حالتی از دوست داشتن بهم دست داد
حوصلهش را نداشتم
دست رو دست گذاشتم تا کم رنگ شود.
چشمهام دو کاسهی توهم بود
گوشهام پرِ جازِ سفر به دور دست
تو اما تکرارِ همین که هست...
میتوانی آنقدر
بالا بروی
پایین بیایی
تا
بالا بیاوری
با این همه من تابِ ماندن در موج موهات را ندارم
افق نزدیک است
برات دست تکان میدهم
دستهات پرِ صدفهای شکسته است
عشق، شعلهی کبریتیست که سیگاری بگیرانی
بنشینی گوشهی اتاق و رویا ببافی
برای زمستان
در شعرهام کشف سرزمین تازه است
دیگر خبری از نشستن در اتاق و
منتظرِ الهام ماندن نیست.
خیابانهای سنگفرشِ زیر نور ستارهها
رقص با جاز زیر پل
دستهایی که ابدیت را در لحظهیی باز میآفرینند
و با بوسهیی میمیرند.