بطری های شناور در دریا

نه، هیچ کس چنین خطری را به چنان خاطره یی تاب نیاورد از آن که خیال خوبی ها درمان بدی ها نیست بلکه صدچندان بر زشتی آنها می افزاید

بطری های شناور در دریا

نه، هیچ کس چنین خطری را به چنان خاطره یی تاب نیاورد از آن که خیال خوبی ها درمان بدی ها نیست بلکه صدچندان بر زشتی آنها می افزاید

نوشته ۲۸۳ (شعری برای روزهای از دست رفته)

 

 

هر چه فکر می­کنم کدام شعر بود و

                        کدام روز

که دست­هات روی میز بود و

     چشم­هات توی قاب

هر چه فکر می­کنم کدام شب بود و

                        کدام قایق

که گونه­هات گر گرفته بود و

     پاهات توی آب

هر چه فکر می­کنم کدام حال بود و

                        کدام حلول

که لبخندت با خیال­م بر خورد و

     دلتنگی­ت به روزمرگی

هر چه فکر می­کنم ......

 

m m m

 

دیگر گوشه­یی نیست برای نشستن

          و زنی برای شعر

پارک­ها پر عابرانی­ست که از بی­حوصله­گی­شان

                                    تار تنیده می­شود

دلنگ­ دلنگی که دل نمی­گشاید

سینماها پر مردان دست به سینه­ است و

              زنان تن­درست

با دنیایی کوچک و

   پرده­یی بزرگ

ونگ ونگی که مادرش را می­خواهد.

 

m m m

 

مانده­م کنار و راه می­دهم

به عابران:

هی بروند و بیایند و

       بروند و بیایند و

          بروند و بیایند و

             بروند و بیایند و

این راهِ بی­نهایت رفته را

زیر آفتاب داغ

بالا بیاورند

      استغفار کنند

 

            m m m

 

خطوط­م ساده­ست و محکم

چشم­هات ساده است و

دست­هات محکم

کلمه­هام....

هر بار می­رسم به کلمه

کل کلام می­رود از دست­م

ای اسپارتاکوس،

لحظه­یی نیزه و سپرت را بینداز زمین

بیا و در این سطر هنرنمایی کن

بس نیست این همه قصرها تاراج کردن؟

 

            m m m

 

دنیای من گسسته است

تصویرها پراکنده

            فکرهام می­آیند و می­روند

            فکرهام بازی­شان گرفته

می­خواهند دست بیندازند زندگی را

            با دست بسته