بطری های شناور در دریا

نه، هیچ کس چنین خطری را به چنان خاطره یی تاب نیاورد از آن که خیال خوبی ها درمان بدی ها نیست بلکه صدچندان بر زشتی آنها می افزاید

بطری های شناور در دریا

نه، هیچ کس چنین خطری را به چنان خاطره یی تاب نیاورد از آن که خیال خوبی ها درمان بدی ها نیست بلکه صدچندان بر زشتی آنها می افزاید

نوشته ۷۸ (مفهوم۱)

مفهوم چیست؟ خیلی ساده می­توان گفت مفهوم اطلاعات به وجود آمده در اثر پردازش ذهن است یا به عبارت دیگر مفهوم چیزی ست که فهمیده می­شود و فهمیدن به وسیله­ی پردازش ذهن روی داده ها صورت می­گیرد. بنابراین به ازای هر داده­یی که در مغز تجزیه و تحلیل شود، مفهوم به وجود می­آید.

برای انتقال مفهوم به دیگران ناچاریم از قرارداد استفاده کنیم. شاید مشهورترین داستان در این باره در مثنوی باشد که فردی به چهار فقیر فارس و عرب و ترک و روم به طور مشترک سکه­یی می­دهد و می­خواهند خرج کنند. همه­شان می­خواهند انگور بخرند ولی چون هر کدام به زبان خودشان می­گویند و دیگری متوجه نمی­شود میان­شان نزاع درمی­گیرد.

انتقال مفاهیم به وسیله­ی زبان صورت می­گیرد. منظور از زبان صرفاً کلام نیست بلکه به مجموعه­ی امکاناتی که انسان برای انتقال مفهوم خود به کار می­برد اطلاق می­شود. به عنوان مثال انسان با بدن خود نیز بسیاری از مفاهیم را منتقل می­کند که طبق تحقیقات انجام شده، حدود 60% مفهوم با بدن منتقل می­شود و امروزه تحقیقات وسیعی درباره­ی نحوه­ی اطلاع رسانی بدن صورت می­گیرد. حتی در بسیاری موارد زبان بدن فاش کننده­ی دروغ­های فرد و یا احساسات ناگفته­ش است.

آیا زبان می­تواند تمام وجوه یک مفهوم را بیان کند؟

ایجاد مفهوم از یک پدیده حتی واحد به مختصات مکانی-زمانی-فکری هر فرد بستگی دارد. می­توان گفت وقتی دو نفر از دو سمت یک پدیده را می­بینند، مفهوم ایجاد شده براشان یکی نیست. مثلاً در فیلم مستند عشق زنده است اثر موریس پیالا، در سکانس پایانی دوربین روی مجسمه­ی شخصی بلند مرتبه زوم می­کند که دست­ش را با حالت افتخار و غرور به جلو گرفته. راوی هنگام چرخش دوربین این جمله را می­گوید: دستی که برای افتخار بلند می­شود می­تواند دستی باشد که به نشانه­ی گدایی بلند شده است و وقتی جمله تمام می­شود، دوربین در زاویه­یی قرار گرفته که انگار آن دست، دست یک گداست!

می­توان گفت به ازای تمام افرادی که ادراکی از پدیده­ی واحد داشته­ند مفاهیم متفاوت به وجود آمده. حال اگر به همه­شان بگوییم آن­چه در ذهن­شان رخ داده بگویند، آیا هر کس می­تواند مفهوم خود را به صورت خاص خود بیان کند؟ این امر بسته به توانایی فرد در به کار گیری روش­های زبانی دارد. اگر فرد توانایی کافی نداشته باشد، نمی­تواند مجموعه عناصری بسازد که با آن مفهوم­ش را بیان کند و با بیان سرسری از آن می­گذرد.

شاید ساده­ترین ابزار کلامی ابراز مفهوم، صفت باشد. زمانی که می­گوییم فلان پدیده کوچک است یا بزرگ است، نتیجه­ی ارزیابی مغز را منتقل می­کنیم. زمانی که می­گوییم دلتنگ هستم یا شادم، احساسات­مان را به دیگران منتقل می­کنیم. در این جا باید به نکته­یی توجه کنیم که خیلی از صفت­هایی که ما در زندگی به کار می­بریم اعتبارشان را از موصوف می­گیرند ولی چیزی که در طول تاریخ اتفاق افتاده جان بخشیدن به صفت هاست که به نظر من یکی از خطرناک­ترین کارهای بشر بوده و حتی از جان بخشی انسان به ربات خطرناک­تر!

به­تر است مثالی بزنم. اگر من به شما راست بگویم و شما بخواهید کار من را ارزیابی کنید می­گویید تو صداقت داری.

صداقت صفتی ست که اعتبارش بستگی به کار من دارد اما صداقت امروزه موجودیت مستقل پیدا کرده و همین امر باعث می­شود که ازش سو استفاده شود. البته منظورم واژه­ی صداقت نیست، مفهوم­ش است. به­تر است درباره­ی این موضوع کمی توضیح دهم. کم­بودن واژگانی که مفاهیم را توصیف کنند باعث شده، به مفاهیم صورت کلی داده شود. به عنوان مثال زمانی که مادری با دیدن فرزندش می­گوید شادم با زمانی که زن با دیدن شوهرش می­گوید شادم آیا مفهوم­ش یکی ست؟ مسلماٌ نه، می­تواند در بخش حضور فرد مشترک باشد ولی در کیفیت حضور نه.

از لحاظ امکان هم تقریباً غیر ممکن است که بیاییم برای شادی مادر یک صفت بسازیم و برای شادی همسر صفتی دیگر. در آن صورت باید برای پدر و برادر و باجناق و همسایه هم صفت بسازیم و این فقط یک مورد است.

بنابراین بشر ناچار به استفاده از تعداد محدودی صفت است و راه ساده­تری که پیدا کرده این است منظورش را توضیح دهد و به یک صفت اکتفا نکند. برگردیم به مبحث قبل و تمام­ش کنیم و توضیح برای انتقال مفهوم را در بخش بعد خواهم گفت.

شادی، زیبایی، صداقت، عدالت، آزادی و مفاهیمی از این دست به دلیل کلی بودن و پوشاندن بخش زیادی از افکار و احساسات­مان کم کم قدرت پیدا کردند، و این قدرت چیزی جز باور مردم نیست!! مردم باور کردند که آزادی هست، عدالت هست و شادی هست و دنیای خود را با توجه به این مفاهیم توجیه می­کنند. با این که اول باید پدیده باشد و بعد مفهوم و بعد از آن صفت، در زندگی ما اول صفت هست و بعد مفهوم و بعد پدیده. ما می­گوییم عدالت هست ولی نمی­دانیم عدالت چیست. ما می­گوییم آزادی هست ولی نمی­دانیم آزادی چیست. هر فردی به نوبه­ی خود تلقی از این مفاهیم دارد ولی در سطح جمعی به یک برآیند نمی­رسد. به جای این که اول به وضعیتی برسیم که بعد بگوییم این عدالت است اول می­گوییم ما عدالت می­خواهیم و دنبال آن وضعیت می­رویم.

مهم­ترین و خطرناک­ترین وجه این پدیده اعمال قدرت است، نظام قدرت از هر نوع­ش، با مانور دادن روی مفاهیمی مانند عدالت، آزادی و انسانیت مردم را با خود هم­راستا می­کند، این امر در سراسر جهان صورت می­گیرد و بعد تلقی خودش را به عنوان حقیقت معرفی می­کند. حقیقت در واقع دست یافتن به ماهیت پدیده است و چون هر کس تلقی خاص خودش را از پدیده­یی دارد، نمی­توان حقیقتی برای آن متصور شد ولی این کلمه آن­چنان قدرتی دارد که احتمال نگفتن یا نشنیدن آن در یک مکالمه بسیار کم است.

این در واقع خلاف جریان فکری­ست که از پدیده به مفهوم می­رسد و نتیجه­ش این می­شود که قدرت قالب خود را برای مفهوم می­سازد و به وسیله­ی تبلیغات – امروزه تبلیغات فقط گسترده­تر شده-  مانند لباس جدید پادشاه آن را برای مردم باورپذیر می­کند.

نمی­خواهم بحث را سیاسی کنم ولی اگر شما سخنرانی­های تمام سیاست­مداران دنیا را بشنوید، محال است آن­ها از این شیوه در جلب مردم استفاده نکنند. اگر سیاست­مداری بیاید و با عدد و رقم و راهکار عملی تا زمانی که نگوید من برای شما آزادی می­آورم، عدالت می­آورم، امنیت می­آورم و مفاهیمی از این دست هرگز موفق نخواهد شد!

ادامه­ی بحث برای مطلب بعد.