آرزوها هم با انسان ها پیر می شوند و از کار افتاده، دیگر توانایی برانگیختن ندارند و به صورت مجسمه هایی ابدی جزیی از وجود انسان را نشان می دهند.
نوستالژی کم کم تراژدی می شود، تراژدی تلاش و نتوانستن، اولیس به طرف جزیره یی می رود که همه ساکنانش زن هستند و متقاعدشان می کند آن جا بماند. زنان تنش را ماساژ می دهند و براش شراب می آورند و پرده ی سینما، و آن وقت با فیلم های هالیوود و موسیقی پاپ حالش را جا می آورند.