بطری های شناور در دریا

نه، هیچ کس چنین خطری را به چنان خاطره یی تاب نیاورد از آن که خیال خوبی ها درمان بدی ها نیست بلکه صدچندان بر زشتی آنها می افزاید

بطری های شناور در دریا

نه، هیچ کس چنین خطری را به چنان خاطره یی تاب نیاورد از آن که خیال خوبی ها درمان بدی ها نیست بلکه صدچندان بر زشتی آنها می افزاید

نوشته ۲۸۵ (حوض نقاشی)

 

از آهنگ هایی که تا حالا تو وبلاگ م گذاشتم می شود حدس زد که زیاد ترانه های فارسی گوش نمی دهم. با موسیقی سنتی هم میانه یی ندارم: البته با کلام ش. دوست هام خیلی سعی کرده ند که میان مان آشتی یا مفاهمه یی برقرار کنند و آلبوم های مختلفی به م معرفی کرده ند که هیچ کدام شان افاقه نکرده. محسن خان نامجو هم سعی کرد که چندان موفق نبود! با این همه موسیقی بی کلام سنتی را دوست دارم، باز هم نه همه شان را.

موسیقی با کلام سنتی بر پایه ی اشعار کلاسیک شکل گرفته ند که با ریتم زندگی م جور در نمی آیند. مخصوصاْ چه چه زدن (این یک سلیقه ی شخصی است).

فرهاد از معدود خواننده های ایرانی ست که کارش را می پسندم: باید اعتراف کنم که بیش تر از پسندیدن است و حتی بیش تر از علاقه که با کارهاش زندگی می کنم. قدرت فرهاد در جان بخشی به کلمات و تصاویر به حدی ست که مو به تن م سیخ می شود وقتی که می خواند بوی گل (نفس عمیقی می کشد و بعد می گوید) محمدی که خشک شده لای کتاب... اوج و فرودهاش مکث ها و پوزخند زدن ش، هر کدام شگردهایی هستند اضافه بر توانایی او در پیاده کردن کلمات در قالب موسیقی.

آهنگی که گذاشتم تو وبلاگ م، همیشه زمزمه ش می کنم و برای من به ترین کار فرهاد است. فکر نکنم لازم باشد متن ش را بگذارم.