بطری های شناور در دریا

نه، هیچ کس چنین خطری را به چنان خاطره یی تاب نیاورد از آن که خیال خوبی ها درمان بدی ها نیست بلکه صدچندان بر زشتی آنها می افزاید

بطری های شناور در دریا

نه، هیچ کس چنین خطری را به چنان خاطره یی تاب نیاورد از آن که خیال خوبی ها درمان بدی ها نیست بلکه صدچندان بر زشتی آنها می افزاید

نوشته ۵۰ (نیروی نامریی جاذبه)

نوشته ی یکی از دوستان مجبورم کرد در بحبوحه­ی امتحان مطلب مفصلی بنویسم (البته الان آخر شب است و قرار نیست درس بخوانم).

اولین بحثی که مطرح می­کنم قدرت است و بعد به رابطه­ی قدرت و زبان و فرهنگ می­پردازم.

تلقی من از قدرت، نیرویی ست که در رابطه­ی دو نفر و در حالت کلی تر دو پدیده وجود دارد. در حالت تک پدیده­یی قدرت بالفعل نمی­شود. نمی­توان گفت قدرت چیست ولی از روی آثارش می­توان به وجود و ماهیت­ش پی برد. یکی از مهم­ترین آثار قدرت تغییر در پدیده­ی مقابل است، به گونه­یی که پدیده یک یا چند یا تمام ویژگی­هاش را برای مدت زمانی یا برای همیشه از دست بدهد. مسلماً این مباحث خیلی کلی هستند و ممکن است بدیهی به نظر برسند ولی باید قدم به قدم جلو برویم.

در نظام جانوران، قدرت نیرویی درونی ست برای رفع نیازها و تامین بقا، قدرت به جانور امکان می­دهد تا به چبزهایی که می­خواهد برسد و واضح ست که قدرت هم مثل همه­ی پدیده­ها و مفاهیم دیگر نسبی ست. مصادیق قدرت فراوان است و شاید اگر بگویم حرف اول و آخر را در همه­ی اتفاق­ها قدرت می­زند، اغراق نکرده باشم.

انسان برای رسیدن به نیازها و بقا، علاوه بر نیروی جسم از فکر هم استفاده می­کند. عوامل بقای انسان در طول تکامل تمدن آن قدر تنوع پیدا کرده که نمی­توان به راحتی همه­شان را ذکر کرد. از نیازهای اولیه که بگذریم، امنیت، احترام متقابل، تفریح، تحسین، هویت و موارد فراوان دیگری را می­توان نام برد. در این مجموعه ارتباط تنگاتنگی بین اعضا برقرار شده به طوری که این نیازها نیز به هم وابسته شده­اند و همه­ی این عوامل به پیچیده بودن قضیه دامن می­زند.

زبان مجموعه­ی نمادهایی ست که جمعی برای برقراری ارتباط و انتقال مفاهیم از آن استفاده می­کنند. زبان به نوعی قدم اصلی انسان در راه پیشرفت بود. تجربه­هایی که روی هم انباشته می­شوند، منتقل می­شوند، کامل می­شوند........

اگر زبان را ابزاری برای انتقال مفهوم بدانیم، می­توانیم آن را ابزاری برای نمایش قدرت (قدرت درون) نیز بدانیم، زبان می­تواند باعث سلطه­ی یک فرد بر جمعی شود (زبان یک فرد کاریزما)، دوباره یادآوری می­کنم که زبان ابزار انتقال مفهوم است به هر شکل قراردادی خواه در قالب کلمات یا افعال.

در واقع زبان به صورت نمادی از قدرت به شمار می­رود ولی فی نفسه دارای قدرت نیست. وقتی درباره­ی ارتباط حرف می­زنیم، بهتر است یادمان باشد که حداقل دو نفر حضور دارند و قدرت هم نسبی ­ست. بنابراین قدرت یک نفر می­تواند در زبان متجلی شود ولی زبان نمی­تواند به فرد قدرت بدهد.

فرض کنید هنرمندی در کار خود بهترین می­شود. در واقع او به زبانی دست پیدا کرده که می­تواند او را بالاتر از دیگران بنشاند و یافتن­ش به قدرت فرد بستگی دارد. اگر فردی بخواهد از این زبان استفاده کند و به آن مقام برسد ولی جوهرش را نداشته باشد، بهتر است از همان کلمه­ی قدرت استفاده کنم، دیگران او را پس می­زنند. در واقع او قدرتی پشتوانه زبان ندارد.

در زندگی روزمره و در محاورات هم زبان نقش عمده­یی در اعمال قدرت دارد، همین که فروشنده­یی شما را مجاب می­کند که جنسی را بخرید و شما تحت تاثیر او قرار می­گیرد از قدرت او (نسبت به شما) حکایت می­کند. بهتر است چند مسئله را باز کنم: اول این که وقتی بحث لذت به میان می­آید ظاهراً معادلات فرق می­کند و چون لذت از نیرویی غریزی تبعیت می­کند ممکن است قدرت نادیده گرفته شود. وقتی شما از برخورد و رفتار کسی لذت می­برید، در واقع فرد قدرت تاثیر گذاشتن بر شما را دارد و این قدرت اوست که به شما لذت می­دهد. او حتی می­تواند به واسطه این لذت شما را وادار به کارهایی که می­خواهد بکند. این قدرت شاید مستقیماً در خود او نباشد بلکه او نماینده­ی عواملی باشد که برای شما منبع قدرت هستند.­

­­دوم این که باز تاکید می­کنم، قدرت نسبی است­­، بحث نسبی بودن هنوز در ذهن ما ایرانی­ها جا نیفتاده و در حد کلمات روشنفکرمابانه­ی نقل مجلس است.

مثالی می­زنم. فرض کنید فردی از کشور مصر با شما ملاقات می­کند، او فردی ساده ست ولی اگر شما دیوانه­ی مصر باشید، او تداعی کننده­ی نیرویی ست که شما را تحت تاثیر قرار می­دهد. در واقع او فقط یک کاتالیزور است. پیچیدگی ذهن، کار بررسی را مشکل می­کند.

برگردیم به زبان و این نکته که زبان ابزار قدرت است. در واقع قدرت مفهومی انتزاعی ست که با توجه به مصادیق ملموس می­شود آن را درک کرد و همین مصادیق بر روی زبان تاثیر می­گذارند.

این تاثیر گذاری را می­توان حتی در تغییر لحن و کلمات کودکی که لحن قهرمان فیلم­ها را تقلید می کند دید یا در بزرگ­سال ها در چنگ زدن به مجموعه عواملی که از دید خود فرد منبع قدرت به حساب می­آید. یک سری از این مجموعه عوامل فرهنگ­ها، آیین­ها و سنت­ها هستند. بگذریم از این که هر آیینی در ابتدا با اعتقاد پدید آورندگان به وجود آمده یا نه، آن چه امروزه به چشم می­خورد این است که فرد حتی اگر به آیینی اعتقاد نداشته باشد می­خواهد آن را انجام دهد برای این که قدرت جمع را داشته باشد یا حداقل آن قدرت را علیه خودش نبیند. این امر درباره­ی بعضی افراد که خلاف جمع حرکت-می­کنند، صدق نمی­کند. در واقع جمع یکی از اولین و مشروع­ترین نهادهای قدرت است که خود به وجود آورنده­ی مصادیق دیگر قدرت از قبیل فرهنگ و آیین ها شده.

حال اگر دو جمع را در مقابل هم قرار دهیم، جمع قوی­تر، جمع ضعیف­تر را تحت تاثیر قرار می­دهد. این امر در پاره­یی موارد ناخودآگاه صورت می­گیرد به طوری که فرد ممکن است بعد از گذشت یک مدت حتی تغییر ذائقه بدهد، وقتی جمعی مسلط باشد، این تسلط در تمام شئون ساری است و فرهنگ هم جزیی از این جریان است. دیگر وقت نوشتن درباره­ی عواملی که می­تواند در برتری یک جمع به جمع دیگر تعیین کننده باشد ندارم. این هم از پنجاهمین نوشته.