از مصادیق بی فکری ملموس دور و برمان:
- انتقاد ناپذیری: در این حالت فرد هر حرف را اگر خوب باشد میپذیرد و اگر بد باشد نمیپذیرد (مسلماً خوب آن چیزی ست که ایرادی را در فرد مطرح نکند). سیستم دوگانهی بقا و عدم بقا در این جا هم استفاده میشود و انتقاد که عمدتاً با دیدن بدیها قصد در اصلاح دارد، قابل پذیرفتن نیست. بحثی که جدیداً مطرح میشود و به نوعی واکنش به ورود مفاهیم مدرن است، عبارت انتقاد سازنده است. در این حالت فرد ماسک یک فرد انتقادپذیر را میزند ولی در نهایت انتقاد هیچ تاثیری ندارد.
- انتظار پیام اخلاقی از اثر هنری داشتن: در این حالت فرد انتظار دارد با دیدن یا خواندن اثر هنری (در موسیقی با کلام هم متن ترانه) پیام اخلاقی به او داده شود. گرفتن پیام اخلاقی یعنی عبارتی را وارد مغز کردن بدون فکر. در این حالت مخاطب با اثر هنری به یک رابطهی دو سویه نمیرسد تا خودش کامل کنندهی اثر هنری باشد. او جملهیی میخواهد تا در زندگیش از آن استفاده کند. حتی از فیلم انتظار پیام اخلاقی مدرن ندارد و اگر پیامها با شاخصهی ذهنش نخواند، آن را بیمحتوا مینامد.
- یک بعدی نگاه کردن به مسایل: شاید یکی از مسائل مهم که نشانگر فکر سطحی باشد ولی به دلیل اهمیتش جزو مصادیق میآورم نگاه یک بعدی به مسائل است. مثلاً مردهایی که در مواجهه با زن تنها به جنسیتش فکر میکنند و ارزیابیشان بر همین مبناست (چه فرقی با حیوان دارند؟) البته این عمل در زنها هم وجود دارد ولی به نوعی دیگر، آنها اگر از مردی خوششان بیاید همه کارهاش را مثبت میدانند و اگر بدشان بیاید، همه را منفی و با نیت سو میدانند.
مثال دیگری میزنم، دیدگاه عوام دربارهی دختری که با پسری راه میرود این است دوست دختر و دوست پسرند (در واقع باز منظورشان چیزی ناگفتنی ست) و حتی حالت دیگری را در نظر نمیگیرند.
یکی دیگر از مصادیق سطحی نگاه کردن، استنتاج بدون نمونه کافی ست. مثلاٌ فردی در تلویزیون میبیند که چت عواقب وخیمی دارد، او به این نتیجه میرسد که هر کس چت میکند یا مشکل دارد و یا براش مشکل به وجود میآید.
گفتن بقیه مصادیق بی فکری خودش بیفکری است!