هر چه فکر میکنم کدام شعر بود و
کدام روز
که دستهات روی میز بود و
چشمهات توی قاب
هر چه فکر میکنم کدام شب بود و
کدام قایق
که گونههات گر گرفته بود و
پاهات توی آب
هر چه فکر میکنم کدام حال بود و
کدام حلول
که لبخندت با خیالم بر خورد و
دلتنگیت به روزمرگی
هر چه فکر میکنم ......
m m m
دیگر گوشهیی نیست برای نشستن
و زنی برای شعر
پارکها پر عابرانیست که از بیحوصلهگیشان
تار تنیده میشود
دلنگ دلنگی که دل نمیگشاید
سینماها پر مردان دست به سینه است و
زنان تندرست
با دنیایی کوچک و
پردهیی بزرگ
ونگ ونگی که مادرش را میخواهد.
m m m
ماندهم کنار و راه میدهم
به عابران:
هی بروند و بیایند و
بروند و بیایند و
بروند و بیایند و
بروند و بیایند و
این راهِ بینهایت رفته را
زیر آفتاب داغ
بالا بیاورند
استغفار کنند
m m m
خطوطم سادهست و محکم
چشمهات ساده است و
دستهات محکم
کلمههام....
هر بار میرسم به کلمه
کل کلام میرود از دستم
ای اسپارتاکوس،
لحظهیی نیزه و سپرت را بینداز زمین
بیا و در این سطر هنرنمایی کن
بس نیست این همه قصرها تاراج کردن؟
m m m
دنیای من گسسته است
تصویرها پراکنده
فکرهام میآیند و میروند
فکرهام بازیشان گرفته
میخواهند دست بیندازند زندگی را
با دست بسته