نوشتن دربارهی سفر به انتهای شب و به تبع آن دکتر لویی فردینان دتوش (سلین) که به او نابغهی نفرت لقب دادهند، حتی اگر در حد معرفی باشد، احتیاج به تعمق دارد. زمانی که خواننده قدم به قدم با داستان جلو میرود تاریکی شدیدتر میشود، و این احساس که سیاهی تمام شدنی نیست سطر به سطر عمیقتر میشود.
در اغلب آثار بزرگ ادبی دنیا انتقاد از بعضی وجوه زندگی و هنجار و قانون وجود دارد و نمیتوان نگریستن به تلخیهای زندگی را از آن جدا کرد، منتها چرا تجربهی خواندن سفر به انتهای شب با دیگران متفاوت است؟ شباهتهای بسیاری با ژرمینال در آن میتوان یافت (سلین از شیفتگان زولا بود) ولی به نوعی عمده با دیگر آثار متفاوت است. زبانی که سلین در روایت داستان به صورت اول شخص از زبان قهرمان داستان، باردامو به کار میبندد، وجه شاخص اثر است، به جز آنکه سلین سنت شکنی میکند و قراردادهای مرسوم در نوشتار را میشکند (به عقیدهی او اول احساسات به وجود آمدند و بعد افعال) و از زبان عامه و کوچه بازار استفاده میکند عامل دیگری در این زبان به چشم میخورد: جولان دادن زیاد به احساسات.
باردامو در جایجای داستان دیگران را با صفتهایی توصیف میکند و دلیلش تسکین احساسات جریحهدار شدهش است. حوادثی که در طول داستان برایش رخ میدهد، او را از دلزدگی به بیزاری و در نهایت به نفرت سوق میدهد و این همان انتهای شب است. در اطرافش مشتی آدم متقلب و حرامزاده هستند که با تظاهر و دورویی و پشت پا زدن به لذت زندگی و زنده بودن او را از نسل بشر متنفر میکند. یکی از جملات مانیفست گونهی باردامو این است که بعید است سرنوشت دنبال کسی برود و کاسهیی زیر نیم کاسهش نباشد. او در تجربهیی که با زنها به دست میآورد نیز موفق نیست و لولا و موزین دو دختری هستند که در نهایت لقبی بیشتر از سلیطه یا پتیاره در خاطرات باردامو ندارند. تنها زنی که باردامو او را دوست داشت و تنها فصل کتاب که میتوان رگههایی از محبت و انسانیت را در آن پیدا کرد، مالی ست که با تن فروشی زندگی میگذراند و زندگی باردامو و خواهرش را نیز تامین میکند. ستایشی که سلین از او میکند میتواند نشان بدهد که سلین یک فرد پارانویا نیست که همه چیز را به شدت تاریک ببیند بلکه او در مقابل عواطف انسانی و عشق تحریک میشود و این جامعه است که با روابط پوچ خود روابط انسانی را تحت تاثیر قرار داده و آن را محو کرده. با این حال پوچ انگاری در روحیات باردامو و سلین وجود دارد (سفر به انتهای شب و مرگ قسطی را میتوان به نوعی برگرفته از زندگی خود سلین دانست ولی نمیتوان حالت اتوبیوگرافیک براشان متصور شد). او از مالی جدا میشود با صمیمیترین احساسات و ادعا میکند که روحش را سالم نگه داشته و در مقابل زندگی و سرنوشت سر خم نکرده! در این جا با شخصیتی طرفیم که قواعد زندگی را به هیچ رو بر نمیتابد و رویهیی کاملاً آنارشیستی پیش میگیرد.
سلین در سراسر داستان به جنگ با زندگی برخاسته و از آنجا که به خودش ثابت شده نوع بشر قابل تغییر نیست و این رذالت ماندنیست به آخرین راهی که یک فرد اسیر محکوم به نابودی دارد، فریاد زدن و بد و بیراه گفتن رو بیاورد. شاید دیگران صدای فریادش را بشنوند و کمی به خودشان بیایند.
داستان آنقدر حوادث متنوع دارد از جنگ جهانی اول گرفته تا سفر به افریقا و امریکا و دایر کردن مطب که هر کدامش شرح مفصلی میخواهد. در ضمن برای شناخت بیشتر سلین و تاثیر او بر ادبیات فرانسه و جهان به فصلنامه بخارا ویژهنامه سلین – تا جایی که یادم است شمارهی 9 بود- مراجعه کنید.
سلین زندگی متلاطم و پر از حادثه داشت. بعد از جنگ جهانی دوم به او اتهام همکاری با حکومت نازیها زدند و او را از فرانسه تبعید کردند..... اغلب منتقدین او را فردی متنفر، بدبین و هنجار گریز میدانند. با این حال در نقل قولهای دوستانش او بسیار به سرنوشتشان علاقهمند بوده و بهشان کمک میکرده و راهنماییشان میکرد.
خواندن آثار سلین مانند نوشیدن قهوهی تلخ است، غلیظ و بدون شکر.