کلمه ها آن قدر تکراری ند
که گرد ملال شان الهام را به سرفه می اندازد و می گوید:
"خیلی دوست دارم پیش ت بمونم ولی می بینی که..."
پ.ن. این آخرین شعر (شاید طرح)ی باشد که گفته م و ممکن است بشود از قید همیشه هم در این جمله استفاده کرد. در مورد شعر دیگران هم همین نظر را دارم متاسفانه.
خوب می شید .
تو را به خدا درشتتر بنویس
اوه چه آهنگی
Oh, won't you sign up your name,
we'd like to feel you're acceptable,
respectable, oh, presentable, a vegetable!
به نظر من وقتی تو احساست رو بیان میکنی اون کلمات و وازهها رو مال خود میکنی؛ چیزی از خود و ویژه خودت به اون اضافه میکنی؛ وگرنه اگه اینطوری بخوای فکر کنی که همهچی ملال ایگیز میشه مثلن وقتی میبوسی فکر میکنی در بیشمار مکان دیگه بینهایت آدم دیگه در حال بوسیدن هستند.
عجب؟!
نوید عزیزم
منم خیلی وقتا به این حس تمام شدن و تکرار می رسم.
هم در مورد نقاشی هم موسیقی و شعر و هر هنری که بخوای در موردش فکر کنی.
اما همیشه پیش خودم فکر می کنم اگه بقیه هم چنین فکری می کردند اینقدر سبکهای متفاوت بوجود نمی آمد.
می دونی که یه زمانی توی تاریخ هنر اعلام شد که نقاشی به انتها رسیده و می دونی که اون روز را روز مرگ نقاشی اعلام کردند اما خیلی از سبکهای پذیرفته شده ی تاریخ هنر بعد از اون روز به وجود اومد به خاطر اینکه یه سری آدم که دغدغه ی نقاشی داشتند این مرگ را نپذیرفتند و برای زنده نگه داشتنش راه حل های متفاوتی پیدا کردند.
اینا را گفتم که این جمله را بهت بگم: در شعر کلمات و در نقاشی عناصر بصری همونایی اند که از ابتدا بودند فقط چیدمان شون در هر دوره تغییر کرده.
اگه به تکرار می رسیم مشکل از کلمات تکراری نیست مشکل از خلاقیتی یه که باید وجود داشته باشه و نداره.
موفق باشی به امید روزهای تازه
واقعاْ ممنون.
همشون قشنگن چه بگی چه نگی ولی دعوتت می کنم به گفتن