بطری های شناور در دریا

نه، هیچ کس چنین خطری را به چنان خاطره یی تاب نیاورد از آن که خیال خوبی ها درمان بدی ها نیست بلکه صدچندان بر زشتی آنها می افزاید

بطری های شناور در دریا

نه، هیچ کس چنین خطری را به چنان خاطره یی تاب نیاورد از آن که خیال خوبی ها درمان بدی ها نیست بلکه صدچندان بر زشتی آنها می افزاید

نوشته ۲۰۳ (لطفاْ تاویل فرامتنی نشود)

با دوست هام دور هم جمع شده بودیم، جایی بود مثل ستاد انتخاباتی ولی همه داشتیم می گفتیم و می خندیدیم و خوش بودیم. فکر کنم چیزی هم به اسم مارتینی در آن فضا وجود داشت. خوب یادم نمی آید. یک هو پلیس ضد شورش ریخت و گرفت مان. تفنگ پشت گوش م بود و مثل سگ می ترسیدم. دخترها را سوار ماشین مبارزه با بدحجابی کردند و ما را بردند تا آفتابه بیندازند گردن مان.

همین موقع بیدار شدم.

اعصاب م خورد شد که چرا خواب را تا ته ندیدم. به خودم گفتم هر طوری هست باید بفهمم بقیه ش چی بود. وقتی خوابیدم توی جزیره یی مثل هاوایی بودم و کنار ساحل داشتم آفتاب می گرفتم و بغل م دختر خوشگلی نشسته بود و چون زبان هم را نمی فهمیدیم لذت را کشف کردیم. این وسط موبایل م زنگ زد. همین گوشی مسخره یی که الان دارم بود. دوستم گفت تو چطور فرار کردی؟ ما رو دارن شکنجه می کنن. کجایی الان؟

گفتم: نمی دونم. گوشی را قطع کردم و انداختم توی آب. دختر هنوز کنارم بود و من هم فهمیده بودم چه بلایی سرشان آمده.