داشتم از کنارش رد می شدم، مثل هر روز. همیشه همان جا (بالاتر از میدان فرهنگ به طرف کانون زبان) دراز می کشید. معلوم نبود گدایی می کند یا آواره است. همیشه هم پتویی کهنه انداخته بود رو خودش.
آن روز چیزی باعث شد سرم را برگردانم طرف ش و نگاه ش کنم، یک مگس. اول فکر کردم اشتباه می بینم. خوب نگاه کردم: مگسی در یکی از حدقه های خالی ش بالا و پایین می رفت.
این مگس ها نشانه های عجیبین بیشتر وقتها چشمها رو دنبال خطی می کشونن که به نقطه ای یا نکته ای خیره میکنه
حس بدی بهم دست داد. خیلی بد....
1. امروز حالم خیلی خوب نبود اینم خووندم انرژیم زیادتر شد ;) ;)
2. تو فیلم "اخرین نشانه" یه جمله جالب شنیدم :" (اشیا و موجودات و) مگس ها اگه دلیلی داشته باشن میتونن هزاران مایل حرکت کنن"
سلام و خسته نباشید ...
مطلبت جالب بود . عامل تحریک کننده همون مگس بوده که نگاه کردن گدا جذابیت خاصى داشته .....
موفق باشى