این نوشته ستایشیست از فوتبال در آفتاب و سایه که خود ستایشیست از فوتبال، اثری که ادواردو گالئانو، نویسندهی اروگوئهیی به رشتهی تحریر در آورده. این کتاب را میتوان داستان تاریخ فوتبال دانست که از زبان یک عاشق فوتبال، نویسنده، روایت میشود. عشقی که نویسنده به فوتبال دارد با تیزهوشی و قدرت نقدش همراه میشود و تحلیلی جاندار از روند فوتبال ارائه میدهد. در آغاز میگوید: "تاریخ فوتبال سفری غمانگیز است از زیبایی به وظیفه."
او فوتبال قدیم را که فرد از میخانهیی با شیشهی آبجو تا لب زمین میآمد و بازی میکرد برای بازی، فوتبالی که اگر فردی دریبل میخورد برمیگشت تا زیبایی حرکت حریف را ببیند و تشویقش کند، با فوتبالی که بازیکن به صورت کارگر باشگاه در آمده و به تعبیر نویسنده باید مثل ناودان عرق بریزد و با آب مست کند، مقایسه میکند. فوتبالی که هدفش گل زدن نیست بلکه جلوگیری از گل خوردن است. او با بیانی طنزگونه میگوید: "حالا دیگر یازده بازیکن مانند خفاش به تیر دروازه آویزان هستند تا جلوی گل را بگیرند."
تعبیر او از گل بسیار جالب است: "گل ارگازم فوتبال است. گلها هم مانند ارگازمها به اتفاقی کمیابتر در زندگی مدرن تبدیل میشوند."
در این کتاب سرگذشت گلها، بازیکنان افسانهیی و اتفاقهای مهم فوتبال به صورت فلاشهایی روایت شده است. نویسنده تاثیر فوتبال را در اجتماع، سیاست، هنر و همهی شوون زندگی بررسی میکند. تیم رئال مادرید، مهمترین وسیلهی تبلیغاتی حکومت فرانکو بود زمانی که پیاپی قهرمان اروپا و جهان میشد و یا در فینال جام جهانی 1938، موسولینی به تیم ایتالیا پیغام داد که "یا ببرید یا بمیرید"
نویسنده با بهرهگیری از شیوههای روایی داستاننویسی، تاثیر بیشتر از گزارشی تاریخی از فوتبال بر خواننده میگذارد. هر بخش این کتاب را که شاید از دو سه پاراگراف تجاوز نکند، میتوان داستان کوتاهی از فوتبال دانست.
نمیتوانم بگویم کسی که فوتبال ندیده و علاقهیی به آن ندارد از خواندن این کتاب به اندازهی فردی علاقهمند و یا عاشق فوتبال لذت میبرد ولی اگر کسی به فوتبال علاقه هم نداشته باشد، از خواندن این کتاب لذت خواهد برد و شور نویسنده که همراه با تیزهوشی اوست، خواننده را مجذوب خواهد کرد.
این کتاب را نشر دیگر به چاپ رسانده ولی من تا حالا تو هیچ کتابفروشی ندیدمش و خودم از نمایشگاه خریدم و دوستهام هم از نمایشگاه.
در پایان جملهیی دیگر از کتاب را مینویسم: "فوتبال و خدا به دو دلیل به هم شبیهاند. از یک طرف هر دو پیروان سینهچاک دارند و از طرف دیگر همانقدر روشنفکرها بهشان بدبین هستند."
تمام جملههای کتاب نقل به مضمون بود چون کتاب را دادهم به دوستم و از حافظهم استفاده کردم.