بطری های شناور در دریا

نه، هیچ کس چنین خطری را به چنان خاطره یی تاب نیاورد از آن که خیال خوبی ها درمان بدی ها نیست بلکه صدچندان بر زشتی آنها می افزاید

بطری های شناور در دریا

نه، هیچ کس چنین خطری را به چنان خاطره یی تاب نیاورد از آن که خیال خوبی ها درمان بدی ها نیست بلکه صدچندان بر زشتی آنها می افزاید

نوشته ۷۹ (مفهوم ۲)

برای بررسی به­تر نوشته­ی قبل لازم است توضیحاتی بدهم. ابتدا به­تر است امکانات زبان را در انتقال مفهوم ارزیابی کنیم. زبان سیستمی از نشانه­هاست که برای انتقال مفهوم به کار می­رود. این مفاهیم چه به صورت کلامی باشد، چه نوشتاری و چه بدنی، یا با هر وسیله­ی دیگری عامل مجموعه­ی حرکات در آن نقش دارد. حتی نوشتن نتیجه­ی حرکت را به ما نشان می­دهد. اگر ما زبانی را قرارداد کنیم در واقع حرکاتی را قرارداد می­کنیم و آن­ها را از جمع بی­شمار حرکت ممکن جدا می­کنیم.

زمانی که حرکت صورت می­گیرد، پدیده­یی به وجود می­آید و با ارزیابی آن مفهومی در ذهن شکل می­گیرد. در واقع حرکات هستند که عامل انگیزش مغز برای پردازش می­باشند و اگر از دید حسی و فیزیولوژیکی بررسی کنیم، تحریکات.

فرض کنید که با توجه به پدیده­یی در ذهن­م مفهومی ساخته شده، من برای انتقال آن به شما احتیاج به زبان دارم. زبان به دلیل ماهیت قراردادی خود (چه از قبل قرارداد شده باشد و چه من آن را قرارداد کنم) نمی­تواند همه­ی مفهوم را منتقل کند، زیرا ادراک طرف مقابل از زبان به تجربیات­ش بستگی دارد و الزاماً با من یکی نیست. بنابراین ناچاریم به همین حد اکتفا کنیم و قبول کنیم که از مفهوم فقط به اندازه­ی وجه قراردادی­ش منتقل می­شود. بعداً درباره­ی وجه شخصی و نجوه­ی انتقال آن خواهم نوشت.

زمانی که من از حرکتی برای انتقال مفهوم خودم استفاده می­کنم، ذهن طرف مقابل آن را با مفاهیمی که دارد می­سنجد و نتیجه را به عنوان مفهوم می­گیرد. فرض کنیم مفهوم ذهنی من به این صورت است: (a,b,c,d,e,f,g) و می­توانم با زیان تنها (a,b,c) را منتقل کنم. در این صورت فرد مقابل این حرکت را می­گیرد و با مفهوم ذهنی خودش مقایسه می­کند که فرض می­کنیم به صورت مقابل است: (a,b,c,d,m,n,p)

در این حالت او به جز میزان مفهوم منتقل شده، d را هم می­گیرد و این تنها به سبب اشتراک ذهنی است. ممکن است در مجموعه­ی طرف مقابل عضو a را نداشته باشد در این صورت از مفهوم منتقل شده a را نمی­گیرد.

در این موارد اصطلاح گیرنده و فرستنده مخصوصاً در روانشناسی ارتباطات زیاد به کار می­رود. اگر فرد مقابل گیرنده­ی مناسب با مفهوم ارسالی ما نداشته باشد، نمی­تواند آن را دریافت کند. نکته­ی مهم این است که در طول زمان نوع گیرنده ها و فرستنده­ها با توجه به شرایط محیطی تغییر می­کنند. شاید فرآیند بزرگ شدن مثال ملموسی برای این قضیه باشد. یک عامل شکاف بین نسل­ها به همین قضیه برمی­گردد.

به­تر است یک سری مفاهیم را که تقریباً بین تمام افراد مشترک است بررسی کنیم. مفهوم صداقت چرا به وجود می­آید و همه به عنوان یک ارزش می­پذیرندش؟ ما برای قضاوت درباره­ی گفته­های طرف مقابل­مان احتیاج به شاهد داریم و در بسیاری از موارد چنین شاهدی وجود ندارد، در این صورت یا باید درباره­ی گفته­هاش تحقیق کنیم و یا آن را بپذیریم و رد کنیم. بنابراین می­آییم ارزشی را به نام صداقت تعریف می­کنیم که اگر فرد دروغ گفت با آن بتوانیم او را تنبیه کنیم. در این حالت جامعه به یک نوع برآیند فکری می­رسد و این امر منتج به عرف و در مرحله­ی اجرایی قانون می­شود. ما سیستمی را می­پذیریم که در راحت­ترین وضعیت به سر ببریم و راست­گویی کار ما را ساده­تر می­کند. لازم به ذکر است که این مفاهیم با این که جنبه­ی فراگیر دارند ولی نمی­توان آن­ها را در نهاد انسان­ها دانست. زمانی که میسیونرها به جزایر بدوی می­رفتند و به­شان می­گفتند دروغ نگویید و دزدی نکنید، آن­ها می­گفتند دروغ چیست؟ دزدی چیست؟

این مفاهیم در طول شکل­گیری تمدن و با توجه به تکامل هوش به وجود آمد و در همه­ی موارد می­توان دید که مفاهیمی مثل صداقت، عدالت و آزادی با ظهور پدیده­هایی ملموس به نام دروغ­گویی، بی­عدالتی­ و اسارت به وجود آمد.

بگذارید مساله­ی صداقت را به­تر بررسی کنیم. قبل از آن به مفهوم مهمی که یکی از ارکان تمدن است، یعنی مالکیت می­پردازیم. مالکیت در اثر تکامل فکر صورت گرفت و نظام­هایی که می­خواهند حق مالکیت را از فرد بگیرند به دلیل این که جزیی از ارزش­های ذهنی فرد است هرگز قادر به انجام این عمل نخواهند بود. مالکیت به دلیل آینده­نگری که یکی از ویژگی­های اصلی تفکر است به وجود آمد. در تاریخ تمدن ویل دورانت جلد اول (توصیه می­کنم حداقل جلد اول­ش را بخوانید) نوشته شده (ماجرای بدوی­ها هم از همین کتاب است): وقتی فردی بومی به شکار می­رفت و چیزی به دست می­آورد با صدای بلند فریاد می­زد تا هرکس که آن دور و بر است بیاید و با هم شکار را تقسیم کنند. تفکر اما سر دیگری دارد. زمانی که انسان به این نتیجه رسید برای آینده ذخیره کند، بحث مالکیت به وجود آمد.

مفهوم صداقت زمانی به وجود آمد که فردی اولین دروغ را گفت و عدالت زمانی به وجود آمد که اولین بی­عدالتی رخ داد. این مفاهیم تنها حالت متضاد خودشان را نفی می­کنند و خودشان هیچ تعریفی ندارند و دلیل اهمیت­شان همین است و در طول تاریخ یکی از دل­مشغولی­های فلاسفه تعریف همین مفاهیم بوده.

به دلیل بی­مفهومی، مفاهیم فوق در زندگی بشر توسعه پیدا کردند. همه می­دانند بی­عدالتی چیست ولی عدالت معلوم نیست. مفاهیم فوق ساخته و پرداخته­ی ذهن هستند و وجود خارجی ندارند. دلیل مقبولیت فوق­العاده­شان همین ذهنی­بودن است و این مفاهیم برای کسانی پررنگ­تر است که دنیای ذهنی قوی­تری دارند. این شاید اولین گام برای حضور دنیای ذهن در جامعه بود. ذهن مفاهیمی ساخته بود که نمی­­شد آن را در هیچ جا دید و همین باعث شد تا همه قبول­ش کنند!

ادامه­ی بحث برای مطلب بعد.