بطری های شناور در دریا

نه، هیچ کس چنین خطری را به چنان خاطره یی تاب نیاورد از آن که خیال خوبی ها درمان بدی ها نیست بلکه صدچندان بر زشتی آنها می افزاید

بطری های شناور در دریا

نه، هیچ کس چنین خطری را به چنان خاطره یی تاب نیاورد از آن که خیال خوبی ها درمان بدی ها نیست بلکه صدچندان بر زشتی آنها می افزاید

نوشته ۱۹۵ (تلویزیون ۳)

سومین شباهت دین و تلویزیون در تشریع است: ایجاد قوانینی برای کل شئون زندگی. اگر دین با باید و نباید این عمل را انجام می­دهد، تلویزیون حرفی از باید نمی­زند. به همین دلیل حرف­ش مقبولیت بیش­تری دارد. او ما را وارد یک بازی می­کند و در این بازی بسیاری از مفاهیم را به ما تلقین می­کند. منظورم فقط سریال­های تلویزیون نیست.

زمانی که در برنامه­های جشن و گفت­وگوها از هنرمندان، ورزشکاران و .... می­خواهند درباره­ی فلان مسئله صحبت کنند و آن­ها هم مسلماً جواب­های مطلوب تلویزیون را خواهند داد، پیام نه از تلویزیون که از فرد محبوب مردم به­شان می­رسد: کسی که دوست­ش دارند. حالا مهم نیست که آن طرف چه می­گوید. تلویزیون باهاشان قراردادی نانوشته می­بندد، معروف­ت می­کنم، اگر عقیده­ت را به­م بفروشی. محبوب­ت می­کنم ولی به این شرط و آن شرط. هنرمندی که کتاب­ش هزارتا هم نمی­فروشد، باید از خداش باشد که چند میلیون نفر او را ببینند و حرف­هاش را بشنوند و شاید هم کتاب­ش را بخرند. آن­وقت رفتارش را باید ببینی در تلویزیون: مثل دلقک­ها می­شود. خنده­ت می­گیرد کسی را می­شناسی که اعتقادی به مذهب ندارد و ساعت­ها برات از معجزات مذهبی که براش اتفاق افتاده حرف می­زند. آیا اعترافی به حقارت از این بدتر دیده­اید؟ تلویزیون کسی را شکنجه نمی­کند و او را در موقعیت اجباری قرار نمی­دهد، ضعف­های خود فرد است که باعث این کار می­شود. هنرمندی که در تلویزیون جلوی چشم چند میلیون نفر وقیحانه دروغ می­گوید که باید هنرمند بودن­ش را هم زیر سوال برد، بیش­تر از این که براش تبلیغ بشود، برای تلویزیون تبلیغ می­کند. او بلندگویی می­شود برای عقایدی که تلویزیون می­خواهد منتقل کند، نقشی بیش­تر از بلندگو هم ندارد. اگر بخواهد کمی­ خودش باشد: تا شما به یک میان برنامه توجه می­کنید مهمان عزیز ما هم گلویی تازه می­کنند و بعد در خدمت­تان هستیم، در آن مدت به مهمان عزیز حالی می­کنند که جای شلنگ تخته انداختن نیست و زیاد دور برندارد. بعدِ میان برنامه می­بینیم حرف­های مهمان صد و هشتاد درجه عوض می­شود. برنامه­ی صندلی داغ که اوایل واقعاً داغ بود و حتی وقتی پشت صحنه اعترافات افراد را نشان می­داد، جالب­ترش می­کرد، الان به یک تریبون تبدیل شده و کاملاً سرد. اگر هم در برنامه­هایی می­بینید که حرف­هایی تازه و انتقادهایی نو گفته می­شود باز در راستای سیاست تلویزیون است.

در برنامه­های آموزشی و بهداشتی هم تلویزیون باید و نباید مطرح می­کند. در برنامه­های روان­شناسی بحث هنجار و ناهنجار مطرح می­شود. باید گریزی به بحث فوکو داشته باشم که می­گوید: بایدها و نبایدهایی که دین زمانی برای مردم وضع می­کرد، امروزه به وسیله­ی علم (روانکاوی) به مردم گفته می­شود. هنجار و ناهنجار این طور تعیین می­شود. اگر زمانی فرد هم­جنس باز را می­سوزاندند، امروزه به­ش برچسب بیمار می­زنند و علم این­گونه او را از جامعه طرد می­کند. تلاش­های فوکو در این زمینه باعث شد که آن­ها هم ارزیابی بشوند و جزیی از اجتماع به شمار بیایند. فوکو سال­ها باهاشان زندگی کرد که خیلی­ها به­ش انگ هم­جنس­باز زدند.

همان­طور که در مذاهب از داستان­ها برای انتقال مفاهیم و ارزش­ها استفاده می­شود، عمده­ی ارزش­های منتقل­شده از طریق سریال­ها و فیلم­هاست. فرد با درگیری در داستان راه ورود بسیاری از مفاهیم را باز می­کند. همان­طور که شما حرف­های دوست­تان را قبول می­کنید، چون به نظرتان فرد موجهی­ست، حرف­های نقشی که جلوتان بازی می­شود قبول می­کنید. شما وارد دنیایی می­شوید و با آدم­هایی زندگی می­کنید و اگر آن پیوند بین شما و شخصیت­ها به وجود بیاید، دیگر کار تمام است. آن­وقت می­توانید قبول کنید که یک فرد مثبت و موجه از دید تلویزیون همیشه موفق است و شما هم با این­که می­دانید، تا ته سریال را می­بینید! همیشه وقتی فیلم یا سریالی می­بینم، الگوهای زیادی در ذهن­م ساخته می­شود که به نوعی نقض­ش حساب می­­شود. مثلاً وقتی سریال اولین شب آرامش پخش می­شد، به ذهن­م رسید که یک داستان با این موضوع ساخته شود، دختری سر عروسی به پسری نه می­گوید و پسر آن­قدر ضربه می­خورد که خودش را بدبخت می­کند و می­رود زندان و همان­جا می­ماند و دختر با فرد جدید خوشبخت زندگی می­کنند اما عملاً چنین ایده­یی در تلویزیون ساخته نمی­شود. طرح فیلمنامه­یی داشتم که به دوست­م دادم و از روش فیلم­نامه نوشت، هرچند که قرار است دوباره با هم بنویسیم­ش. فردی از تلویزیون آمد و باهامان درباره­ش حرف زد، زمانی که داستان فیلم را گفتیم به­مان گفت چه نتیجه­یی می­خواهید بگیرید؟!! اصلاً نمی­توانست پایان باز برای فیلم متصور شود.

در تلویزیون پولدار خوشبخت نمی­توانید ببینید مگر این که مذهبی باشد و پول­ش هم ثمره­ی خدمت به مردم. الگوی خوبی­ست اما وقتی همه­ی فیلم­ها با یک الگو ساخته شوند، عملاً ارزش به ضد ارزش تبدیل می­شود. هر پدیده­یی برای شکسته شدن باید به کلیشه تبدیل شود. هیچ وقت یک فردی که دین ندارد انسان خوبی نیست هرچند خیلی از افراد متدین به ارزش­های انسانی پابند باشد. اگر چنین افرادی هم باشند خانواده و تربیت مذهبی دارند. انسان­های فقیر را خوش­بخت و راضی نشان می­دهند، همیشه کسی هست که به دادشان برسد و آخر قصه هم به جایی می­رسند ولی آخر قصه­ی واقعی فرق می­کند. این همان بهشتی­ست که هم دین و هم تلویزیون وعده­ش را می­دهند.

در امریکا سیستم برعکس است، خوشبخت کسی­ست که فقیر نباشد، شخصیت کاری موفق داشته باشد. او با قدرتی که دارد می­تواند از امکانات لذت ببرد و زندگی به­ش لبخند می­زند. رویای امریکایی کار بیش­تر، درآمد بیش­تر و زندگی راحت­تر است. آن­ها هم بهشت را تعریف می­کنند منتها به شیوه­ی خودشان.

می­توانیم رفتار پیروان مذهب و تلویزیون را شبیه هم بدانیم. گروه متعصب که تنها پوسته­ی ظاهری را می­بینند. این افراد چون پایگاه و ریشه­ی فکری ندارند، سریع مجذوب عقیده می­شوند و از آن­جایی که توانایی تجزیه و تحلیل ندارند، آن را دربست قبول می­کنند. اگر در تلویزیون کسی بگوید که فردا زمین نابود می­شود قبول می­­کنند و خودشان را زودتر می­کشند که زمین منفجر نشود و به فضا پرتاب نشوند. همان­طور که خیلی­ها با دیدن سوپرمن از بالای ساختمان پریدند در توهم پرواز.

گروه دوم کسانی هستند که از گروه اول خطرناک­ترند. آن­ها متعصبین ضعیف هستند. یعنی اگر قدرت داشته باشند همان کارهای متعصبین را انجام می­دهند، تلاش آن­ها محدود می­شود به پشت سر این و آن حرف زدن و ظاهری متین و موقر به خود گرفتن. این افراد اگر در جمعی قرار بگیرند در مورد فلان برنامه­ی تلویزیون کلی حرف می­زنند که بد است ولی خودشان با علاقه دنبال­ش می­کنند. می­توانیم به­شان منافق هم بگوییم. (یکی از دوست­هام می­گفت همه می­گن فیلم هندی مزخرفه اما همه تا تهشو می­بینن.)

گروه سوم کسانی هستند که به تحلیل نسبی مجهزند. آن­ها توانایی تفکیک مسائل و تجزیه و تحلیل را دارند و می­توانند بفهمند تلویزیون چه پیغامی براشان دارد. آن­ها از پوسته­ی ظاهری فراتر می­روند. مثل روشنفکرهای مذهبی.

گروه چهارم کسانی هستند که توانایی تجزیه و تحلیل دارند و چون می­بینند اثر تلویزیون بر توده­­ی مردم اثری انفعالی و تحمیق­کننده­ست آن را انکار می­کنند. همان­طور که عده­یی با دیدن تاثیر دین بر مردم، آن­را انکار کردند که معروف­ترین جمله­ هم حرف مارکس است که: دین افیون توده­هاست.

نمی­خواهم دین را نقد یا ارزش­گذاری کنم و در این نوشته هم جای تجزیه و تحلیل حرف مارکس و چرایی نتیجه­گیری­ش نیست. تنها منظورم طبقه­بندی چهار گروهی بود که رفتاری مانند هم داشتند.

نمی­توانیم تلویزیون از زندگی روزمره حذف کنیم و این ایده آن­قدر خام و غیر قابل تصور است که بخواهیم کالسکه را وسیله­ی حمل و نقل عمومی کنیم اما می­شود برنامه­ها را تجزیه و تحلیل کرد و تنها با یک وسیله: کتاب خواندن. شما نمی­توانید تلویزیون را نقد کنید اگر همه­ی اطلاعات­تان را از تلویزیون می­گیرید. چون به­ش اشراف ندارید و آنتی­تزی در مقابل­ش قرار نمی­دهید. باید به ابزار قیاس آن را نقد کرد و این تنها با کتاب خواندن امکان دارد، تنها راه جلوگیری از هجوم ناخواسته و اجتناب­ناپذیر امواج و استفاده از آن که مثل سیل به پایین می­آید ساختن سیل­بندهایی­ست که از آب بتوان بیش­ترین استفاده را کرد و کم­ترین آسیب را دید.

در نوشته­ی بعد درباره­ی سانسور می­نویسم.