پسر می خندید و دختر هم با دو تا پیراشکی کرم دار گنده که توی پلاستیک تاب می داد می خندید. درست جلوی میدان انقلاب.
دارم داغون می شم و باید بنویسم و نباید بنویسم و امتحان و درس نخوندن و گیر دادم به همه چیز غیر درس. دوباره دنبال رکسی می گردم.