بطری های شناور در دریا

نه، هیچ کس چنین خطری را به چنان خاطره یی تاب نیاورد از آن که خیال خوبی ها درمان بدی ها نیست بلکه صدچندان بر زشتی آنها می افزاید

بطری های شناور در دریا

نه، هیچ کس چنین خطری را به چنان خاطره یی تاب نیاورد از آن که خیال خوبی ها درمان بدی ها نیست بلکه صدچندان بر زشتی آنها می افزاید

نوشته ۷۷ (ناتوردشت)

نوشتن درباره­ی ناتور دشت برایم سخت است و نمی­توانم از احساس­م نسبت به این داستان ننویسم، بنابراین به قول خود سلینجر در "سیمور: پیش­گفتار" من هم می­خواهم روی کول خواننده­ی خودم بجهم! و آن طوری که دل­م می­خواهد بنویسم. شاید دلیل اصلی این ابراز احساس بارها خواندن این کتاب است و اگر بگویم بیست بار اغراق نکرده­م.

ناتوردشت (Catcher in the Rye) نوشته­ی جروم دیوید سلینجر (J.D.Salinger) نویسنده­ی مشهور امریکایی ست که توسط محمد نجفی و احمد کریمی که دومی را نخوانده­م و تا جایی که از دیگران شنیده­م توصیه هم نمی­کنم، به فارسی برگردانده شده.

قهرمان این داستان پسر بچه­یی هفده ساله به نام هولدن کالفیلد ست که به دلیل نمره­های ضعیف از مدرسه­ی پنسی اخراج می­شود و برای این که نامه­ی اخراجی قبل از او به خانه برسد (تعطیلات کریسمس است و همه به خانه می­روند) می­خواهد دیر به خانه برود ولی محیط نفرت انگیز مدرسه از دید هولدن او را وادار به خروج می­­کند و دو روز را در نیویورک و در اجتماع سپری می­کند.

شاید بتوان­م به جرئت بگویم از هر صد نفری که کتاب را خوانده­ند نود و پنج نفر از داستان خوش­شان آمده و حتی هولدن برای­شان تبدیل به قهرمان شده. داستان که از زبان خود هولدن روایت می­شود، شرح ناکامی­های او در رویارویی با اجتماعی­ست که هولدن از قماش­شان نیست. در روایت هولدن احساس یک پسر بچه­ی هفده ساله به خوبی منعکس شده و ابراز احساسات شدید وی در توصیف آدم­ها و در روایت به خوبی مشهود است و به گمان­م اکثر مخاطبین اول از نظر احساسی با داستان ارتباط برقرار می­کنند.

هولدن به نوعی پوچی رسیده که مانند نوشته­های سلین تلخ و دردناک نیست چرا که راوی آن پسری ست که شیرین حرف می­زند. او با لحن معصومانه­یی از پلیدی و کثیفی آدم­های دور و برش می­گوید و به دلیل حساسیت بیش­ از حدش از آن­ها منزجر می­شود. البته ماهیت انزجار هم در حد احساسات سن خودش است به طوری که در آخر داستان می­گوید دل­ش برای همه­ی افرادی که ازشان متنفر بوده تنگ می­شود. او زندگی را سراسر سیاه نمی­بیند، دل­خوشی ها و علائقی دارد که به دیگران نمی­گوید و یا زمانی که می­گوید دیگران درک­ش نمی­کنند. مثلاً زمانی که سترادلیتر هم­اتاقی­ش به دیدن جین گالافر می­رود که هولدن قبلاً باهاش دوست بوده و او را می­شناخته، به­ش می­گوید "ازش بپرس هنوز مهره­های شاهشو – اشاره به بازی چکرز- ردیف آخر جمع می­کنه یا نه" و دوری دنیای هولدن با سترادلیتر زمانی آشکار می­شود که هدف سترادلیتر این است که در ماشین مربی بسکتبال­ش با جین به یک نان و نوایی برسد و وقتی هولدن ازش می­پرسد ازش پرسیدی یا نه جواب بی­تفاوتی می­گیرد که "خیال می­کنی داشتیم چی کار می­کردیم؟ داشتیم چکرز بازی می­کردیم؟"

اگر بخواهم زیبایی­های کتاب را بالکل ندید بگیرم و آن را در حد یک پیام کوچک کنم، جواب هولدن به خواهر نه ساله­ش فیبی ست که ازش می­­پرسد می­خواهی چه­کاره بشوی؟ و می­گوید فکر می­کنم لبه­ی پرتگاهی هستم و بچه ها دارن طرفم می­دون و دوست دارم ناتور (نگهبان) دشت باشم و نذارم بیفتن پایین...

این طرز فکر با اتفاقاتی که برای هولدن در مدرسه­ و در اجتماع می­افتد و هم­چنین با دیدن این که در مدرسه روی همه ی دیوارها عبارت "دهنت رو..." نوشته شده عمق می­گیرد و مخاطب به فکر مسائلی می­افتد که برای یک نوجوان رخ می­­دهد.

دیالوگ­ها و تکیه­کلام­ها عالی انتخاب شده ست – البته حجاب ترجمه را نمی­توان نادیده گرفت- شخصیت­ها حتی در حد راننده به سادگی کنار گذاشته نمی­شوند و هولدن درباره­شان نظرش را می­گوید. حتی افرادی را که از پنجره­ی هتل در عمارت مقابل بودند.

می­توانم ساعت­ها درباره­ی ناتور دشت بنویسم، همه­ی جمله­هاش را، تصاویرش را ولی بهتر ست خودتان بخوانیدش. دوست­م می­گفت قانون copyright در آمریکا صد ساله ست. وقتی الیا کازان "کارگردان بزرگ سینما و تئاتر" با سلینجر تماس گرفت و گفت قصد ساختن فیلمی از ناتور دشت دارد، سلینجر گفت هولدن خوش­ش نمی­آید! دوست­م گفت پنجاه سال دیگر که copyright برداشته می­شود می­توانند بسازند و آن­وقت خیلی دل­م می­خواهد فیلم­ش را ببینم. من گفتم اصلاً دل­م نمی­خواهد ببینم چون از آثار ماندگار فیلم­های خوبی ساخته نمی­شود.

خوش­حال­م که اولین نوشته­ی امسال­م درباره­ی ناتور دشت است. در پایان هم آخرین جمله­ی کتاب را نقل به مضمون می­کنم.

"هیچ وقت به هیچ کس چیزی نگو، چون اگه بگی دل­ت واسه همه تنگ می­شه"