بطری های شناور در دریا

نه، هیچ کس چنین خطری را به چنان خاطره یی تاب نیاورد از آن که خیال خوبی ها درمان بدی ها نیست بلکه صدچندان بر زشتی آنها می افزاید

بطری های شناور در دریا

نه، هیچ کس چنین خطری را به چنان خاطره یی تاب نیاورد از آن که خیال خوبی ها درمان بدی ها نیست بلکه صدچندان بر زشتی آنها می افزاید

نوشته ۸۳ (سفر به انتهای شب)

نوشتن درباره­ی سفر به انتهای شب و به تبع آن دکتر لویی فردینان دتوش (سلین) که به او نابغه­ی نفرت لقب داده­ند، حتی اگر در حد معرفی باشد، احتیاج به تعمق دارد. زمانی که خواننده قدم به قدم با داستان جلو می­رود تاریکی شدیدتر می­شود، و این احساس که سیاهی تمام شدنی نیست سطر به سطر عمیق­تر می­شود.

در اغلب آثار بزرگ ادبی دنیا انتقاد از بعضی وجوه زندگی و هنجار و قانون وجود دارد و نمی­توان نگریستن به تلخی­های زندگی را از آن جدا کرد، منتها چرا تجربه­ی خواندن سفر به انتهای شب با دیگران متفاوت است؟ شباهت­های بسیاری با ژرمینال در آن می­توان یافت (سلین از شیفتگان زولا بود) ولی به نوعی عمده با دیگر آثار متفاوت است. زبانی که سلین در روایت داستان به صورت اول شخص از زبان قهرمان داستان، باردامو به کار می­بندد، وجه شاخص اثر است، به جز آن­که سلین سنت شکنی می­کند و قراردادهای مرسوم در نوشتار را می­شکند (به عقیده­ی او اول احساسات به وجود آمدند و بعد افعال) و از زبان عامه و کوچه بازار استفاده می­کند عامل دیگری در این زبان به چشم می­خورد: جولان دادن زیاد به احساسات.

باردامو در جای­جای داستان دیگران را با صفت­هایی توصیف می­کند و دلیل­ش تسکین احساسات جریحه­دار شده­ش است. حوادثی که در طول داستان برای­ش رخ می­دهد، او را از دل­زدگی به بی­زاری و در نهایت به نفرت سوق می­دهد و این همان انتهای شب است. در اطراف­ش مشتی آدم متقلب و حرامزاده هستند که با تظاهر و دورویی و پشت پا زدن به لذت زندگی و زنده بودن او را از نسل بشر متنفر می­کند. یکی از جملات مانیفست گونه­ی باردامو این است که بعید است سرنوشت دنبال کسی برود و کاسه­یی زیر نیم کاسه­ش نباشد. او در تجربه­یی که با زن­ها به دست می­آورد نیز موفق نیست و لولا و موزین دو دختری هستند که در نهایت لقبی بیش­تر از سلیطه یا پتیاره در خاطرات باردامو ندارند. تنها زنی که باردامو او را دوست داشت و تنها فصل کتاب که می­توان رگه­هایی از محبت و انسانیت را در آن پیدا کرد، مالی ست که با تن فروشی زندگی می­گذراند و زندگی باردامو و خواهرش را نیز تامین می­کند. ستایشی که سلین از او می­کند می­تواند نشان بدهد که سلین یک فرد پارانویا نیست که همه چیز را به شدت تاریک ببیند بلکه او در مقابل عواطف انسانی و عشق تحریک می­شود و این جامعه است که با روابط پوچ خود روابط انسانی را تحت تاثیر قرار داده و آن را محو کرده. با این حال پوچ انگاری در روحیات باردامو و سلین وجود دارد (سفر به انتهای شب و مرگ قسطی را می­توان به نوعی برگرفته از زندگی خود سلین دانست ولی نمی­توان حالت اتوبیوگرافیک براشان متصور شد). او از مالی جدا می­شود با صمیمی­ترین احساسات و ادعا می­کند که روح­ش را سالم نگه داشته و در مقابل زندگی و سرنوشت سر خم نکرده! در این جا با شخصیتی طرف­یم که قواعد زندگی را به هیچ رو بر نمی­تابد و رویه­یی کاملاً آنارشیستی پیش می­گیرد.

سلین در سراسر داستان به جنگ با زندگی برخاسته و از آن­جا که به خودش ثابت شده نوع بشر قابل تغییر نیست و این رذالت ماندنی­ست به آخرین راهی که یک فرد اسیر محکوم به نابودی دارد، فریاد زدن و بد و بیراه گفتن رو بیاورد. شاید دیگران صدای فریادش را بشنوند و کمی به خودشان بیایند.

داستان آن­قدر حوادث متنوع دارد از جنگ جهانی اول گرفته تا سفر به افریقا و امریکا و دایر کردن مطب که هر کدام­ش شرح مفصلی می­خواهد. در ضمن برای شناخت بیش­تر سلین و تاثیر او بر ادبیات فرانسه و جهان به فصل­نامه بخارا ویژه­نامه سلین – تا جایی که یادم است شماره­ی 9 بود- مراجعه کنید.

سلین زندگی متلاطم و پر از حادثه داشت. بعد از جنگ جهانی دوم به او اتهام همکاری با حکومت نازی­ها زدند و او را از فرانسه تبعید کردند..... اغلب منتقدین او را فردی متنفر، بدبین و هنجار گریز می­دانند. با این حال در نقل قول­های دوستان­ش او بسیار به سرنوشت­شان علاقه­مند بوده و به­شان کمک می­کرده و راهنمایی­شان می­کرد.

خواندن آثار سلین مانند نوشیدن قهوه­ی تلخ است، غلیظ و بدون شکر.